رمان نیمه گمشده پارت 61

4.8
(5)

دیگه صبر بس بود ، باید متوجه میشدم ماجرا از چه قراره … .

ــ خ..خب
از خودش بپرس ، من چیزی نمیدونم

خواست بلند بشه که از لای دندونای چفت شدم غریدم

+بشین سر جات همه چیو واسم تعریف کن وگرنه تضمین نمیکنم اتفاق بدی نیوفته

آب دهنشو قورت داد و برگشت سر جاش …

ــ بابات و سهراب خان یه دشمن داشتن … .
من .. من زیاد از کارشون چیزی نمیدونم ، ولی انگار کار خلاف انجام داده بودن و یه وکیل داشت لوشون میداد

با چشمای ریز شده نگاهش میکردم ، حس کردم زیر نگاه های سنگینم داره آب میشه و نمیتونه حقیقت رو بگه …

برای همین نگاهمو به پنجره دوختم و سیگارمو روشن کردم

+بقیش؟

ــ خلاصه ، هر طور شده بود دادگاه به نفع اونا رای داد
اونا ام …
اونا ام اون وکیل رو تحدید کردن که بچه هاشو یه جوری بذاره پرورشگاه و هیچ ردی ازش نمونه …
شاید .. همی…همین سارا یکی از بچه های وکیلِ باشه

عصبی خندیدم و شروع کردم به راه رفتن تو خونه

+پس داری به من میگی شاهرخ خلافکاره و به خاطر اینکه گنداشو بپوشونه گند زده به زندگی سارای من؟

اینکه خودمو مالکش میدونستم حس خوبی بود ، فراتر از خوب …
اما الان وقت نداشتم به این چیزا فکر کنم

ــ فقط سارا نیست …
اون .. دختره
اسمش فلور بود دیگه؟

سیگارمو رو میز خاموش کردم و خم شدم طرفش

+آره ، ادامه بده

ــ فلور و سارا ، هر دو دخترای اون وکیل هستن
دو قلو ان
آ..آرتا
من .. من بیشتر از این نمیدونم ، همینم مطمئن نیستم درست باشه یا نه
ولی .. ولی چون اون دخترا تو یه روز به دنیا اومدن و تو یه روز به یه پرورشگاه سپرده شدن ، بر اساس احتمال دارم حرف میزنم

مشتمو رو میز کوبیدم که صدای ترک خوردنش پخش شد
بلند داد زدم:

+یعنی چی بر اساس احتمال؟
خوب میدونی من این چیزا حالیم نمیشه
یا همین الان حقیقتشو بهم میگی یا بد میبینی مامان
میتونم برم پلیس خبر کنم شوهر عزیزتو بندازن گوشه زندون اخرشم اعدام بشه
میفهمی؟

قطره اشکی رو گونش سر خورد و عقب رفت

ــ من مادرتم ارتا اینجوری حرف زدن درست نیست!

+کسی واسه من تعیین نمیکنه چی درسته چی غلط

دستشو رو صورتش گذاشت و گفت

ــ بخدا نمیدونم ، نمیدونم این حرفا درسته یا نه
از خود بابات و سهراب بپرس

کت و کیفمو برداشتم و از خونه زدم بیرون

یه دستم به فرمون ماشین و یه دستم به سرم بود
چقدر روزام داشت به گند کشیده میشد …
هر روز یه چیز پنهونی تر میفهمیدم و بیشتر فکرم مشغول میشد … .

داشتم شماره آرکا رو میگرفتم ولی با دندنش تو خیابون ، سریع قطع کردن و کنارش وایستادم
سرشو بالا گرفت و با دیدنم سوار شد

ــ تو کجا اینجا کجا؟
الان باید شرکت میبودی

سری تکون دادم و به روندنم ادامه دادم

+رفتم پیشِ مامان
یه چیزایی بهم گفت که باید بدونی …

بعد اینکه هرچی شنیده بودم رو بهش گفتم ، با دهن باز رو به روش رو نگاه میکرد

+نگفتم که بری تو هپروت!
باید یه کاری کنیم که مطمئن بشم

برگشت طرفم و دستشو رو شونم گذاشت

ــ ی..یعنی
یعنی الان سارا و فلور … دوقلو ان؟
پس چرا اصلا شبیه همدیگه نیستن؟

+دارم میگم مطمئن نیستیم ، متوجهی آرکا؟
گیج میزنی چیزی شده؟

آب دهنشو قورت داد و آروم گفت

ــ فلور حاملس ، نمیذاره ببینمش

همین یکیو کم داشتیم!
پامو رو ترمز زدم
برای حفظ ظاهر ساختی ذوق کردم

+مبارک باشه!
پس دارم شوهر خاله میشم

تو گلو خندیدم که اونم لبخندی کنج لبش جا گرفت
ولی با فکری که به سرم خورد ، صدای خندم بالا تر رفت …

ــ چته روانی!؟

شونشو فشار دادم و با خنده گفتم

+فکر کنم به تو ویار داره ، میبینتت حالش بد میشه
بدبخت شدی تا نه ماه دیگه داداش

چشم غره ای بهم رفت و گفت

ــ چیکار کنیم حالا؟
بریم دنبال شاهرخ خان ؟

تک سرفه ای کردم و سرمو به نشونه اره تکون دادم

٭٭٭٭٭٭٭

ــ هی هی هی
تکون نخور

عصبی چنگی به موهام زدم و خواستم برم جلو که ارکا دستمو گرفت و کشید ، محکم خوردم به دیوار و صورتم تو هم جمع شد

+من دیگه تحمل ندارم
ولم کن ، ولم کن باید برم

دستشو رو سینم گذاشت و ثابت نگهم داشت
هر دو نفس نفس میزدیم ، چند ثانیه مکث کرد و گفت

ــ آروم باش داداش
اروم بگیر ، بذار چند روز دیگه بگذره همه چیو بفهمیم

مشتی به دیوار کوبیدم و گفتم

+نمیبینی دارن دستی دستی جوونای مردمو معتاد میکنن؟
نمیبینی دارن مواد میخرن؟
کوری ارکا؟

این بار یقمو تو مشتش گرفت و اخم غلیظی رو صورتش نشوند

ــ تو نمیبینی از اون کله گنده هان؟
بریم جلو جر وا جر شدیم
فک کردی اونهمه محافظ اسلحه به دست واسه چی اونجان؟پدر و پسری میفهمن چیه ؟! یکم عاقل باش الان عصبیی هیچی حالیت نیست!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.8 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x