رمان مربای پرتقال پارت 56

4.6
(29)

 

 

آرش منتظر به سیاوش نگاه می‌کند.

 

– تکلیف چیه تیمسار؟

 

سیاوش در حالی که می‌خواد طبیعی جلوه کند، تک سرفه‌ای می‌زند.

 

– تکلیف چی چی؟ چرا منتظری؟ بریم آماده شیم دیگه…

 

جهانگیر مرموز می‌خندد‌.

زیر گوش فرانک لب می‌زند:

 

– تموم شد… پسره آلوده شد رفت!

 

فرانک هم مثل خودش کنجکاو لب می‌زند:

 

– به چی؟

 

جهانگیر که جوانی هایش را درون سیاوش می‌بیند با ذوق جواب می‌دهد:

 

– به درد عشق!

 

چشم فرانک گرد می‌شود.

 

– بیخیال… با سوگند؟

 

سر تکان می‌دهد.

فرانک با استرس روی دستش می‌کوبد. متعجب می‌غرد:

 

– ذوق کردنش چیه مرد؟ اینا که عین سگ و گربه میفتن به جون هم تا تنها می‌شن!

 

 

 

چند دقیقه بعد سیاوش و سوگند از پله ها پایین می‌آیند.

جفتشان لباس مشکی‌ پوشیده و عجیب برازنده‌ی یکدیگرند…

 

جهانگیر یواش به فرانک اشاره می‌کند.

فرانک هم با دیدنشان کنار یکدیگر چشمش برق می‌زند.

 

– بهم میان…

 

سیاوش صدایش را روی سرش می‌اندازد.

 

– ما رفتیم آرش… اگه خواستی بیا.

 

آیلین قهقهه می‌زند.

 

– چقدر شبیه همدیگه‌اید.

 

آرش لی لی کنان از پله ها پایین می‌آید و در همان حال لنگه جورابش را پا می‌کند.

مسخره به آیلین می گوید:

 

– توهینت رو نشنیده می‌گیرم آیلین خانوم. من و این عصا قورت داده غلط بکنیم مثل هم باشیم!

 

سیاوش هم بی خیال سر تکان می‌دهد:

 

– همین و بگو والا… من و چه به این دلقک خان!

 

سوگند در آپارتمان را باز می‌کند و اخطار آمیز می‌گوید:

 

– یه کلمه دیگه حرف بزنید خودن تنها می‌رم.

 

تهدیدش جواب می‌دهد و جفتشان سر به زیر پشت سر سوگند راه می‌افتند…

 

 

– من چرا الان باید حرص بخورم؟

 

آرش لیوان پهن کنیاک را جلوی سیاوش سر می‌دهد و سرخوش می‌پرسد:

 

– حرص چی؟

 

چشم هایش را سمت سوگند سر می‌دهد.

 

– حرص رقصیدن این سلیطه رو داری می‌خوری؟

 

سیاوش مشتش را جلوی دهانش می‌گیرد و عصبی به پیست رقص اشاره می‌زند.

 

– عه عه عه… ببین بی پدرو! می‌خواد به سوگند دست بزنه.

 

آرش با تاسف سر تکان می‌دهد شات پر از الکلش را یک نفس بالا می‌رود.

 

– تا تو به خود درگیری مزمنت ادامه می‌دی، من برم یه قر ریز بدم و برگردم.

 

ناباور به رفتن آرش نگاه می‌کند.

داد می‌کشد:

 

– رفتی؟ ناموساً رفتی؟

 

خسته از نادیده گرفتن های آرش، بلندتر داد می‌کشد:

 

– گور پدرت!

 

شات کنیاک را سر می‌کشد و او هم سمت پیست رقص روانه می‌شود.

 

 

 

 

زیرلب می گوید:

 

– فکر کردین فقط خودتون بلدین برقصین؟

 

نگاهش را دور پیست می‌چرخاند و با خشمی نسبتاً کنترل شده خودش را بین سه دختری که از همه بیشتر جلب توجه کرده‌اند می‌اندازد.

 

نفس عمیقی می‌کشد و در دلش می‌گوید:

 

– منم بلدم…

 

جمله‌اش در ذهنش تمام نشده که یکی از دختران با لباسی نیم وجبی و موهای صورتی و آبی، دستش را دور گردنش حلقه می‌کند.

چشم سیاوش گرد می‌شود.

 

– یاقرآن…

 

قبل از اینکه فرصت تقلا کردن پیدا کند، دختر مو رنگی، دستش را با عشوه درون لباس سیاوش سر می‌دهد و خودش را به بدن سیاوش می‌چسباند.

 

دست دختر را می‌چسبد و محکم از درون یقه‌اش بیرون می‌کشد.

بلند می‌گوید:

 

– چخه بابا… چخه! تجاوز؟ تو روز روشن؟

 

صدای خنده‌ی آرش از پشت سرش بلند می‌شود.

زیر گوشش کنایه می‌زند:

 

– د آخه برادر من،‌ تو که مال این گوه خوریا نیستی… چرا ادا میای؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.6 / 5. شمارش آرا 29

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
5 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
...
...
1 سال قبل

چخه بابا چخه 😂😂 تجاوز تو روز روشننن 😂😂😂
سیا جونمممم

🍭GHAZAL💙
🍭GHAZAL💙
1 سال قبل

بیشتر میخواااااااااااااام😪

مینا
مینا
1 سال قبل

لطفا اگر میشه پارتای بیشتری بذارید

...
...
1 سال قبل

پارت نداریم قاصدکی ؟

🍭GHAZAL💙
🍭GHAZAL💙
1 سال قبل

پارت نداریم؟؟؟

5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x