رمان هلما و استاد ب تمام معنا پارت 31

4.2
(22)

 

همزمان یه عالمه فکر میومد تو ذهنم که یدونش بس بود تا دیوونم کنه . احساس میکردم اون لحظه بدبخت ترین آدم دنیا بودم .
عقلم به هیچ جا قد نمی‌داد ، فقط اینو میدونستم که دستم به متین می‌رسید با دستای خودم خفش میکردم .
تو ذهنم داشتم نقشه قتل متینو می‌کشیدم که با صدای در از جا پریدم ، نه فقط من ، کل بچه های کلاس چشمشون به در بود .
با دیدن استاد بدرلو همه متعجب به هم نگاه میکردیم .
بچه ها سرجاشون نشستن ، منم سر و وضعمو درست کردم و تکیه دادم به دیوار .
استاد اومد تو کلاس و رفت رو صندلی نشست .
کیفشو گذاشت رو میز و یه نفس عمیق کشید و رو کرد سمت بچه ها : من امروز به جای استاد راد اومدم . همون طور که خودتون میدونید یه ساعت پیش یه مشکلی براشون پیش اومد و دیگه نتونستن بیان کلاس .
منم با ایشون هماهنگ کردم و درسایی که قرار بود تدریس کننو تا یه جایی پیش میبرم تا عقب نیوفتین .
یکی از بچه ها دستشو بلند کرد و گفت : استاد ببخشید ، آقای راد کلا امروز دیگه تشریف نمیارن ؟ آخه ما امروز با ایشون دو تا کلاس داریم .
_نه خیر ، عرض کردم که . ایشون کلا امروز حالشون خوب نبود ، نتونستن کلاسا‌ رو بیان، هم این ساعت ،هم ساعت های بعدی .
هرکی ندونه فک می‌کنه طرف داشته با بروسلی میجنگیده . از این فکرم خندم گرفت .
تنها کسی که الان باید داغون باشه منم نه اون ، چون آبروی منه که هم تو دانشگاه رفت ، هم پیش دوستام . هم استادا .
تو کل کلاس فقط به دیوار زل زده بودم و الکی با خودکار ور میرفتم که استاده شک نکنه . فقط فکر و ذکرم پیش متین بود .
نکنه آریا بخاطر اینکه متین همه چیو بهش گفته و فهمیده رابطه منو با متینو ، دیگه نمی‌خواد بیاد سر کلاس؟ نکنه الانم به خاطر همون نیومد؟
تا آخر کلاس این سوالا عین مته رو مخم بودن . یه لحظه هم از فکرم بیرون نمیرفتن. تا اینکه استاد خسته نباشید گفت و من زودتر از همه وسایلمو جمع کردم .
خواستم برم که پونه صدام زد : کجا داری میری با این عجله ؟ سروقت راد داری میری یا متین ؟
کامران : فکر نمیکنی داری یکم عجله می‌کنی ؟ صبر کن یکم باید با هم فکر کنیم ، فکرامونو بزاریم رو هم بعد هرجا خواستی برو .
رو بهش گفتم : تا همین الان هم که صبر کردم خیلی دیر شده . باید زودتر از این یه کاری میکردم .
اینو گفتم و از کلاس زدم بیرون .
واسم مهم نبود که آریا تو اتاق استاداس یا نه ، واسم مهم نبود تنهاس یا نه .
رفتم سمت اتاق و درو باز کردم .
نشسته بود رو صندلی و سرشم رو میز گذاشته بود .
تا صدای درو شنید برگشت سمتم

از جاش بلند شد و اومد سمتم . منم با حرصم زود رفتم سمتش : امروز متین اومده بود اینجا ؟
آروم تکیه داد به میز و دست به سینه شد : آره ، ماشالا هزار ماشالا هم با دست پر اومده بودن .
از این لحن حرف زدنش هم خجالت کشیدم هم ترسیدم . میدونستم آریا امروز به خاطر من آبروش رفته بود تو دانشگاه ولی خودمم بی تقصیر بودم .
متین باعث شده بود ، به خاطر همینم کم نیاوردم و با همون لحن عصبی توپیدم .
_نگو که خبر نداشتی از اومدنش . بچه ها امروز تو دانشگاه یه چیز دیگه میگفتن .
حالت صورتش عوض شد و یکم اخم کرد : من مسعول حرف بقیه نیستم . پشت سر من هزار تا حرفه .
_آره ولی مشکل اینه حرف همه همین بود .
_چی میگفتن ؟
_گفتن امروز زیاد از اومدن متین شوکه نشده بودی . مثل این که از قبل خبر داشتی ، آره ؟متین باهات هماهنگ کرده بود بیاد دانشگاه که آبروی منو ببره ، تو هم باهاش راه اومدی و قبول کردی که منو تو دانشگاه سکه یه پول کنی آره ؟
با عصبانیت اومد سمتم : چی داری میگی تو واسه خودت؟ فک کردی انقد احمقم که بخوام واسه خودم دردسر درست کنم تو دانشگاه و آبرومو دستی دستی بدم دست یه مرتیکه آشغال ؟ اونم به خاطر دختری که حاضرم واسش ….
یهو ساکت شد و بقیه حرفشو خورد .
چشام چهار تا شده بود ‌. آریا هم فهمیده بود سوتی داده ساکت شد .
با تته پته گفتم : تو …تو چی گفتی ؟
معلوم بود جا خورده. آروم گفت : چیزی نگفتم .
_نه تو داشتی یه چیز میگفتی .
_توهم زدی ، من چیزی نگفتم .
این بشر چقدر پرو بود . من که فهمیدم چی گفتی . بالاخره یه روز از زیر زبونت میکشم بیرون .
_متین واسه چی اومده بود اینجا ؟ ها ؟
چی میگفت؟
_خیلی دوست داری بدونی نه ؟
_خوب آره چون راجب من بوده .
_پس اینم میدونی به خاطر توعه ک امروز کل کلاسامو لغو کردم .
_ آره ولی فعلا مهم اینه که بدونم متین واسه چی اومده بود اینجا ؟
_متین واست مهمه ؟ نه؟
از این حرفش جا خوردم . انتظار نداشتم اینو بپرسه . خودش میدونست حالم از متین بهم میخوره . ولی احساس کردم با این حرفش میخواست زیر زبونمو بکشه .
منم چیزی بروز ندادم .
_میشه بحثو عوض نکنی ؟ متین چی میگفت ؟
ترسیدم از اینکه متین همه چیو گفته باشه به آریا . خیلی ترسیدم.
_گفت که همه چیو میخواد بگه . از رابطش با تو ، گفت میخواد آبروتو ببره

اینا رو که شنیدم احساس کردم دیگه قلبم کار نمیکنه ، نفهمیدم چی شد .
یهو افتادم رو یکی از صندلیا .
آریا که سرش پایین بود تا صدای افتادن منو شنید زود اومد سمتم .
خواست دستمو بگیره که مانعش شدم .
با نگرانی که تو صداش موج میزد گفت : حالت خوبه هلما ؟
با سر اشاره کردم که آره ولی خوب نبودم .
دلیل همه این حال خرابیام متین بود .
آریا زود رفت سمت میز اونور سالن و از پارچ آب واسم یه لیوان آب ریخت و اومد سمتم .
لیوانو دستم داد ، با حالی که نمی‌تونستم وصفش کنم لیوانو از دستش گرفتم و آروم سر کشیدم .
بعد از اینکه آبو خوردم ، آروم لیوانو گذاشتم رو میز و رو کردم سمت آریا :
به خدا متین دروغ گفته . به جون کی قسم بخورم که باور کنی ؟ اون یه پست فطرت آشغاله که …
حرفمو قطع کرد : الان نمی‌خواد راجبش حرف بزنی ، حالت خوب نیس .
اون آدم از قیافش معلومه که چجور آدمیه ، تو نمی‌خواد خودتو به خاطر اون اذیت کنی .
من بهتر از تو می‌شناسمش .ولی بعداً باید راجبش بهم توضیح بدی. بگی قضیش با تو چیه ، چرا دست از سر تو برنمیداره .
خواستم یه چیز بگم که در با شدت باز شد . استاد رحیمی بود .
از ترس تو جام میخکوب شدم . آریا هم که جلوم زانو زده بود ، وضعیتو بدتر کرده بود .
منو آریا جفتمون هم ترسیده بودیم .
ولی آریا زود خودشو جمع و جور کرد و گفت : خانم تهرانی تو راهرو غش کردن ، به خاطر مساعلی که صبح پیش اومده بود که خودتونم در جریانین حالشون خوب نبود . منم بهشون آب قند دادم .
جفتمون منتظر واکنش رحیمی بودیم که خداروشکر باور کرد و گفت : حالتون خوبه الان خانم تهرانی ؟ من واقعا متاسفم برای اتفاقات پیش اومده .
_ممنونم استاد ، الان بهترم .
_به هرحال امیدوارم زودتر مشکلتون حل بشه . آریا جان یه لحظه بیا بیرون باهات کار دارم .
آریا یه سری تکون داد و از کنارم رفت .
وقتی جفتشون رفتن ، من موندم و یه دنیا سوال . الان آریا راجب من چی فکر می‌کنه ؟ نکنه فک می‌کنه بهش دروغ میگم ؟
باید میرفتم سراغ متین . همه اینا رو باید از خودش میپرسیدم
🍁🍁
🆔 @romanman_ir

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 22

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان تاروت

  خلاصه رمان :     رازک دختری از خانواده معمولی برای طرح دانشگاهی وارد شرکت ساختمانی بنام و مطرحی از یه خانواده پولدار…
رمان کامل

دانلود رمان سالاد سزار

خلاصه: عسل دختر پرشروشوری و جسوری که با دوستش طرح دوستی با پسرهای پولدار میریزه و خرجشو در میاره….   عسل دوست بچه مثبتی…
رمان کامل

دانلود رمان عسل تلخ

خلاصه: شرح حال زنی است که پس از ازدواجی ناموفق براثر سهلانگاری به زندان میافتد و از تنها فرزند خود دور میماند. او وقتی…
رمان کامل

🦋🦋 رمان درخواستی 🦋🦋

    🔴دوستان رمان های درخواستی خودتون رو اینجا کامنت کنید،تونستم پیدا کنم تو سایت میزارم و کسانی که عضو کانال تلگرامم هستن  لطفا…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
4 سال قبل

رمان قشنگیع پارت گذاری کنید ممنون نویسنده جان چیشد قطع کردین پارت گذاریو نه به باره نه به داره هنوز این نظر دومم بود ممنونMASSAGE2:D

دسته‌ها

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x