رمان نیمه گمشده پارت 65

4.9
(7)

بهت زده لب زد

ــ نه..!

از انبار بیرون اومدیم و نشستیم تو ماشین ، اینبار سکوت بینمون چیزی نبود که به راحتی بشکنه …

آرومتر میرفتم ، از ته جونم دلم میخواست یکیو جر بدم …

آب دهنمو قورت دادم و آرکا رو نگاه کردم

+خب.. خب چیکار کنیم الان؟!

ــ نمیدونم …
اگه برن چی؟
اگه ازمون متنفر بشن؟!..

پوفی کشیدم و پامو تا ته رو پدال گاز گذاشتم …

******

لبخند مصنوعی زدم و دستمو رو زانوی ارکا که داشت از استرس لباشو میجوید گذاشتم
فلور با چشمای ریز نگاهش میکرد
فشاری به پاش دادم که به خودش اومد

ــ هوم؟

جوری که فقط خودش بشنوه گفتم

+لبات تیکه تیکه شد دیگه بسه ، بگو بهشون

برو بابایی نثارم کرد و عصبی دستمو به عقب حول داد

ــ کارای سخت واسه منه؟
خودت بگو

پوفی کشیدم و رو کردم سمت دخترا

+یه چیزی میخوام بهتون بگم ، قول بدین آروم باشین
باشه؟…

سارا ــ بگو خب ، دق دادین مارو

+شما تا الان مثل دوتا خواهر بودین ، درسته یا نه؟

هر دو سرشونو به نشونه اره تکون دادن که ادامه دادم

+خب …
الان واقعا دوتا خواهرین

فلور زد زیر خنده ، میون خنده هاش گفت

ــ شوخیه خیلی قشنگی بود!
فقط کاش حقیقت داشت

آرکا بغلش کرد ، منم سارا رو بغل کردم و دستمو تو موهاش فرود آوردم

سارا ــ آ..آرتا
شوخی .. می..میکنی؟

گونشو بوسیدم و نه محکمی گفتم

+همین فردا میریم دنبال پدر و مادرتون میگردیم
هوم؟
خوبه؟
شما دوقلو ام هستین

🎐سارا🎐

فلور دستمو گرفت و از بهت بیرونم آورد ، منو برد سمت اتاقم و درو بست
قطره اشکی رو گونش خودنمایی میکرد
لبخندی زدم و محکم بغلش کردم ، دستاشو دورم حلقه کرد و گونمو بوسید

الان هیچ حرفی به ذهنمون نمیومد که بزنیم ، فقط تونستیم همو بغل کنیم و تا میتونستیم میون اشک خوشحالیمون بخندیم …

*******
(یک روز بعد)

ــ چیشد دکتر؟
بچم خوبه؟

لبمو گزیدم و به مانیتور نگاه کردم

دکتر دستمالی بهش داد ، ژل روی شکمش رو پاک کرد و دستش رو به سمتم دراز کرد

بلندش کردم و کنارش نشستم

دکتر لبخند مهربونی زد و گفت

ــ آره عزیزم ، فقط …
حالشون خوبه

ذوق زدم کف دستامو بهم کوبیدم و تا خواستم چیزی بگم فلور پیش دستی کرد

ــ یعنی دوقلو ان؟

سرشو رو شونم گذاشت و مثل خودم با ذوق به دکتر نگاه کرد

ــ آره عزیزم ، سلامت باشین هر سه تاتون!

خواهرمو بغل کردم و محکم بوسیدمش

+لعنتی خوش به حالت!

چه حس خوبی بود که میدونستم خواهرمه!

*****

ــ هوس آب هویج کردم آجی

چشمی گفتم و روندم سمت آبمیوه فروشی …

داشتیم آب هویجمونو میخوردیم که یه ماشین لوکس کنارمون ترمز کرد

ــ بیاین بالا

زوم کردم به فردی که پشت فرمون بود و آرتا رو دیدم

سوتی زدم و خم شدم

+ماشین جدید گرفتی اقاهه؟!

لبخند مغروری زد و در رو واسم باز کرد

دست فلور رو گرفتم و نشوندمش صندلی عقب …
خودمم نشستم کنار آرتا

ــ خوبه نفس؟

اوهومی گفتم و زدم رو شونش

+میدونی چیه عشقم؟…
فلور و آرکا دوقلو دارن

*****

✨فلور✨

بوسه خیسی رو لباش نشوندم و از فرصت استفاده کردم …

+امروز رفتیم دکتر با سارا!

به سرفه افتاد و صورتش سرخ شد
با تعجب نگاهش کردم و وقتی متوجه حال بدش شدم زدم به پشتش

+چیشدی آرکا
منو نگاه کن عزیزم ، ببین منو

یکم که ماساژش دادم بهتر شد ، چشمای سرخشو بهم دوخت و گفت

ــ نمیشد منم خبر میکردین؟

لبمو گزیدم و دستشو رو شکمم گذاشتم

+دوقلو ان …

بازم به سرفه افتاد اما این بار زود تر رو به راه شد …

ــ اینا رو باید همینقدر یهویی بهم بگی؟!

پوفی کشیدم و خیره شدم به تلویزیون

+خب تو یه بار میگی چرا نبردیمت ، یه بار میگی چرا یهویی دارم بهت میگم!
بعدشم تو چته همش سرفه میکنی؟

آب دهنشو قورت داد و صورتمو میون دستاش گرفت

ــ یهویی شد ، شوک بهم وارد کردی

کمی خندید و لباسمو بالا زد

ــ پس دوقلو آوردی واسم!

سر تکون دادم ، بغلم کرد و بردم سمت اتاق خواب
رو تخت که فرود اومدم چشمامو باز کردم

ــ برگرد لباستو دربیارم

+نمیخوام ، بیا پیشم

خودش تیشرتشو درآورد و کنارم اومد ، تو بغلش رفتم و سرمو رو بازوی عضله ایش گذاشتم …

ــ آخرین بار که باهمدیگه رابطه داشتیمُ یادته؟

مشت آرومی به سینش زدم و گفتم

+تو خجالت نمیکشی این چیزا رو میگی پررو؟

تو گلو خندید و بیشتر به خودش فشردم

ــ مشکلی پیش نیومد واسه بچه هامون؟

دستمو رو ته ریشش گذاشتم و بعد موهاش رو بین انگشتام به بازی گرفتم

+نه ، خیالت راحت

کم کم چشمام گرم شد و خوابیدم …

فلور
آرکا

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.9 / 5. شمارش آرا 7

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x