رمان هیلیر پارت ۵۳

4.6
(41)

 

 

 

 

برگشتم سمت فضای تاریک رو به روم.

بدبختی این بود که چون گوشی رو گذاشته بودم دم گوشم فلشش خاموش شده بود و رسما همه جا فرو رفته بود توی تاریکی.

لب زدم:

 

– بردار این گوشت کوبتو مرتیکه!

 

اما بر نمی داشت! معموم نبود کدوم جهنم دره ای داشت می داد که حواسش به گوشیش نبود.

 

حسابی خایه کرده بودم.

گور بابای برق! باید در می رفتم قبل از این که یه حیوونی چیزی بگیره پارم کنه!

 

با صدای ” مشترک مورد نظر قادر به پاسخگویی نمی باشد لطفا بعدا شماره گیری فرمایید! ” از جا پریدم و هینی کشیدم!

خیلی یه دفعه ای بود. منم که داشتم توی شلوارم می ریدم.

 

فحش رکیکی دادم و برگشتم سمت کنتور باید هر چی دکمه ممکه داشت می زدم بلاخره یه چیزی میشد دیگه.

فوری فلش گوشیمو دوباره روشن کردم و انداختم روی جعبه کنتر.

 

از سمت راست شروع کردم، یه دکمه قرمز رو به پایین داشت. زدمش بالا…

اما تا خواستم برم سراغ بقیه دکمه ها صدای خش خشی از پشت سرم بلند شد…

 

چیزی که ترسناکش می کرد نزدیک بودن صدا بود. مطمئن بودم تو چند متری منه!

 

 

 

 

خشک شدم و دستام همون طور بی حرکت بین زمین و هوا موند.

آماده هر رویدادی بودم تا بلند ترین جیغ عمرم رو بکشم اما یه آن گرمای غمیقی رو روی گوشم حس کردم و بلافاصله دست خیلی بزرگ و قدرتمندی روی دهنمو پوشوند!

 

تا اومدم جیغ بکشم صدای بمی کنار گوشم لب زد:

 

– خودتم این جا اضافی ای دختره آشغال! برداشتی مهمونم دعوت کردی؟

 

با فهمیدن این که رویینه خیالم احت شد و تموم بند بند تنم پر شد از امنیت…

چشمتمو با خیال راحت بستم و عضلات منقبض تنمو منبسط کردم و سرمو تکیه دادم به پشت که احتمالا سینه رویین بود…

 

عجیب بود به این سرعت از ترس مطلق رسیده بودم به امنیت محض!

این حجم از راحتی خیال بین ذستای کسی که می خوسات منو بکشه احمفانه بود.

 

دست رویین وقتی فهمید قرار نیست جیغ بکشم از روی دهنم شل شد.

موضعمو تغییر ندادم اما با این حال گفتم:

 

– خداروشکر که تویی! خیلی ترسیده بودم!

 

با تحقیر گفت:

 

– وقتی زدم تو و اون مهمونتو کشتم می فهمی که باید از من بیشتر از جک و جونورا می ترسیدی!

 

 

 

 

لبخند نشست روی لبم، دستمو گذاشتم روی دستش که حلقه شده بود دور سینم.

 

احتمالا فکر می کرد من قراره جیغ بکشم و جفتک بندازم که یکی از دستاشو گرفته بود جلوی دهنم و اون یکی رو برای مهار هر گونه وحشیگری حلقه کرده بود دور سینم. غاقل بود از امنیت خودش.

رویین گفت:

 

– خوب همو بغل کرده بودین و دل میدادین قلوه می گرفتین! چرا جل و پلاستو جمع نمیکنی بری پیش همین یارو و دست از سر من برداری؟

 

صبر کن ببینم! حسودیش شده بود؟

غرق لذت شدم و انگشتامو لا به لای انگشتاش قفل کردم و گفتم:

 

– برادرمه رویین!

 

چند لحظه سکوت کرد و بعد گفت:

 

– هر سگی میخواد باشه! دو یاعت بهت وقت میدم بفرستیش بره از دو ساعت رد شد خودمو با تفنگ شکاری نشون میدم و میوفتم تو خط شکار آدم!

 

دم عمیقی گرفتم و گفتم:

 

– فردا میره. فقط اومده بود به من سر بزنه فردا بر میگرده تهران.تا قبل از هشت صبح نرفت اصلا خودم میام دم خونت که بزنی شکارم کنی!

 

از حرفم نخودی خندیدم که گفت:

 

– بعد اون همه آبغوره که گرفتی کصخلی چیزی هستی میخندی؟

 

شگفت زده پرسیدم:

 

زاغ سیاه منو چوب می زدی؟

 

جوابی نداد!

بدون این که دستشو از دورم باز کنم برگشتم سمتش و با نیش باز پرسیدم:

 

– با توام رویین!؟

 

 

 

نور خیلی کمی از فلش گوشیم می تابید توی چهره اش….

خیلی ترسناک شده بود توی نور کم. چشماش مثل دوتا گودال سیاه بودن.

با تحقیر گفت:

 

– هنوز اون قدر بدبخت و بیکار نشدم که بیام جاسوسی تو رو بکنم دختر خانم!

 

باشه ولی حسودیش شده بود من یکی دیگه رو بغل کردم و تو آغوش یکی دیگه گریه کردم…

اینو حتی می تونستم از لحن صداش بفهمم.

 

جالبیش این بود که من تلاشی نمی کردم از آغوشش بیام بیرون و اونم متقابلا دستشو از دورم بر نمیداشت…

 

پرسیدم:

 

– تو کنترو قطع کردی؟

 

موذیانه جواب داد:

 

– آره می خواستم توی تاریکی قتل عامتون کنم!

 

با انگشتم یه دسته از موهاشو دادم پشت گوشش و گفتم:

 

– حالا مثل یه بچه خوب همون طوری که قطعش کردی وصلش کن.

 

پچ پچ وار گفت:

 

– این قدر با موهای من ور نرو!

 

سی و دوتا دندونمم اومده بود بیرون! وسط این وانفسا این چه بحث کیری ای بود ما داشتیم می کردیم؟ جواب دادم:

 

– خیلی نرمه آخه! اسم شامپوت چیه؟

 

صادقانه جواب داد:

 

– شبنم!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.6 / 5. شمارش آرا 41

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
6 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
camellia
1 سال قبل

کاش به یه جای خوب برسن این دوتا.😍 ای روییدن هم رفتارش یه کم تغییر کنه.حالش خوب شه.

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط camellia
ساناز
1 سال قبل

عااالی بود مرسی که منظم پارت میزارید

ساناز
1 سال قبل

کاش نمیگفتم منظم پارت میزارید 😐
پارت نمیزارید ؟!

ساناز
پاسخ به  قاصدک
1 سال قبل

مارو دور ننداز 😭⁦❤️⁩😂

دسته‌ها

6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x