رمان هلما و استاد ب تمام معنا پارت 71

4.8
(6)

 

با پونه داشتیم می‌رفتیم دانشگاه .
از کنار پارک رد میشدیم که گفت : راستی تو تاحالا این پارک نیومدی؟
_نه چطور
_عجیبه آخه همه دانشجو هایی که اینجا با هم آشنا میشن یا به قول خودشون عاشق میشن میان این پارک قرار میزارن .‌
عجیبه که با آریا تا حالا اینجا نیومدی .

خندیدم و گفتم : آره واقعا چون خیلی از دانشجو ها رو اینجا دیدم .
ولی منو آریا از همون اول تو ماشین قرار گذاشتیم . هیچ وقت اینجا نیومدیم .
_شما از همون اول هم عاشق جاهای خصوصی ، کارای خصوصی و …
یدونه محکم زدم تو بازوش و گفتم : خفه شو تورو خدا . یکی میشنوه آبرومون میره
_نه بابا کسی این دور و برا نیست ، راستی هنوز حامله نیستی؟
چشامو گرد کردم و خواستم دوباره بزنمش که جاخالی داد و گفت : خیلی خب بابا غلط کردم .
_پونه میزنم با دیوار یکی میشیا . جون مادرت بس کن .
من موندم چجوری با این همه شخصیت و کمالات اومدم با توی بی‌تربیت دوست شدم .
_بابا با شخصیت ، بابا ادب ، کمالات .

یکم بعد گفتم : راستی اینو یادم رفته بود من یبار با کامران این پارک اومده بودم .
با تعجب نگام کرد که گفتم : اونجوری نگام نکن . کار فوری باهام داشت . گفت بیام پارک جلو در دانشگاه . بعد هم که رفتم یهو زنگ زدن گفتن داداشش تصادف کرده و اونم زود رفت .
اصلا فرصت نشد بهم بگه حرفشو.
البته این قبل از آشنایی من با آریاس .

_نه پس بعد از آشنایی با آریا با این پسره قرار میذاشتی.
فک کن یه درصد از چشم آریا دور میموند . زنده زنده آتیشت میزد.
راستی کامران بعد از اون نگفت چیکارت داشت ؟

_چند بار خواست بگه ولی نتونست . بعد از اینکه فهمید من با آریا آشنا شدم و قضیه خواستگاری تو کلاس ، دیگه جرعت نکرد بیاد جلو .
_فک کنم این دلش پیش تو گیر کرده بود . روش نشده بود بهت بگه ، بعد از قضیه خواستگاری آریا هم که دیگه دید بکشه کنار بهتره.
_خودمم یه چیزایی فهمیده بودم ولی ترجیح دادم از زبون خودش بشنوم .‌ انقد ترسو بود که حتی نتونست رو در رو بگه .‌ اونوقت آریا که خودش استاده و پای آبروش وسطه برای اینکه ثابت کنه دوسم داره جلوی کلی دانشجو ازم خواستگاری کرد .
راستی تو از کجا فهمیدی دوسم داره ؟
_اون روز خودم شنیدم داشت با یکی از بچه ها حرف میزد . زیاد حالش خوب نبود .
بعد رفیقش گفت چته ؟ اونم گفت وقتی کسی که دوسش داری جلو خودت ازش خواستگاری کنن چه حالی میشی ؟
منم از همونجا فهمیدم منظورش خواستگاری آریا از تو بود

با پونه وارد کلاس شدیم و رفتیم تو ‌‌.یکم بعد آریا اومد و همه بلند شدیم .نشست سر جاش و حضور و غیاب کرد ‌. بعد از اینکه درس داد یک ساعت بعد کلاس تموم شد منو پونه از جامون بلند شدیم. آریا بهم پیام داد : از کلاس اومدی بیرون یه جزوه بگیر دستت انگار ازم سوال داری . می‌خواد بقیه شک‌نکنن .کار واجب دارم باهات .
پیامو خوندم و گذاشتم کیفم گوشیمو .پونه گفت: کار داره باهات .
_اره تو‌ برو پایین من میام خودم .
وقتی پونه رفت یه جزوه از کیفم درآوردمو همزمان با آریا از کلاس زدم بیرون .
الکی صدامو بلند کردم و گفتم: استادببخشید سوال داشتم ازتون .
آریا برگشت سمتم و گفت : بفرمایید .بعد بهم نزدیک شد و آروم گفت : شما صدتاسوال کن . اصلا جون بخواه شما .
الکی به یه قسمت جزوه اشاره کردم وگفتم: کارت چی بود ؟
_مامانمینا رفتن شهرستان ، سالگرددایی مامانم . امشب تنهام ،شام هم بلد نیستم بپزم .میای پیشم؟
_خب از بیرون بگیر ._دوست دارم دستپخت عشقمو بخورم .گوربابای بیرون
_خب من به مامانینا چی بگم ؟
_اون با من . میگم چی بگی.
_باید ببینم چی میشه.
سرمو انداختم پایین و دستامو تو هم گره کردم ‌.
فهمید چمه . آروم گفت : چیه نکنه میترسی؟
_راستش آره .
_عزیزم ما دیگه محرمیم ، یادت رفته مگه ؟ بعدشم بهم اعتماد داری .مگه نه؟
_اوهوم.

_خیلی خب رفتی خونه زنگ میزنم بهت

_باشه من دیگه برم تا کسی شک نکرده .

_فعلا عزیزم .
_فعلا.

ازش جدا شدم و رفتم پایین .

پونه پایین تو ماشین منتظرم بود . درو باز کردم و نشستم پیشش .
_تا نشستم گفت : چیکارت داشت ؟
_هیچی گفت امشب برم پیشش .

با تعجب گفت : چی؟
_بابا مامانشینا خونه نیستن .رفتن سالگرد داییش . گفت برم براش غذا بپزم ، کلا تنها نمونه دیگه .
_خودش نمیتونه مگه از بیرون بگیره ؟ شما هنوز نامزدینا ، حواستو خوب جمع کن .

_اولا که بهم محرمیم . بعدشم صد بار بهت گفتم که من بهش اعتماد دارم .
_به هر حال من وظیفم بود که بهت بگم . تا باهاش تنها نشی معنی اعتمادو نمیفهمی.

_مرسی از کمکت ولی من قبلاً با آریا زیاد تنها شدم . اون موقع بهم انگشت هم نزد.
_باشه من هر چی بگم حریف تو نمیشم . بریم خونه .

***

نشسته بودم رو تخت که آریا پیام داد: سلام عزیزم خوبی
_سلام مرسی تو خوبی؟

_ساعت چند میای ؟
_معلوم نیست . چی بگم به مامانینا ؟
_بگو میری پیش پونه .

_نمیشه که شک میکنن

_ چرا شک میکنن؟ آها نکنه هر روز هفته پونه خانم اونجاست ؟
_نه چون دیشب پیش پونه بودم .

_به خشک شانس . حالا هر بیار باقالی بار کن .
_تو بگو من چی بگم ؟

_بگو میری خونه یکی از دوستات .
_کدوم؟
_چمیدونم یکیشونو بگو دیگه . همون سحرو بگو .
_سحر قلابی؟
_نه پس راستکی.
_باشه حالا یکاریش میکنم .

_منتظرم پس . راه افتادی خبر بده .

_باش فعلا .

گوشیو انداختم اونور. از جام بلند شدم و رفتم پایین ‌.
مامان تو آشپزخونه بود . رفتم کنارش و گفتم : مامان
_باز چیشده؟

_هیچی فقط می‌خوام برم خونه دوستم .

_کدوم دوستت؟

_سحر؟
_واسه چی؟
_جزوه هام دستش مونده . چند وقت دیگه هم امتحان داریم می‌خوام باهاش کار کنم .
_پونه کم بود سحر هم اضافه شد ؟
_مامان مگه فقط پونه دوست منه؟ بعدشم کار واجب حتما دارم که می‌خوام برم دیگه .

_کی برمیگردی؟
_نمیدونم ساعت یازده اینا .
_چه خبره ؟ جواب باباتو چی بدم ؟

_مامان حالا معلوم نیست شاید زودتر اومدم .
_خیلی خب قبل یازده اینجا باش

_عاشقتم من .
_برو خودتو لوس نکن . حالا که کارت افتاده به من عاشقم شدی ؟

_نه از قبل بودم .
زود از پله ها رفتم بالا و حاضر شدم .

🍁🍁
🆔 @romanman_ir

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.8 / 5. شمارش آرا 6

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
6 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
sara
sara
3 سال قبل

دقیقا سر موقع رسیدم۵ ثانیه پیش پارت گذاشته شد:)

M.P
M.P
3 سال قبل

منم ایول

حدیث
حدیث
3 سال قبل

اوهوع. عکس جان یامان!!!!!!
این رمان رو دنبال نمیکنم اما عکسش چون عکس جان بود خواستم بگم اگه رمان خوبیه و پارت گذاریش به موقعس بهم بگید مرسی

Nazi
Nazi
3 سال قبل

سلام پارت گذاریتون به چه صورته؟؟

سلین
سلین
3 سال قبل

سلام میگم پارت های بعدی فقط تو تلگرام میزارین؟؟؟😯 من تلگرام ندارم

zeynab
zeynab
3 سال قبل

پارت گذاریش نسبتا خوبه اگه بدقولی نکنند هر هفته یه پارت میدن
فکر کنم تو تلگرام هم پارت بزارند ولی تو سایت هم میگذارند

6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x