همزمان یه عالمه فکر میومد تو ذهنم که یدونش بس بود تا دیوونم کنه . احساس میکردم اون لحظه بدبخت ترین آدم دنیا بودم .
عقلم به هیچ جا قد نمیداد ، فقط اینو میدونستم که دستم به متین میرسید با دستای خودم خفش میکردم .
تو ذهنم داشتم نقشه قتل متینو میکشیدم که با صدای در از جا پریدم ، نه فقط من ، کل بچه های کلاس چشمشون به در بود .
با دیدن استاد بدرلو همه متعجب به هم نگاه میکردیم .
بچه ها سرجاشون نشستن ، منم سر و وضعمو درست کردم و تکیه دادم به دیوار .
استاد اومد تو کلاس و رفت رو صندلی نشست .
کیفشو گذاشت رو میز و یه نفس عمیق کشید و رو کرد سمت بچه ها : من امروز به جای استاد راد اومدم . همون طور که خودتون میدونید یه ساعت پیش یه مشکلی براشون پیش اومد و دیگه نتونستن بیان کلاس .
منم با ایشون هماهنگ کردم و درسایی که قرار بود تدریس کننو تا یه جایی پیش میبرم تا عقب نیوفتین .
یکی از بچه ها دستشو بلند کرد و گفت : استاد ببخشید ، آقای راد کلا امروز دیگه تشریف نمیارن ؟ آخه ما امروز با ایشون دو تا کلاس داریم .
_نه خیر ، عرض کردم که . ایشون کلا امروز حالشون خوب نبود ، نتونستن کلاسا رو بیان، هم این ساعت ،هم ساعت های بعدی .
هرکی ندونه فک میکنه طرف داشته با بروسلی میجنگیده . از این فکرم خندم گرفت .
تنها کسی که الان باید داغون باشه منم نه اون ، چون آبروی منه که هم تو دانشگاه رفت ، هم پیش دوستام . هم استادا .
تو کل کلاس فقط به دیوار زل زده بودم و الکی با خودکار ور میرفتم که استاده شک نکنه . فقط فکر و ذکرم پیش متین بود .
نکنه آریا بخاطر اینکه متین همه چیو بهش گفته و فهمیده رابطه منو با متینو ، دیگه نمیخواد بیاد سر کلاس؟ نکنه الانم به خاطر همون نیومد؟
تا آخر کلاس این سوالا عین مته رو مخم بودن . یه لحظه هم از فکرم بیرون نمیرفتن. تا اینکه استاد خسته نباشید گفت و من زودتر از همه وسایلمو جمع کردم .
خواستم برم که پونه صدام زد : کجا داری میری با این عجله ؟ سروقت راد داری میری یا متین ؟
کامران : فکر نمیکنی داری یکم عجله میکنی ؟ صبر کن یکم باید با هم فکر کنیم ، فکرامونو بزاریم رو هم بعد هرجا خواستی برو .
رو بهش گفتم : تا همین الان هم که صبر کردم خیلی دیر شده . باید زودتر از این یه کاری میکردم .
اینو گفتم و از کلاس زدم بیرون .
واسم مهم نبود که آریا تو اتاق استاداس یا نه ، واسم مهم نبود تنهاس یا نه .
رفتم سمت اتاق و درو باز کردم .
نشسته بود رو صندلی و سرشم رو میز گذاشته بود .
تا صدای درو شنید برگشت سمتم
از جاش بلند شد و اومد سمتم . منم با حرصم زود رفتم سمتش : امروز متین اومده بود اینجا ؟
آروم تکیه داد به میز و دست به سینه شد : آره ، ماشالا هزار ماشالا هم با دست پر اومده بودن .
از این لحن حرف زدنش هم خجالت کشیدم هم ترسیدم . میدونستم آریا امروز به خاطر من آبروش رفته بود تو دانشگاه ولی خودمم بی تقصیر بودم .
متین باعث شده بود ، به خاطر همینم کم نیاوردم و با همون لحن عصبی توپیدم .
_نگو که خبر نداشتی از اومدنش . بچه ها امروز تو دانشگاه یه چیز دیگه میگفتن .
حالت صورتش عوض شد و یکم اخم کرد : من مسعول حرف بقیه نیستم . پشت سر من هزار تا حرفه .
_آره ولی مشکل اینه حرف همه همین بود .
_چی میگفتن ؟
_گفتن امروز زیاد از اومدن متین شوکه نشده بودی . مثل این که از قبل خبر داشتی ، آره ؟متین باهات هماهنگ کرده بود بیاد دانشگاه که آبروی منو ببره ، تو هم باهاش راه اومدی و قبول کردی که منو تو دانشگاه سکه یه پول کنی آره ؟
با عصبانیت اومد سمتم : چی داری میگی تو واسه خودت؟ فک کردی انقد احمقم که بخوام واسه خودم دردسر درست کنم تو دانشگاه و آبرومو دستی دستی بدم دست یه مرتیکه آشغال ؟ اونم به خاطر دختری که حاضرم واسش ….
یهو ساکت شد و بقیه حرفشو خورد .
چشام چهار تا شده بود . آریا هم فهمیده بود سوتی داده ساکت شد .
با تته پته گفتم : تو …تو چی گفتی ؟
معلوم بود جا خورده. آروم گفت : چیزی نگفتم .
_نه تو داشتی یه چیز میگفتی .
_توهم زدی ، من چیزی نگفتم .
این بشر چقدر پرو بود . من که فهمیدم چی گفتی . بالاخره یه روز از زیر زبونت میکشم بیرون .
_متین واسه چی اومده بود اینجا ؟ ها ؟
چی میگفت؟
_خیلی دوست داری بدونی نه ؟
_خوب آره چون راجب من بوده .
_پس اینم میدونی به خاطر توعه ک امروز کل کلاسامو لغو کردم .
_ آره ولی فعلا مهم اینه که بدونم متین واسه چی اومده بود اینجا ؟
_متین واست مهمه ؟ نه؟
از این حرفش جا خوردم . انتظار نداشتم اینو بپرسه . خودش میدونست حالم از متین بهم میخوره . ولی احساس کردم با این حرفش میخواست زیر زبونمو بکشه .
منم چیزی بروز ندادم .
_میشه بحثو عوض نکنی ؟ متین چی میگفت ؟
ترسیدم از اینکه متین همه چیو گفته باشه به آریا . خیلی ترسیدم.
_گفت که همه چیو میخواد بگه . از رابطش با تو ، گفت میخواد آبروتو ببره
اینا رو که شنیدم احساس کردم دیگه قلبم کار نمیکنه ، نفهمیدم چی شد .
یهو افتادم رو یکی از صندلیا .
آریا که سرش پایین بود تا صدای افتادن منو شنید زود اومد سمتم .
خواست دستمو بگیره که مانعش شدم .
با نگرانی که تو صداش موج میزد گفت : حالت خوبه هلما ؟
با سر اشاره کردم که آره ولی خوب نبودم .
دلیل همه این حال خرابیام متین بود .
آریا زود رفت سمت میز اونور سالن و از پارچ آب واسم یه لیوان آب ریخت و اومد سمتم .
لیوانو دستم داد ، با حالی که نمیتونستم وصفش کنم لیوانو از دستش گرفتم و آروم سر کشیدم .
بعد از اینکه آبو خوردم ، آروم لیوانو گذاشتم رو میز و رو کردم سمت آریا :
به خدا متین دروغ گفته . به جون کی قسم بخورم که باور کنی ؟ اون یه پست فطرت آشغاله که …
حرفمو قطع کرد : الان نمیخواد راجبش حرف بزنی ، حالت خوب نیس .
اون آدم از قیافش معلومه که چجور آدمیه ، تو نمیخواد خودتو به خاطر اون اذیت کنی .
من بهتر از تو میشناسمش .ولی بعداً باید راجبش بهم توضیح بدی. بگی قضیش با تو چیه ، چرا دست از سر تو برنمیداره .
خواستم یه چیز بگم که در با شدت باز شد . استاد رحیمی بود .
از ترس تو جام میخکوب شدم . آریا هم که جلوم زانو زده بود ، وضعیتو بدتر کرده بود .
منو آریا جفتمون هم ترسیده بودیم .
ولی آریا زود خودشو جمع و جور کرد و گفت : خانم تهرانی تو راهرو غش کردن ، به خاطر مساعلی که صبح پیش اومده بود که خودتونم در جریانین حالشون خوب نبود . منم بهشون آب قند دادم .
جفتمون منتظر واکنش رحیمی بودیم که خداروشکر باور کرد و گفت : حالتون خوبه الان خانم تهرانی ؟ من واقعا متاسفم برای اتفاقات پیش اومده .
_ممنونم استاد ، الان بهترم .
_به هرحال امیدوارم زودتر مشکلتون حل بشه . آریا جان یه لحظه بیا بیرون باهات کار دارم .
آریا یه سری تکون داد و از کنارم رفت .
وقتی جفتشون رفتن ، من موندم و یه دنیا سوال . الان آریا راجب من چی فکر میکنه ؟ نکنه فک میکنه بهش دروغ میگم ؟
باید میرفتم سراغ متین . همه اینا رو باید از خودش میپرسیدم
🍁🍁
🆔 @romanman_ir
رمان قشنگیع پارت گذاری کنید ممنون نویسنده جان چیشد قطع کردین پارت گذاریو نه به باره نه به داره هنوز این نظر دومم بود ممنونMASSAGE2:D