رمان من پس از تو پارت 6

4.4
(27)

با صدای زنگ گوشی بیدار شدم سریع از جام بلند شدم که حاضر بشم
سریع به سمت دستشویی رفتم بعد از کارهای مربوطه سریع اومدم بیرون کیفم برداشتم توش لباس های راحتی گذاشتم یک شلوارک با تاب ستش که رنگش یاسی بود بعد از اون یه شلوار لی و لباس سبز رنگ و مانتو مشکی و سبزم و شال سبزم سوییچ برداشتم بعد از خداحافظی با مامانم به سمت ماشینم رفتم تا رسیدن به خونه اسمان به اهنگ های اریانا گرانده و ریحانا و دوا لیپا گوش کردم
وای که دوا لیپا همیشه می ترکونه همه اهنگ هاش حفظ کرده بودم
لباس هایی هم که انتخاب میکرد همیشه خارقالعاده بود
به خونه اسمان رسیدم
که پریسا رو دیدم داره از ماشینش پیاده میشه به سمتش رفتم بعد از سلام کردن هر دو رفتیم سمت خونه و زنگ در زدیم رفتیم بالا
بعد از سلام کردن به اسمان
من و پری رفتیم توی یکی از اتاق ها تا لباس هامون عوض کنیم
بعد از پوشیدن لباس خوابم رفتم توی سالن
اسمان :همه خوراکی ها امادس
_فیلم امادس
پریسا : من شیشه اوردم اون دفعه جرات و حقیقت نیم ساعت دنبال شیشه بودید اهنگ هم اماده کردم
_پس از فیلم شروع کنیم خوراکی ها رو بیار
پریسا : چه فیلمی قرار ببینیم
_فیلم( زندگی عزیز )
اسمان : بریم منم خوراکی ها رو میارم
به سمت TVرفتم روشن کردمش
رفتم توی برنامه … فیلم گذاشتم و شروع به دیدن کردیم
پریسا برق خاموش کرد بعد از ۲ ساعت دیدن فیلم هر ۳ داشتیم
اشک میریختیم
اسمان که قیافه اش دیدنی بود همه صورتش پفک بود و داشت
اشک میریخت.
خیلی با مزه شده بود
دیدم اینطوری نمیشه تازه ساعت ۲ شب بود باند اوردم صداش خیلی بلند نکردم صدا همسایه ها در میومد نصف شب
بلند کردمشون ۱ ساعت رقصیدیم و دیوونه بازی میکردیم بعد تا ساعت ۶ صبح جرات و حقیقت بازی میکردیم
فرداش پنج شنبه بود تا ۴ بعد از ظهر خوابیدیم
……………
زمان حال
……………..
به دیوار روبروم نگاه میکردم
به روزهای خوش زندگیم فکر میکردم که چطور فدا شد
چه روزهایی بود مامان بود بابا بود با دوستام خوش بودم حال دلم خوب بود
مهمتر از همه خوشحال بودم
گارسون که اومد و غذا هامون اورد از افکارم بیرون اومدم
ارتین :بیا بخوریم بعد بریم پارک حرف بزنیم ادامه اش را بگو
_باشه
_یه سوال داشتم
_بله
_زانیار کسی هست که به خاطرش اومدی پیش من برای مشاوره
اه کشیدم سرم تکون دادم سرم انداختم پایین همینطور که به غذا نگاه میکردم اشک توی چشمم جمع شده بود بدون نگاه کردن بهش گفتم ببخشید من باید برم wc
پا تند کردم قبل از اینکه چیزی بگه خودم به دستشویی رسوندم
آروم باش ….آروم باش چیزی نیست نفس عمیق بکش
گذشته تموم شده
گذشته رفته و دیگه نمیاد
بعد از ارام کردن خودم به میز برگشتم
فکر میکردم حداقل با قیافه نگرانش روبرو بشم که دیدم داره با لذت میخوره
تا به حال ادمی مثل این ادم ندیده بودم
ارتین : وای اینجا خیلی غذا هاش خوبه فک کنم باید بیشتر بیام
یه نگاه به صورتش کردم خندیدم واقعا کی به این مرد مدرک روانشناسی داده بود
باورم نمیشه
_چرا می خندی
_هیچی تا به حال ادمی مثل تو ندیده بودم
_میدونم
………….
داستان از طرف ارتین ادامه داده میشه
………….
خوشحال بودم که تونستم لبخند به لبش بیارم
وقتی که بلند شد و رفت همش میترسیدم حالش بد بشه
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂
سخنی از نویسنده رمان :
دوستان عزیز خوشحال میشم نظر همه شما را بدونم

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 27

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
4 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
مری
1 سال قبل

بازم مثله همیشه عالی بود😍❤

فاطمه زهرا نوروزی
1 سال قبل

عالی عزیزم

Sahar
Sahar
1 سال قبل

عالی بود سارینا جونم تو یه نویسنده ی فوق العاده هستی❤😘😍

mehr58
mehr58
1 سال قبل

عالیه

4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x