ایلار⭐
شنبه در حالی که توی راه اموزشگاه بودم گوشیم زنگ خورد
منشی مطب پلنگ صورتی بود
منشی : سلام خانم رحیمی اقای تهرانی گفتن بهتون بگم امروز وقت مشاوره شما ساعت 5 هست
_مگه من سهشنبه ها ساعت ۴نبودم
_واقعیت من هم نمیدونم چرا گفتن امروز این ساعت بیاید چیزی هم از ایشون نپرسیدم
_باشه چشم ممنون
بعد از رفتن به اموزشگاه و اتمام کلاس هام به سمت مطب پلنگ صورتی حرکت کردم همینطور که داشتم میرفتم اسمان بهم زنگ زد
_کجاییی ایلار شب ایناز مهمونی دعوت کرده میای البته شب نمیشه بهش گفت همه پارتی ۹ شب به بعد میگیرن این ساعت ۶
_شوخی نکن اسمان توقع داری *گند بزنم* به کل روزم با اون خانم افاده ای خودت برو بهت خوش بگذره عمرا بیام تو که میدونی من از اون خوشم نمیاد
_اوکی من میرم فکر نکنی نمیرم ولی پشیمون میشی خوش میگذره ما که به اون کاری نداریم
ایناز قبلا هم دانشگاهی اسمان بود و یادم میاد خیلی دختر بیخودی بود حتی نمیشد بهش سلام کرد از هر چیز کوچیکی میتونست یه چیزی در بیاره و دعوا راه بندازه و تا اخر عمر بکن تو چشم هات عمرا پام توی مهمونی اون بزارم مگر اینکه از جونم سیر شده باشم
_باشه من زودتر گفتم نگی نگفتی ولی تو هم دعوت کرد گفتم بهت بگم
_نه همون خودت برو منم کار دارم وقت مشاوره دارم نمیدونم چرا امروز شده
_اوکی فعلا من میرم اماده بشم
اسمان⭐
به لباس های روبروم نگاه کردم اخه کدوم می پوشیدم
زرد
صورتی
قرمز …..
اهههههه الان که دیوونه بشم بعد از یک تصمیم ناگهانی یه بلیز سفید استین بلند که استین تاش تور تور بود و یک دامن یاسی بلند داشت
بنظرم مناسب میومد هم ساده بود هم شیک
درست هم نگفت مهمونی چجوریه
به سمت حمام رفتم بعد از حمام موهام با سشوار خشک کردم بعد فر درشت کردم و ریختم دورم بعد از پوشیدن لباسم
نگاهی به خودم کردم خوب بود مانتو بلند با شال سرم کردم کفش های پاشنه بلند سفیدم و یاسی ام پا کردم سوییچ از تو کیفه یاسی سفید و بنفشم برداشتم به سمت ماشینم رفتم سوار شدم
لوکیشنی که برام فرستاده بود را روی ویز زدم
و به سمت خونش حرکت کردم بعد از رسیدن یه نگاه به ادرس انداختم طبقه 3 واحد 4
زنگ در و زدم وارد خونه شدم به دور و بر یه نگاه کلی انداختم یه باغچه کوچیک اون طرف بود روبرو هم اسانسور