رمان مسامحه پارت سوم

4.5
(11)

بعد از عوض کردن لباس هایش و پوشیدنِ دستی لباسِ تمیز ، از اتاق بیرون زد..
کوکب از بیرون آمده بود و در حال بحث با ماه لقا بود …

کوکب_ همش تقیصر توعه..
اگه تو پیشِ مامان نمی گفتی ، اون متوجه نمی شد !..

ماه لقا ساکت سرش را پایین انداخته بود ، حنیف بی حرف؛گوشه ی خانه نشست..
ترجیح داد در بحث کودکانه شان دخالت نکند ، لم داد روی مُتَکا و با فکر به اتفاق بعدازظهر؛دستی به چانه اش کشید …
همان موقع بود که صنم؛کفگیری در دست ، آمد داخل و مابِینِ کوکب و ماه لقا؛ایستاد..

صنم_ هوی ، چیکارِ بچم داری؟؟
زورت به این میرسه؟!..
اره؟؟

کوکب با اخم ریزی به مادرش زل زده بود که صنم با عصبانیتی که هرلحظه بیشتر از قبل ، فوران می کرد ، ادامه داد :

_ اگه فقط یه باره دیگه ببینم یا بشنوم که با ماه لقا بحث کردی ، یه بلایی سرت میارم که مرغای اسمون به حالت زار بزنن !..
حالیته؟؟

بعد از تمام شدن حرفش ، دست ماه لقا را گرفت و از اتاقک خارج شدند..
کوکب زد زیر گریه ، حنیف بی حوصله پوفی کشید و زمزمه وار گفت :

+ گندش بزنن ! … .

دستانش را وا کرد ، کوکب به آغوشِ بازِ پدرش؛هجوم آورد..

* * * *

صنم در حال شستن لباس بود که درِ خانه ، زده شد..
دستهایش را شست و به زحمت از جایش بلند شد؛درب خانه را وا کرد..
با دیدن کسی که پشت در ، ایستاده بود؛لبخند خوشحالی زد و او را به داخل خانه ، تعارف کرد..
مهمان سر زده ، آرام و متین وارد خانه شد؛از حیاط کوچک خانه عبور کردند و وارد خانه شدند … .
صنم خطاب به مهمان ، گفت :

+ برو بشین آبجی !..
من برم دوتا چایی بریزم ، میام..

بله..
همانطور که پی بردید ، آن مهمان..
تک خواهرِ صنم بود !..
صاحبه خانم ، مادرِ دو پسر بود؛
یک پسرش ” بهداد ” نام بود …
و پسر دیگرش ” بهنود ” !..
که تقریبا همسن و سالانِ کوکب و ماه لقا بودند ! … .
او ، زنی بسیاار بسیااار مهربان بود که همه او را دوست می داشتند..
بگذریم …
صنم؛سینی به دست داخل اتاقک شد..
رو ب روی خواهرش نشست و سینی چای را مقابل او گذاشت …

+ خیلی خیلی خوش اومدی..
صفا آوردی ، قدم رنجه فرمودی !..
نمی دونی چقدر خوشحالم که اینجایی …

صاحبه خنده ی خجالت زده ای کرد و گفت :

_ نگو ابجی ، یه طوری حرف میزنی انگار صد سال میشه نیومدم پیشِت و شدم یه غریبه !..

صنم شانه ای بالا انداخت و حق به جانب لب زد :

+ والا کمم از یه غریبه نداری …
چند روزه که نیومدی اینجا !..
این مدت لب دریاچه فقط همو می دیدیم..

صاحبه چشمانش گرد شد..

صنم+ اونطوری نگام نکن؛
چیه مگه دروغ میگم؟؟

* * * *

فردی از اهای روستا_ حالا چیشده که به فکر خرید یه سگ افتادی حنیف؟؟

حنیف نفسش را بیرون داد و گفت :

+ دیروز مرگمو با چشام دیدم !..

مَرد های روستا ، نگاهی متعجب به یکدیگر انداختند..

_ چیشد مگه؟؟

حنیف کلاه قشقایی نمدی اش که مدام بر سرش بود را از سرش برداشت و به سختی شروع کرد به گفتن اتفاقات رخ داده ی دیروز !..

_ والا جونم براتون بگه..
دیروز بعدازظهر مِثلِ همیشه گوسفندا رو برده بودم به کوه تا علفای تازه و سرسبزِ کوه رو بخورن …
یکهو متوجه چند تا گرگ شدم که به من و گله ام ، حمله کردن !..
منم که چیزی واسه دفاع نداشتم بجز همون چوب چوپونیم..
خلاصه با همون حمله کردم بهشون؛اما مگه حریفشون میشدم؟؟
یکی؛دو تا نبودن که..
یه گَله بودن ! … .
دیگه یه بنده خدایی ، با سگ نگهبونش اومد کمکم و گرگا رو فراری داد …
داشتم ورشکست میشدم به ولله!!!

یکی از مَردانِ روستا؛سری به نشانه ی تاسف تکان داد و گفت :

_ مگه ما چند بار بهت نگفتیم:
“حنییف؛توو کوه خطرناکه !..
گوسفنداتو نبر اونجا..
طمع کردی و تهشم شد این ! … .”

حنیف سری به نشانه ی صحیح بودنِ سخنِ آن مرد تکلن داد و گفت :

+ بله؛حرف شما متین..

یکی دیگر از مَردانِ جمع؛گفت :

_ حالا از کجا میخوای سگ وفادار و نترس ، گیر بیاری؟؟

همان لحظه مَردی دیگر از میان جمع ، برخاست و خطاب به حنیف؛گفت :

_ من کسی رو می شناسم که می تونه کمکت کنه..
هروقت وقت خالی داشتی؛بگو تا باهم بریم جاشو بت نشون بدم !..

حنیف خوشحال سری تکان داد و سکوت کرد..

“ببخشید بابت تاخیر..🙃💔🙏”

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 11

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
114 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
...
...
1 سال قبل

محمد امین خان کم نیست به نظرت؟؟

...
...
پاسخ به  Unknown
1 سال قبل

من دختر مهربونیم زود می‌بخشم 🙃
فک کنم قبلا گفته بودی ۱۹سالته زیاد فاصله سنی نداریم دو سال
چی خوندی؟ ادبیات میخونی؟رشتت انسانی بوده؟

...
...
پاسخ به  ...
1 سال قبل

فک نکن فضولمااااا فقط دخملا زیادی کنجکاون دیگه خودت میدونی آبجی داری 😁😁

Elena .
پاسخ به  ...
1 سال قبل

حسم میگه آبجیش سر به زیره مث ما نیست پدر داداش بدبختو در بیاره
من منتظرم داداشم کنکور بده اذیتش کنم😂
فقط تا تیر ماه باید تحمل کنم😁

Elena .
پاسخ به  Unknown
1 سال قبل

شر دوس😂

...
...
پاسخ به  Elena .
1 سال قبل

من داداشم کنکور داشت هم اذیتش میکردم
یعنی وقتی میگه پاشو یه لیوان آب بده و من میگم چرا باید برای تو آب بیارم با دهن بسته بهم نگاه می‌کنه میگه پاشو آب بیاررر
منم میگم یه دلیل علمی بیار که من چرا باید برای تو آب بیارم اون موقع کلا خفه میشه دیگه خودش میره
یعنی اون موقع حال میکنمااااااا عشق میکنم وقتی بهش زور میگم 😁😂😂

...
...
پاسخ به  Unknown
1 سال قبل

😂آگه ما دخترا نباشیم که شما میمونی تنها
الله قیزی یارالدیب اوغلان سوبای قالماسین
ترجمه:خدا دخترو آفریده پسر تنها نمونه
متن یه آهنگ ترکی هست

Elena .
پاسخ به  Unknown
1 سال قبل

بعضیا دیگه شورشو درآوردن
بنظرم همون آخرالزمانه
چونکه منم چیزای عجیب زیاد میبینم😂

...
...
پاسخ به  Unknown
1 سال قبل

مطمئنی زوج بودن شاید دوست بودن که برای پسره زیاد اهمیتی نداشته
احتمالا وقتی پسره گفته امروز جیگر شدی دختره ذوق مرگ شده😂😂

...
...
پاسخ به  Unknown
1 سال قبل

😂😂

Elena .
پاسخ به  ...
1 سال قبل

جررر😂
منم مث تو تلفنزنک میخوره
داره خودشو میکشه ها
نه من پا میشم و میکم اون برداره نه اون پا میشه که من بردارم
منم تو اتاقمم و اونم چونکه عروس هلندیامون اتاقشو تصرف کردن دفتر و دستکش تو حاله و تلفن تو حال مجبوره جواب بده😂

...
...
پاسخ به  Unknown
1 سال قبل

تجربی
رشته هامون خیلی مشترکه

دامینیک
1 سال قبل

آهنگو گفتم تو پارت قبل چیشد؟❔😐

دامینیک
پاسخ به  Unknown
1 سال قبل

گفتم کانی🙂😐

دامینیک
1 سال قبل

دیقن داستان خاهرت چیه امین؟

دامینیک
پاسخ به  Unknown
1 سال قبل

عه فضول ی چی دگم اضافه شد خودخواه دروغگو الانم فضول…

Elena .
پاسخ به  Unknown
1 سال قبل

ممد
به عنوان آبجی کوچیکت عروسی تو و ام کلثوم باید دعوتم کنیا😂
بدجور کراشی روش🤣

دامینیک
پاسخ به  Unknown
1 سال قبل

هچی از دستت بر نمیاد لاف نزن مردک😒

دامینیک
پاسخ به  Unknown
1 سال قبل

گفتم به وقتش امشب میام پیشت

دامینیک
1 سال قبل

نه نمشد تایید نشده بود خوووو نمی‌تونستم ریپ بزنم 👣🖤

دامینیک
1 سال قبل

پس معلومه خعلی جذابی که خاهرت برات رل پیدا میکنه نمیخورمت عکس بده میرک برات یه بزرگ و پیدا میکنم🚶🏻‍♂️😐

دامینیک
پاسخ به  Unknown
1 سال قبل

بیا✊😐

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط دامینیک
دامینیک
1 سال قبل

من دلم تنگه‍
واسه یه دلخوشی کوچیک‍
واسه یه همسفره ساده که باهاش‍:
بزنم جر بدم این جاده رو با موزیک‍
عا
بضی موقعا همه چی هست…
بجز اونی که باید باشه‍‍‍ـ
اهمممم
مثلن یه بچه ی تنها که اسباب بازی هم داره عا..
ولی کسی نیس که باش با همون اسباب بازی
بازی کنه…
اون موقس که با همه قهر میکنه‍…
حتا با اسباب بازیش

دامینیک
پاسخ به  Unknown
1 سال قبل

تمومِ راهروهای خونه رو شمع که بچینی من باهات قهرم…
میدونی تا خودِ صبح پیشِ من…
شب که بشینی هم باهات قهرم..:)
بذار اصلاً من از چشمت بیفتم که ازت خونه دلم..
برو دور شو ازم جونِ دلم..!
بذار از این به بعد اصلاً منو بچه ببینی‍🙃
من باهات قهرم‍👋🏻

دامینیک
1 سال قبل

امین سلام منو به مادر بزرگت برسونی

دامینیک
پاسخ به  Unknown
1 سال قبل

اوا آره دیگه نگو مامان بزرگت منو نمیشناسه..

دامینیک
1 سال قبل

هوی امین ببین مواظب خاهرت باشی شاید رف تو مدرسه تیغ زد
یا عرق خورد
مگه میاد بت میگه دادش من رل درم
من عز این کارا میکنم و ازون کارا

دامینیک
پاسخ به  Unknown
1 سال قبل

خوب نباشم چی؟
نه واقعا میخام بدونم که چی؟
حالمو خوب میکنی؟
:/

Elena .
پاسخ به  سولومون
1 سال قبل

چیشده سولی غلوم☹️
درد و دل میخوای بکنی؟ 🥲

دامینیک
پاسخ به  Unknown
1 سال قبل

ببین خابیدی تو سرت قرآن بزار
ی وق من بلای سره سلطان نیارم

مرغ میناتونم
مرغ میناتونم
1 سال قبل

کفگیر دستش بود
ینی چی داشت درست میکرد😂😂😂

Elena .
پاسخ به  مرغ میناتونم
1 سال قبل

مرغی دلم برات تنگیده🥲💜
میگم اون طرف من نیومدم پیامارو نگاه نکردم بچه ها سراغمو نگرفتن؟ 😂

مرغ میناتونم
مرغ میناتونم
پاسخ به  Elena .
1 سال قبل

منم تو را چشم در راهم شباهنگام😂💖🙈
ن النم
جدیدا زیاد فعال نیستن

Elena .
در انتظار تایید
پاسخ به  مرغ میناتونم
1 سال قبل

سه شنبه یا دوشنبه بیا بگپیم یکم
فعلا فردام به دلیل مسائل امنیتی که نمره م پایین نیاد و ننه م دوم نده نمیتونم اونطوری چت کنم😂

مرغ مینا
مرغ مینا
پاسخ به  Unknown
1 سال قبل

اره دخترم😂😂
چرا استریوتایپ میکنی😑پسر فضول هم داریم

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط مرغ مینا
دامینیک
پاسخ به  Unknown
1 سال قبل

اسکلی یا داری ادای اسکلا رو در میاری؟:/

...
...
پاسخ به  Unknown
1 سال قبل

اثرات همنشین
وایسا ببینم مگه ما چمونه که داری میگی اثرات پریدن با شماست
مردم از خداشونه هاااا

...
...
پاسخ به  Unknown
1 سال قبل

اثرات همنشینی با جنابعالی هست

دامینیک
پاسخ به  Unknown
1 سال قبل

خو معلومه که دختره سلطاااان:/

...
...
پاسخ به  سولومون
1 سال قبل

👌👌👌👌

مرغ مینا مارپلونی
مرغ مینا مارپلونی
1 سال قبل

محمد امین
حسم میگه پسر نیستی
شایدم باشی ها نمیدونم😂😂😂😂😂💔
الان ساعت از ۱۲ رد شده رفتم رو مود خانوم مارپل😂

مرغ مینا
مرغ مینا
پاسخ به  Unknown
1 سال قبل

اوه مای گاددددد
از این نظر بهش فکر نکرده بودما😂😂

...
...
1 سال قبل

راستی یه چیزی
ازتون ایده می‌خوام
چهارشنبه تولد داداشمه بنظرتون چی بخرم براش؟؟
یه چیزی بگید که وقتی بهش دادم زیاد پروو نشه هاا

دامینیک
پاسخ به  ...
1 سال قبل

کمر بند که دعوا شد باهاش ترو خوب بزنه:/

...
...
پاسخ به  سولومون
1 سال قبل

😐سولومون جان دلت برام نمیسوزه؟
نه اصلا نمیزنه بچه خوبیه 😂

...
...
پاسخ به  Unknown
1 سال قبل

عجب پیشنهادیییی اصلا تو فکرم نبود
اونم الان گرون شده
کسی برات کادو تولد جوراب خریده ؟؟
آخه احساس کردم جملرو با یه سوزی نوشتی

...
...
پاسخ به  Unknown
1 سال قبل

آخخخخخخخ💔💔💔💔
دلم سوختتتت برات پسرم 😢🥺🥺
بابات خوب کاری می‌کنه بلاخره تو هم ماشینو میرونی دیگه
خودت واسه آبجیت چی خریدی؟؟

...
...
پاسخ به  Unknown
1 سال قبل

وااااای جدیییی🤩🤩 اگه راست میگی که ایولا داری پسر اگه اینجوریه در حقت ظلم کردنا
ای کاش همه داداشا مثل تو باشن بشر
فقط. یه چیزی تو کارت چیه که میتونی انگشتر و دستبند بخری ؟نکنه بدل خریدی؟🤔🤔

Elena .
پاسخ به  Unknown
1 سال قبل

بیا آبجی کوچیکع ت کادو های خوبی میده😂
چی دلت میخواد داداش برات بگیرم؟ 😂

...
...
پاسخ به  Unknown
1 سال قبل

چی میخوای برات بخریم پسرم؟؟

...
...
پاسخ به  Unknown
1 سال قبل

فک میکردم ما دخترا عشق لواشکیم
میخرم برات میخوای خودم برات درست کنم؟؟
بلدمااااا همه چیزشم ارگانیک از باغ برات می‌چینم هوممم نظرت؟

...
...
پاسخ به  Unknown
1 سال قبل

نه ببین اینو همه پسرا میدونن که دخترا عشق پاستیل و لواشکن ولی من بستنی رو خیلییییی زیاد دوست دارم 😋😋😋😋
ولی من نمی‌دونستم پسرا لواشک هم می‌خوان از طرفی داداش من کلا از ترش متنفره لواشک نمیخواد کلا ندیدم پسری لواشک بخوره

Elena .
پاسخ به  ...
1 سال قبل

داداش من دوست داره ولی حساسیت داره😂

Elena .
پاسخ به  Unknown
1 سال قبل

آری😂
برای ننه م با پول بابام کادو تولد میگیرم😂
داداشمو چونکه موش و گربه ایم و اون نه چیزی واسم میگیره و نه من چیزی واسش
کلا آتش بسه
بابامم خودم یه چی درست میکنم
چونکه روی بوی عطرا حساسه و بعضی عطرا اذیتش میکنن نمیشه عطر گرفت
ازین ست های کیف پول اینا هم بدش میاد
ساعت هم داره 😂

...
...
پاسخ به  Unknown
1 سال قبل

چرا وقتی فروشگاه ماشین داری برا خودت ماشین نداری؟؟با بابات شراکتی یه ماشین میرونید
من به جای اونا یه جایزه بوس بهت دادم دیگه
حالا اینارو ولشششش
چرا تو داداش من نشدیییییییی
به جان خودت شکست عشقی خوردم
😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭

...
...
پاسخ به  Unknown
1 سال قبل

خداییش دلم واست سوخت
نمیدونم دوست دختری چیزی داری یانه ولی اگه داری شمارشو بده من زنگ بزنم بگم جون مادرت براش یه تولد بگیر یه کادو توپ بخر براش بچم آرزو به دل نمونه
تولدت کی؟؟

دامینیک
پاسخ به  Unknown
1 سال قبل

امین چه میشد من باهات نسبتی می‌دانستم😔😔💔💔

...
...
پاسخ به  سولومون
1 سال قبل

آرزو شد برام 🥺🤣

...
...
پاسخ به  Unknown
1 سال قبل

جوراب و بیشتر روز مردمیخرن 😂
وسعت عشق خانما رو نشون میده 😂😂
طلا رو بیشتر روز زن و دختر

Elena .
پاسخ به  ...
1 سال قبل

جوراب😂✌🏻

...
...
پاسخ به  Elena .
1 سال قبل

شدیدا باهات موافقم به داداشم گفتم یه جوراب خوشگل برات میخرمممم

Niki
1 سال قبل

سلاااام نویسنده
خوب هستین ؟
رمانتون ، خیلی خیلی قشنگ هست و من خیلی دوسش دارم .
واقعا این دستان زندگی مادربزرگتون هست؟
میشه بگین که پارت گذاری ساعت چنده؟

Niki
پاسخ به  Unknown
1 سال قبل

خداروشکر
منم خوبم
این که داستان زندگی مامان بزرگت هست ، فوق العاده است !😍🥰
آها، مرسی

Darya
پاسخ به  Unknown
1 سال قبل

پس مادربزرگت اینطور که تو از داستان گفتی زندگی سختی داشته
دلم از همین الان برای مادربزرگت ریش شد😢

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط Darya
Darya
پاسخ به  Unknown
1 سال قبل

الان مادربزرگت مادر پدرت یا مادرت اینطور که میگی مادر یا پدرت هم باید زندگی سختی کشیده باشن

...
...
پاسخ به  Unknown
1 سال قبل

ببینم مادر بزرگ تو میشه مه لقا؟؟یا کوکب؟صنم؟حسم میگه مه لقا

CCCccc.123
1 سال قبل

پارت گذاریت چ وقتاییه؟

114
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x