لبش را بهت زده گاز میگیرد. نگاهی به قیافهی میرغضب سیاوش میاندازد.
نمیداند چطور موضوع را پیش بکشد.
– میگم… آقا سیاوش…
جفت ابروی سیاوش با تمسخر بالا میپرد. کنایه میزند:
– تا دو دیقه پیش سگ بودیم که… پاچه میگرفتیم! چی شد زرتی شدیم آقا سیاوش؟
سوگند عاجزانه میخندد.
– غلط کردم…
سیاوش از جا بلند میشود و سمت اتاقش میرود.
– الله وکیلی ایندفعه دیگه عنم تناول کنی فایده نداره. من دیگه نه کاری که میگی رو میکنم، نه به حرفت گوش میدم. عزت زیاد!
دوباره صدای زنگ پیام موبایلش بلند میشود.
با دیدن نام آرش تن و بدنش لرز میگیرد.
نوشته:
– سوگی جون… عمهت عروس شد! مامانم سر خر رو کج کرده داره میاد عمارت….
دستش را روی سرش میگذارد و بی اختیار داد میکشد:
– یا قرآن… سیاوشِ سگ. مرتیکه چغندر وقت تنگه. دلت میخواد تیر و طایفه بابات سرمو بذارن زیر گیوتین؟
سیاوش دستش را روی چهارچوب در اتاقش میگذارد و با چشم گرد شده نگاهش میکند.
– چته هوچی بازی درمیاری؟
با رنگ پریده پیام آرش را نشانش میدهد:
– زن بابات داره میاد!
در نگاه اول، سیاوش نفهمید این زن دوست دختر آرش است، یا مادرش…
عینک دودی فانتزی و رژلب سرخ رنگ.
مانتو شلوار گشاد سفید و صندل و شال صورتیاش سیاوش را به شک میانداخت که این زن حداقل پنجاه سال سن را رد کرده باشد.
زیر لب آرام از سوگند میپرسد:
– مادر فولاد زره ایشونن؟
سوگند بدون آنکه لبش تکان بخورد از بین دندان های بهم چفت شدهاش میگوید:
– خود خودشه…
زنجیر و دستبند های طلایش یک سور به فراعنهی مومیایی شدهی مصر زده بود.
سیاوش که تمام این تجملات برایش تازگی داشت، دوباره زیر لب به سوگند میگوید:
– لامصب زن شاه هم انقدر چسان فیسان نمیکرد. این راه میره انقدر طلا ملا از خودش آویزون کرده انگار لشکر مختار داره میاد. چته زن؟ یاواش تر…
سوگند محکم لبش را گاز میگیرد تا نخندد.
فرانک بیچارهاش میکرد اگر میدید میخندد…
آرش مثل بدبخت ها چهار چمدان غول پیکر مادرش را با نفس نفس پشت سرش حمل میکرد.
– سوگند دوست پسرتو آوردی تو عمارت؟
منظور فرانک به سیاوشی بود که عصا قورت داده کنارشایستاده بود.
سوگند آرام طوری که فقط سیاوش بشنود زمزمه میکند:
– بسم الله… نیومده شروع کرد!
– چی وز وز میکنی زیر لب؟
سوگند درحالی که اشتیاقش برای کندن موهای فرانک را نادیده میگیرد، با خوشرویی هزاردرصد ساختگی میگوید:
– میگم نه دوست پسرم نیست. فامیله…
آرش و سیاوش فقط نگاهشان بین سوگند و فرانک در نوسان است.
منتظرند هر لحظه نتیجه را ببینند…
– فامیل توئه؟
سوگند لبش را محکم گاز میگیرد.
التماس زبانش میکند تا بیجا نچرخد.
آخ که چقدر دوست دارد بگوید:
– فامیل درجه یک خودته فری جون! پسر شوهرته!
اما از علاقهی متقابل فرانک به خودش باخبر است…
میداند او هم کم مشتاق نیست برای چنگ زدن موهایش!
– نه فامیل جهانگیر خانه…
سیاوش صورتش را میچرخاند تا فرانک لب خوانی نکند.
در صورت سوگند لب میزند:
– نظرت چیه یوهویی بگیمش ببینیم چی میشه؟
– سکته میکنه… بعدم جهانگیرخان رو سکته میده.
سیاوش شانهای بالا میاندازد و بیخیال سمتشان برمیگردد.
– صلاح مملکت خویش خسروان دانند…
فرانک با همان بادی که در غبغب دارد، میگوید:
– چه نوع فامیلیه که تاحالا ندیدمش؟ ماشاالله سلامم بلد نیست!
چ زن بابای عنتری داره😐