رمان مسامحه پارت 6

4.7
(7)

&& صنم &&

با عصبانیت نزدیک آمد و خطاب به صنم بانو ، با خشم غرید :

_ من علاقه ای به این پسر ندارم !..
چرا  نمی فهمین؟؟

صنم همانطور که لباسها را می شست ، عادی لب زد :

+ تا ابد که نمیخوای با ما باشی..
فکر خرج و مخارجتو کردی؟؟
شماها الان دارین میشین 4 بچه؛بابات که نمیتونه خرج همتونو بده !..
تو هم که 14 سالته ، پس بهتره ازدواج کنی؛بری پِی زندگیت!!

کوکب ناامید به مادرش خیره شد و نالید :

_ اخه مامان ، این پسر یه روانیه !..
شما چرا یکم تحقیق نمی کنین دربارَش؟؟
این یه آدمه سابقه داره!!

صنم پوزخند تلخی زد و از جایش بلند شد ، با آن
بچه ای که در شکمش داشت؛‌انجام دادن کار برایش واقعا سخت بود !..

صنم+ من به این چیزا کاری ندارم دختر !..
ما به خونواده ی پسره جواب مثبت دادیم ، خودتو واسه بله برون اماده کن!!
کوکب حرصی گفت :

_ اخه مگه این زندگی من نیست؟؟
پس چرا شماها دارین به جای من تصمیم میگیرین؟..

کوکب هرچه گفت ، بی فایده بود !..
او ، مجبور به ازدواج با ان پسر غریبه بود..
روز عروسی کوکب فرا رسید؛هیچ ذوق و شوقی در چهره اش نبود ! … .
او داشت با مَردی دیوانه ازدواج میکرد ، چرا باید خوشحال می بود؟؟
با گفتن بله ، همه ی مهمانان شروع کرد به جیغ و سوت کشیدن!
همسر کوکب؛خانه ای در شهر برایش فراهم کرده بود ، خانه ای که چنان زیبا نبود !..
شب شد ، کوکب با مَرد جدیدش تنها ماند؛اشک در چشمانش حلقه زده بود ، این زندگی را دیگر نمی خواست..
دیگر نمی خواست … .

🏳چند ماه بعد..

بالاخره به دنیا امد ، بچه دختر بود !..
صدای گریه اش خانه را فرا گرفته بود … .
همه دورش حلقه زده بودند ، تفاوت سنی این بچه با ماه لقا ۱۰ سال بود..
تنها یک نفر جایش در خانه خالی بود؛کوکب!
هرچه شوهرش را التماس کرد؛رضایت نداد تا به دیدار خانواده اش در روستا بیاید..
حنیف برای سومین دخترش ، گوسفندی کُشت و حالا هم خوراک گوسفند دارند … .
ماه لقا ، بی حس بود؛چند ماه پیش کوکب امد روستا و کلی ماه لقا را فحش داد..
او به ماه لقا گفت که فقط به خاطر توست که من اینچنین زندگی ای دارم!
ماه لقا؛غمی در دلش داشت که احدی از ان خبر دار نبود … .
اخر داستان زندگی این دختر چه میشود؟؟
ایا میتواند با این همه نفرتی که خواهر تنی اش از او دارد؛زندگی خوبی برای خود برپا کند و بسازد؟..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.7 / 5. شمارش آرا 7

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
11 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
atena
atena
1 سال قبل

خسته نباشی دلاور:/

زهرا علیپور
1 سال قبل

همین؟:/

CCCccc.123
1 سال قبل

پارت بعدو فردا میدی؟

آتاناز
آتاناز
1 سال قبل

خدا قوت پهلوان مممممددددددددددد میکشمت

...
...
1 سال قبل

آخه نمیدونم وقتی میگی پدرت نمیتونه شکم همتونو سیر کنه بچه زاییدنت این وسط چیه هی زرت و زرت
محمد رمانت شده عین دستگاه جوجه 😂
تو هر پارت یه بچه میاد وسط پارت بعد هم بچه داریم؟

Sarina
Sarina
پاسخ به  ...
1 سال قبل

عالی بود . میشه لطفا بگید پارت ها رو چند روز یه بار میزارید؟

Fariba Beheshti Nia
1 سال قبل

پارت بعد رو نمیزارید ؟!

rusherking: ) .
1 سال قبل

امین تولدت مبارک انشالله قسمت بشه از نزدیک ببینمت که چ شکلییی🥰🌹

rusherking: ) .
پاسخ به  rusherking: ) .
1 سال قبل

به نظر من پاسخ دادی نمیاد؟! میشه برگردی و رمانت رو ادامه بدی؟!

rusherking: ) .
پاسخ به  Unknown
1 سال قبل

goftino.com/c/t6zf8u اینجا میتونی پیام بدی؟ کپیش کن بزن گوگل بعد صفحه چت بالا میاره اسمم پشتیبانی سایته پروفایلم همینه.

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط rusherking: ) .
11
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x