سیاوش با ابروهای بالا پریده نگاهش میکند.
– واقعا؟ سوگند واقعا الان حس میکنی بحث فقط رقصیدن تو با این مرتیکهس؟ چرا متوجه نمیشی؟ شهاب کاظمی شده سوهان روح من! شده ملک عذابم! شده نکیر و منکر شب اول قبرم!
صدایش میشکند و عاجزانه می نالد:
– بفهم اینو… خب؟ بفهم و به جا اینکه بیشتر سکتهم بدی برو تو روش زل بزن بگو راهتو بکش برو مرتیکه من خودم دوست پسر دارم. نامزد سیخی چنده؟ نه اینکه وقتی بهت میگه افتخار میدید ندونی چی بگی!
سوگند نفسش را صدادار بیرون میفرستد.
– جهانگیر خان چی گفت قبل از اینکه بیایم؟
بی اختیار صدای سیاوش بالا میرود:
– گور بابای جهانگیر! هرچی میکشم از دست اون میکشم.
چند نفر با صدای داد سیاوش توجهشان به آن ها جلب میشود.
اما صدای بلند آهنگ نمیگذارد متوجه موضوع اصلی بحث بشوند.
سوگند چشمش را ریز میکند و با حرص میگوید:
– سر من داد نزن!
اما خب وقتی صحبت از حرص خوردن باشد، امشب و در این موقعیت هیچکس اندازهی سیاوش حرص نوش جان نکرده بود.
پس معطل نمیکند.
با همان میانهی شکرآب شده از جا برمیخیزد.
لب های خشک شدهاش را با زبان تر میکند و خفه لب میزند:
– اصلا میدونی چیه؟ من خرم که دارم خودمو اینجا جر میدم! به من چه؟ شاید خودت خوشت میاد بری تو بغل طرف هی بمالتت هی زیر و بالات کنه!
و در حالی که سوگند را در بهت و ناباوری رها میکند سمت در خروجی میرود.
سر کوچه دربست میگیرد.
به محض نشستن داخل ماشین شمارهی آرش را میگیرد و خدا خدا میکند در آن شلوغی متوجه زنگ خوردن تلفنش شود.
آرش جام شامپاینش را در یک دستش میگیرد و همانطور که جواب آرکان را میدهد، با دست دیگرش جیبش را به دنبال تلفن همراهش زیر و رو میکند.
– آره بابا منم میگم این مهمونیای اینجوری خرج اضا…
با دیدن نام سیاوش روی صفحهی موبایلش حرفش نیمه تمام میماند.
متعجب نگاهش را در سالن میچرخاند.
به جای سیاوش، چشمش سوگند بغ کرده روی کاناپه میخورد.
دکمهی اتصال را لمس میکند.
کمی بلندتر از حد معمول حرف میزند تا صدایش به گوش سیاوش برسد.
– الو؟ کجایی تو؟
صدای دمغ سیاوش در گوشی میپیچد:
– من رفتم خونه حواست به سوگند باشه.
چشم آرش گرد میشود.
– یعنی چی؟ باز چی شد دو دقیقه ولتون کردم زدین به تیپ و تاپ هم؟
سیاوش سرش را به شیشهی ماشین تکیه میدهد و بی توجه به نگاه ترحم آمیز راننده تاکسی، بی رمق در تلفن لب میزند:
– نذار اون پدرسگ نزدیک سوگند شه. جمع و جور کن زود بیارش از مهمونی.
آرش با صورتی که شبیه به علامت سوال است کمی از باند ها فاصله میگیرد تا صدای ناهنجار موسیقی کمتر شود.
گیج و منگ میپرسد:
– خب مسلمون یه کلامم به من بگو چی شده که بدونم لااقل برا چی باید قید مهمونی سالی یه بار آرکان رو بزنم؟
سیاوش امشب آرش را هم از اعصاب خرابش بی نصیب نمیگذارد و سر او هم داد میکشد:
– گور بابای آرکان! آرش میفهمی من چی میگم؟ آره زدیم به تیپ و تاپ هم. هرچی هم از دهنم در اومد بار سوگند کردم… حالا تو جمعش کن خب؟
دهان آرش باز میماند.
– دهنت سرویس به قرآن… یعنی اسم من بد در رفته، تو خیلی مخت بیشتر از من تاب داره دیگه!
نویسنده عزیز خیلی ممنون از رمانت ولی با این وضع پارت گزاری رمانت داره از چشم بدجوری میوفته من هر روز چک میکردم رمانتو اما الان انقد بد پارت میدی و دیر به دیر،خیلی وقته یادم نبود رمان مربای پرتقالم هست اخه این چه وضعشه ؟عزیزم اگه نمی تونی ادامه بدی داری الکی میپیچونی بگو