رمان مربای پرتقال پارت ۱۳

4.1
(30)

 

 

 

انگشت وسطش را اینبار بلند می‌کند.

 

– دوم… گفتین اگه‌ خبر مرگت بیای اینجا می‌تونی همچنان به زندگی روزمره‌ت برسی. ولی چی شد؟

 

سوگند و آرش انگار که دارند فیلم اکشن نگاه می‌کنند با هیجان می‌پرسند:

 

– چی شد؟

 

سیاوش از بین دندان های بهم چفت شده می‌غرد:

 

– رفتین پیش اوستا کارم از اونجا هم منو رونده کردین.

 

انگشت شستش را ایندفعه بلند می‌کند و با چشمانی به خون نشسته ادامه‌ی جنایت هایشان را گوشزد می‌کند:

 

– سوم و مهمتر از همه… گفتی تو این سگ دونی کسی کاری به کارت نداره. مام گفتیم هرچی‌ نذاشتین واسمون اقلا یه آسایشی دیگه می‌ذارین.

 

نگاه خونینش را روی آرش سر می‌دهد و با دست اشاره می‌زند.

 

– ولی تهش چی کار کردی؟ شما از خدا بی خبرای کافر این اعجوبه‌ی نامسلمون رو آوردین انداختین کِر دلمون یه خواب راحتم ازمون سلب کردین!

 

سوگند و آرش به جان کندن جلوی خنده‌شان را می‌گیرند.

 

سیاوش همچنان غرولند کنان ادامه می‌دهد:

 

– داعش این کارا رو نمی‌کنه که شما ها می‌کنید. والا فردا می‌ترسم پاشم برم دانشگاه بگن آقای داروغه اومده گفته این پول رو بگیرین نذارین بیاد دانشگاه.

 

سوگند با خنده‌ای کنترل شده سعی می‌کند آرامش کند:

 

– حالا نفس عمیق بکش شیرت خشک نشه…

 

 

کم مانده دود از سر سیاوش بلند شود.

سوگند که وضعیت را قرمز می‌بیند سعی می‌کند میانجیگر شود.

 

پشت دستش را محکم روی لبش می‌کشد تا خنده‌اش جمع شود.

 

– خب… بیاید با وساطت حل می‌کنیم مشکلتونو… دعوا که نداره. از کجا شروع کنیم؟

 

سیاوش با چشم هایی شبیه به کاسه‌ی خون نگاهش می‌کند.

 

– اول این اعجوبه رو از اتاق من دور کن خبرم یه چرت بخوابم. مغزم نمی‌کشه دیگه.

 

آرش نچ بلندی می‌کشد.

 

– نچ… داداش من نشد که! پس همزیستی کجا رفته؟ هم سفرگی؟

 

سیاوش با لطافت نگاهش می‌کند و با لحن خودش جواب می‌دهد:

 

– می‌تونی با شته و شیپیش هات همزیستی مسالمت آمیز داشته باشی سرخس!

 

سوگند از دست جفتشان کلافه می‌شود.

دلش می‌خواهد دل سیری جهانگیر را کتک بزند؛ با این تخم جن هایش…

 

قبل از اینکه آرش جواب دهد، سوگند بلند جیغ می‌کشد:

 

– د بستونه دیگه! انگاری تام و جری افتادن به جون هم دوتا مرد گنده.

 

جفتشان مانند بچه‌ای حرف گوش کن؛ سر به زیر می‌شوند.

سوگند عصبی نفسش را بیرون می‌فرستد.

 

 

– آرش تو علی الحساب برو بیرون تا این آقازاده بخوابه پاچه ما رو ول کنه. بعد رئیس اومد در مورد اتاق هاتون تصمیم می‌گیریم.

 

سیاوش جوری که انگار به گوش هایش شک کرده‌، سمت سوگند گردن می‌کشد و با ابروی بالا پریده می‌پرسد:

 

– جونم؟ کی، چی‌ رو ول کنه؟

 

آرش در حالی که از جا بلند می‌شود؛ فتنه‌گر انگشت شست و اشاره‌اش را بهم می‌چسباند و حرف سوگند را تایید می‌کند:

 

– سگ درصد موافقم سوگی جون. حق با شماست.

 

نیم نگاهی سمت قیافه‌ی غرق در بهت سیاوش می‌اندازد و همانطور که از پله ها پایین می‌رود ادامه می‌دهد:

 

– تا بیش از این پاچه‌ی مبارک، مورد هجوم اجنبیان قرار نگرفته، از حضور گهر بارتون مرخص می‌شیم. بای.

 

سیاوش حرصی می‌خندد.

ناباور به خودش اشاره می‌زند.

 

– با منه؟ با منی؟ شماها الان همه‌ این ترور شخصیتی ها رو با من بودین؟

 

سوگند با آرامش نگاهش می‌کند در دل، می‌گوید:

 

– نه با عمه ننه‌ی مرحومم هستم. با توعم دیگه شغال!

 

اما سعی می‌کند خونسردی نداشته‌ی سیاوش را بیش از این بهم نریزد.

قبل از اینکه بهانه‌ی ناقصی جور کند، صدای پیام موبایلش حواسش را پرت می‌کند.

 

آرش نوشته:

 

– هواپیمای مامانم نشست. داداشی رو کادو پیچ کن واسه سورپرایز بذاریم لا کیک:)

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.1 / 5. شمارش آرا 30

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
12 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
گز پسته ای
گز پسته ای
1 سال قبل

این ارشم چقد باحاله😂😂

sahar
پاسخ به  گز پسته ای
1 سال قبل

عه غزل تویی؟

گز پسته ای
گز پسته ای
پاسخ به  sahar
1 سال قبل

اسمم که غزل هس ولی من شمارو میشناسم؟

sahar
1 سال قبل

خداوندا ب کدامین گناه
چرا اینقدر کمه

فاطمه زهرا نوروزی
1 سال قبل

واییییییییییی خدا آرشووو میگه کادو پیچ کن واسه سوپرایز بزاریم لا کیکککک
واییییییییییی سم

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط فاطمه زهرا نوروزی
نیلو
نیلو
پاسخ به  Stin
1 سال قبل

نکنه عاشق آرش شدی من سیاوش رو میخام😂❤

فاطمه زهرا نوروزی
پاسخ به  نیلو
1 سال قبل

آرش خیلی شوخ و بامزه هست اما سیاوش آنقدر جذبه دارهه🤣🤣
هنوز تصمیم نگرفتم عاشق کدوم بشمممم🤣🤣

فاطمه زهرا نوروزی
1 سال قبل

میگم تو پارت ۱۱ آرش گفت خداروشکر این رشدشو کرده لازم نیست با کالسکه تو پارک بریم بیرون؟….
یعنی بچه دیگه ای هم وجود داره؟
فعلا که دوتا زن داره یکی حمیرا مادر سیاوش که اولین زنشه و دومی مادر آرش یعنی سومی هم وجود دارد😂😂😁😃😃😃🤗🤭

نیلو
نیلو
پاسخ به  Stin
1 سال قبل

ن منظورش این بوده ک خوبه بزرگه کوچیک نیس ک با کالسکه ببرمش پارک😐💔

دامینیک
1 سال قبل

من چن پارت
ازین رمان خوندم
فقط اونجایی که سوگند با
پسره نمیدونم سیاوش بود چی بود
لب میگیرن داداش پسره فیلم میگره🗿🌱💜

...
...
1 سال قبل

قربون جفت پسرا برم♥️🤩🤩
فقط پارتاش کمه عذاب میده

12
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x