رمان نیمه گمشده پارت 69

4.6
(16)

اگه ، اگه یه درصد سارا ع همکاری پدرِ منم توو اینکار بویی ببره و بعدم فلور خبر دار شه..
گندش بزنن این زندگی کثافتی رو!..

با شنیدن تقه ای که به در خورد ، دستمو از روی دیوار پایین آوردم
همون لحظه در باز شد و فلور با چشمای گریون اومد داخل ، دستشو زیر شکمش گذاشته بود …

نگرانیم هزار برابر شد و دویدم طرفش ، بغلش کردم و گذاشتمش رو تخت

+فلور خوبی؟
چیشد یهو
بگو بهم ببینم الان چیکار باید بکنم

دستمو گرفت و محکم فشار داد

ــ آ..آرکا ، زیر دلم تیر میکشه

این چه عذابی بود که یهو نازل شد رو زندگی ما چهار نفر!..

کنارش نشستم و آروم شروع کردم به ماساژ دادنش

+الان خوب میشی
یکم دیگه تحمل کن ، نمیشه ببرمت بیمارستان خیلی طول میکشه

چشماشو به نشونه باشه باز و بسته کرد و آروم اشک ریخت …

🚶‍♀سْٰـ‌آٰرٰآ️🚶‍♀️

آروم چشمامو باز کردم
آرتا هنوز کنارم بود ، با یاد آوری چیزایی که شنیده بودم ، بازم شروع کردم به گریه کردن

آرتا دستمو گرفت و موهامو پشت گوشم فرستاد

ــ گریه نکن زندگیم
گریه نکن خودت که میدونی نمیخوام اشکاتو ببینم‌،خودتو داغون کردی!

درست رو تخت نشستم و بغلش کردم
هرچی هم بشه از عشق و علاقه بینمون کم نمیشه
مطمئن بودم …

از بیمارستان ترخیص شده بودم و حالا جلوی اینه میز آرایشم وایستاده بودم
آرتا دستشو گذاشت رو شونم و وادارم کرد بشینم

با لبخند رژ لب رو کشید روی لبام ، ریمل رو برداشت و مژه هام رو پر تر کرد

ــ دیگه بیشتر از این بلد نیستم عشقم

نمیخواستم حالشو بگیرم ، هرچی باشه نفسم به نفسش بنده

+قشنگ شدم

ــ بودی؛ میخوای بریم فلور و آرکا رو ببینی؟

آهی کشیدم و خط چشمم رو برداشتم

+چرا …
چرا اینجوری شد آرتا

از تو آینه خیرش شدم چند لحظه مکث کرد و بعد لب زد:

ــ من خودمم تازه این جریانو فهمیدم …
خواستم فلور زایمان کنه ، من و تو ازدواج کنیم بعدش بهتون بگم
میترسم از پیشم بری سارا

نفسمو محکم بیرون فرستادم
مگه میتونستم از پیشش برم؟
نمیشه ، نمیتونم

+من هیچوقت عشقمو ول نمیکنم
تا ابد عاشقت میمونم ، تا هر وقت که بمی…

تو یه حرکت از رو صندلی بلندم کرد و لبامو محکم بوسید جوری که نمیتونستم همراهیش کنم …

***

تو راه خونه فلور و آرکا بودیم
لب باز کردم و شروع کردم به خوندن :

+چه ساده رد میشدیم از خودمون
شب تو بغل من رفت صب زود
مثل من این پنجره
هنوزم منتظره
نمیتونه بگذره
تا ابد از این منظره …

آرتا نیم نگاهی بهم کرد و با لبخند مغرورانش بقیه آهنگمونو خوند

ــ نمیذارم بشه حرفت تموم
میره لب رو لبت
گردنت کبود
کفشامون هر کدوم یه گوشه پرت
چشات صاف قلبو نشونه رفت
گفتی فردا رو بده بره امروز بخند
زندگیمو کشیدی با یه بوس به گند
چرا ترکت کنم بذار یه معتاد باشم
ته دنیا رو دیدیم تو یه اتاق باهم

تو گلو خندیدم و سرمو به شیشه ماشین تکیه دادم

با وایستادن ماشین چشمامو باز کردم

قبل اینکه بخوام پیاده بشم آرتا پیاده شد و اومد سمت من ، در رو باز کرد و بغلم کرد

+آرتااا
اذیت میشی بذارم زمین

ــ من با 60 کیلو اذیت میشم؟

لبمو گزیدم و خواستم چیزی بگم که پیش دستی کرد…

ــ سارا …
راستش ، ازت میخوام به فلور هیچی نگی
خودت که میدونی حاملس شوک بهش وارد بشه براش بده
خودتم دیگه بهش فکر نکن ، من بعدا همه چیو بهت میگم

مثل دختر بچه های خوب ، سرمو به نشونه چشم تکون دادم و تو بغلش خزیدم

❤️‍🔥آٰرْتٰٓـ‌آ❤️‍🔥

متعجب به سارا نگاه کردم ، چجوری خوابش برد؟
ناسلامتی اومدیم اینجا خواهرشو ببینه

زنگ در رو زدم و بعد چند لحظه باز شد
از حیاط گذشتم و در داخلی هم باز شد

فلور با ذوق اومد سمتم
دستشو دور گردنم انداخت و لپمو بوسید

ــ سلااامممم..چطوری داداشی?.
کم پیدا شدین ، ستاره سهیل شدین اصلا

تو گلو خندیدم و به داخل اشاره کردم

+بیام داخل؟سارا همین الان خوابش برد

چشماش در کسری از ثانیه گرد شد

ــ چقد زود!
ببخشید حواسم نبود ، بیا تو خوش اومدی
دلم واستون تنگ شده بود آرکا که هر روز پیشتونه

سارا رو گذاشتم داخل اتاق فلور و برگشتم پایین

رفتم تو آشپزخونه و رو بهش گفتم:

+نمیخواد زحمت بکشی بابا!
بیا بشین فعلا وقت واسه پذیرایی هست
منم که مهمون نیستم ، خونه خودمه اصلا تعارف نمیکنم

قهقهه ای زد و نگاه ازم گرفت

ــ در اینکه اینجا خونه خودته شکی نیست ، ولی فعلا میزبان من و آرکائیم

+آرکا کجاس؟نمیبینمش

از توی یخچال کیک تزیین شده ای برداشت و داد دستم

ــ رفته حموم الان میگم بیاد

با سینی قهوه راهی پذیرایی شد که دنبالش رفتم

+کوچولو هاتون خوبن؟
خودت خوبی؟آرکا خوبه؟

ــ خوبیم ، خداروشکر
من برم صداش کنم سه ساعته چپیده تو حموم نمیاد بیرون

باشه ای گفتم و به فنجونم خیره شدم
کاش من و سارامم زود تر ازدواج میکردیم
سارا یه دختر کوچولو به دنیا میاورد باهاش بازی میکردم
عاشق دختر بچه هام
خیلی نارن ، خیلی …

با ضربه های ریز و درشتی روی شونه چپ و راستم از جا پریدم

+ها چیشده یا ابلفضل!

با دیدن آرکا و فلور که از خنده کف زمین پخش شده بودن پوکر فیس شدم

+رو آب بخندین
بسه دیگه

پوفی کشیدم و قلوپی از قهوه ام خوردم

ــ باشه خب داداش چرا جوش میاری؟
سارا خوبه؟نیاوردیش؟

+آوردمش ، خوابش برده گذاشتمش تو اتاق فلور

❤️‍🔥سْٰـ‌آٰرٰآ️❤️‍🔥

چشمامو آروم باز کردم
چرا خوابم برده بود
اه ، لعنتی!
مثلا اومده بودن فلور و آرکا رو ببینم

به ساعت نگاه کردم ، 11 شب رو نشون میداد!
دستمو به دیوار گرفتم و از اتاق زدم بیرون

صداشون به وضوح شنیده میشد…

آرتا ــ تقلب کردی فلوووور!

تا فلور خواست لب باز کنه و چیزی بگه اخرین پله رو هم پایین رفتم

ــ وااای آجی بیدار شدی
دلم واست یه ذره شده بود

دوید طرفم و محکم بغلم کرد

+فلور عزیزم اروم باش بچه هات له شدن

محکم لپمو بوسید و یکم عقب رفت

ــ خب اخه دلم واست تنگ شده بود

پشتشو ماساژ دادم و گفتم:

+من بیشتر
چیکار میکردین؟

آرکا ــ وقت خواب سارا خانوم!
ورق بازی میکردیم
یه نفر کم بود ، بیا بشین گروهبندی کنیم

لبخند دندون نمایی زدم و رو زمین ، کنار ارتا نشستم
کام کوتاهی از لبام گرفت که ارکا با شیطنت گفت:

ــ استغفرالله!
داداش مجرد نشسته

آرتا ــ شما دست هزار تا متاهلم از پشت بستین
در ضمن ؛ حلقه تو دستتونه

ــ منظورم این بود که خانومم حاملس

+بسه دیگه ، عه!
زشته
شما خجالت نمیکشین؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.6 / 5. شمارش آرا 16

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
CCCccc.123
1 سال قبل

تنکس

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x