رمان نیمه گمشده پارت 58

4.3
(9)

لباسامو پوشیدم و با اخمایی که توهم بودن رفتم طبقه پایین
صدای آهنگشون کر کننده بود …
آرکا مثل افسرده ها یه گوشه نشسته بود و به جمعیت دختر و پسرا نگاه میکرد
کنارش نشستم و دستشو گرفتم

ــ هوم؟
چته تو؟

سرمو رو میز گذاشتم و نیم رخ شدم
با دلخوری گفتم

+این رفیق دیوونت منو میبره لب چشمه تشنه برمیگردونه!

نمیدونم از کجا این حرف در اومد ، ولی بعد گفتنش سرخ شدن گونه هامو حس کردم …
سرمو بالا آوردم و با بهت رو به رومو نگاه کردم
با صدای خنده های آرکا به خودم اومدم …

ــ چشمم روشن!
اون وقت من و فلور باهم رابطه داشتیم چی گفتین بهمون؟!

دستمو پشت صندلیش گذاشتم و بیحوصله لب زدم

+اون پردشو داده بود ، حامله بود … !

لبمو به دندون گرفتم
خب منم میخواستم روز اولی که رل زدیم با آرتا از جلو رابطه داشته باشیم
درمونده نگاهمو بین چهره غمگین آرکا به گردش در آوردم

ــ دلم واسش تنگ شده

+چرا نیاوردیش؟

گوشه لبشو بالا فرستاد و با لحن خاصی گفت

ــ جدیدا حس میکنم همه دارن نگاهش میکنن ، همه میخوان بگیرنش ازم ..! .

&فلور&

بیکار تو خیابونا میچرخیدم
به یه آژانش هواپیمایی رسیدم
یه بلیط واسه ایران گرفتم ، خیلی وقت بود میخواستم خاله سحر و بچه ها رو ببینم ولی وقت نمیشد …

ذوق زده کف دستامو بهم کوبیدم
یهو لب و لوچم آویزون شد …!
چند خیابون پایین تر یه داروخونه بود …
رفتم و بیبی چک خریدم
غمگین نگاهمو از بستش گرفتم و حرکت کردم سمت خونه …
******

یکی از فلشها رو از تو کشو در آوردم و به تلویزیون وصل کردم
یکی از فیلمای داخلشو باز کردم …

+خدا ازت نگذره آرکا !
کدوم خری فیلم سکسی میندازه تو فلش!

آب دهنمو به زحمت قورت دادم و به صفحه تلویزیون خیره شدم

+اههه حیف تنهام!

نوچی کردم و تلویزیون رو خاموش کردم
شماره ارکا رو گرفتم و بعد چندین بار زنگ زون ، جواب داد

+کجایی؟

ــ پارتی

مشتامو رو میز کوبیدم و گفتم

+اصلا میدونی چقد نسبا به من کم اهمیت شدی!؟

تلفنو قطع کردم ، بیکار داشتم این طرف و اون طرف میچرخیدم که یهو یاد بیبی چک افتادم …

بعد استفاده ازش ، با دهن باز خیره خودم تو آینه بودم …

مثبت؟
دوباره بچه دار شده بودم؟

از سر ذوق جیغ بلندی کشیدم و لباسامو پرت کردم یه گوشه و چون خیلی گرم بود با یه تاپ و شلوارک کوتاه دراز کشیدم رو مبل ، لبام بهمدیگه نمیچسبیدن و مدام در حال لبخند زدن بودم

دستمو رو چشمام گذاشتم و سعی کردم بخوابم …
چشمام داشت گرم میشد که نفسای داغی به گردنم عصابت کرد …
میدونستم آرکاس ، از بوی یخی عطرش معلوم بود …
آرتا همیشه عطرای تلخ میزد و این بوی تیز عطرشون مثل هم بود …

اخمی کردم و به پهلو دراز کشیدم ، نمیخواستم بهش بگم بلکه از رفتارای مزخرفش پشیمون بشه و یه جورایی تلافی کنم

لباش که رو لبام نشست ، دستامو دو طرف صورتش گذاشتم و از خودم جداش کردم

ــ چته خب!
میذاشتی یه فیضی ببریم!

چشمامو باز کردم و درست نشستم

+رفتی عشق و حال خودتو کردی اومدی سراغ من رفع نیاز کنی؟
واقعا که..!

(چند روز بعد)

چند روز گذشته بود و رفتاراش بدتر هم شده بودن …
تو اتاق خودم ، رو تختم دراز کشیده بودم که صدای پیامی اومد …

“فلور کم کله شق بازی دربیار!
یه هفتس مثل آدم کنار هم نخوابیدیم ، منو میندازی تو اتاق خودم خودتم میری اتاق خودت!
این زندگیه واسه من درست کردی؟
اسیر آوردی بچه؟”

کنار جمله اسیر آوردی یه ایموجی خنده گذاشته بود
یکم پایین تر رفتم و بقیه پیامشو خوندم …

“اینجوری رفتار کنی میرم!
در ضمن ، الان پاشو بیا خونه سارا و آرتا”

از عصبانیت سرخ شده بودم
لباس مرتب و بنفش رنگی پوشیدم و حرکت کردم سمت خونه آرتا و سارا …

******

+د اخه نگاش کن!
همش گیر میده یه ماهه ریده به اعصابم!

آرتا جوری که میخواست متقاعدم کنه گفت

ــ از دوست داشتن زیادیه ، کوتاه بیا دیگه!
حالا یه چیزی بخونین حالمون جا بیاد!

نفسمو حرسی بیرون فرستادم و رو کردم سمت آرکا که عصبانیتش حد و مرز نداشت …

+نمیخواستم هیچوقت اینو بخونیم ولی مجبورم کردی!

موزیکی که واسه این آهنگ ساخته بودیمو پلی کردم …

+خدای اعتماد به نفس
باحال مهمونیاس
پای ثابت همه جمعاس ولی من مث زندونیا!
بابا فازت چیه دیگه سی سالته نازت چیه
ع رفتاراش پیداس
از اون غیرتی فیکاس..
من دارم میرم اینم بلیطم
یادگاریت اینم کلیدم
چمدونو بستم که برم
تو دیوونه شدی جدیدن
من دارم میرم اینم بلیطم
یادگاریت اینم کلیدم
دیگه دنبالم نگرد نه!
من دیگه پریدم

آرکا که قشنگ حرسی شده بود شروع کرد به خوندن

ــ تو خودتم بیست و خورده ای سالته
داری میری تو سی
مارو بگو که سر کی شر میکردیم
میریختیم مینی بوسی
هی الو کجایی چیکار میکنی چه خبر نیستی کوشی
انقد زنگ زدی پول چارتا خونه دادم قبض گوشی

+الان کجایی؟

ــ خونم بابا!
چی میخوای از جونم بابا
دیگه واقعا رد دادیا
چقد تو مخن این هفتادیا
عصبانی میشه میبنده ساکشو
چون ندیدم رنگ جدید لاکشو
هر روز از این گیرا میده ، یکی نفرین کرده منه جاکشو!

+اضافه کاره تهرانه اصلا معلوم نی با کی هست
دنبال داستانه سلطان حاشیه اس
همش هی گیرای الکی نه نمیخوام دیگه تورو
چپ و راست تکستای تهدید که میرم…
خب برو!
هی میره اینورو اونور میپیچونه به هر بهونه
همه ی مردا همینن تازه این خوب خوبشونه
همه جارو بدون من میره تنها
تا الان ساختم باهات تنها
من دارم میرم اینم بلیطم
یادگاریت اینم کلیدم
چمدونو بستم که برم
تو دیوونه شدی جدیدن
من دارم میرم اینم بلیطم
یادگاریت اینم کلیدم
دیگه دنبالم نگرد نه
من دیگه پریدم

لبخند دندون نمایی زدم و کلید خونه رو گذاشتم رو میز
بلیطمو نشونش دادم و از خونه زدم بیرون …

🥂آرتا🥂

من و سارا از خنده داشتیم میترکسدیم
چرا همه چیو عملی نشون میداد؟

+بچم رنگش پرید آرتا برو ببین سکته نکرده باشه!

قهقه ای زدم و رفتم سمت آرکا
تو شوک بود

ــ رفت؟

اوهومی گفتم که چشماشو بهم دوخت و چند باری پلک زد

سارا ــ این چرا خل شد؟

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 9

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
4 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Fatima
Fatima
2 سال قبل

دلم براتون تنگ شده بود نامردها

Fatima
Fatima
پاسخ به  Fatima
2 سال قبل

من همون دختر خوزستانی هستم

👑Queen👑 🙂
2 سال قبل

چقدر دیر دیر پارت میزارید :((

Shyli ♡
2 سال قبل

…………………….
خودتون پرش کنید با الفاظ رکیک
بیشورا واسه چی کامنتا رو بسته بودین تو شادم ک سارا ک کلا ج نگیده ت ام دلت درد بگیره ی جوابی بدی بره تا سال دیه بهار اه اه اه دلم براتون تنگ شده بود😡😡

4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x