رمان هیژا پارت 12

4.6
(22)

 

 

 

 

***

 

 

– ماهلین درد گرفته تعریف می‌کنی یا جور دیگه اعتراف بگیرم؟

 

بالشت به بغل نگاهم رو از تلویزیون و سریال تکراریش گرفتم، رعنا مشغول تخمه شکستن بود و دقیقاً مثل مردا یه طرفه روی بالشتی که از وسط تا شده لم داده بود.

 

– خیلی زبون نفهمی دیگه چی باید بگم‌و نگفتم یه هفته‌ست مخم‌و خوردی.

 

پوست تخمه‌ی روی لبش رو سمتم فوت کرد که عصبی چشم غره ای بهش رفتم.

 

– می‌خوام دقیق بگی یارو چطوری بود تا ببینم ایشالله زن اینم می‌شی مثل شهرام یا نه.

 

چشم‌هام رو بستم و دم اسبی موهام رو با دو دست محکم کردم، رعنا دوست خوبی بود ولی گاعی اوقات واقعاً غیر قابل تحمل می‌شد خیلی زیاد.

 

– رعنا واسه آخرین بار می‌گم مردی که من دیدم این خصوصیت‌هارو داشت، ریش‌و موی بلند، به شدت شلخته‌و بهم ریخته، زیر چشم‌های گود افتاده با عنبیه‌های قهوه‌ای، چیزی از لبش پیدا نبود چون سبیلش روش‌و پوشنده بود، چرا یه چیزی پیدا بود آب دهنش که پشم‌های صورتش‌و خیس کرده بود” اهمیتی به صورت جمع شدش ندادم و ادامه دادم” قد خیلی بلند، یه بدن به شدت چهارشونه هیکلی که تو مریضی هم درشت تر از هر آدم سالمی بود، حرف نمی‌زد تکون نمی‌خور انگار لال بود حالا اگه کیس خوبیه بسم‌الله دفعه‌ی دیگه تو برو تو اتاق بهش تجاوز کن.

 

تخمه‌ی توی دهنش رو روی دستمال تف کرد و من با صورت جمع شده نگاهش کردم.

 

– اه اه حالم بهم خورد خاک تو سرت ماهی جو نگیرتت لب بگیری ازش؟ همه‌ی ریشش پر تفه‌ها.

 

چشم‌هام درشت شد و سمتش خیز برداشتم، همزمان که با بالشت تو سرش می‌کوبیدم گفتم‌:

 

– درد نگیری تو رعنا.

 

با دست و پاش جلوی ضربه‌هام رو گرفت و با خنده ادامه داد:

 

– بابا چرا وحشی می‌شی تو مگه عاقبتم داری آخرش باید یکی از همینا بگیرتت.

 

– غلط کردی خودت زن اینا شو.

 

بلند خندید و جمله‌ش من‌و هم به خنده انداخت.

 

– یعنی می‌خوای بگی مرتضی مثل اینا دیوونه نیست؟

 

با دست تو سرش کوبیدم و کنارش نشستم.

 

– خاک بر سرت دلت میاد به شوهرت می‌گی دیوونه؟

 

– والا که دیوونه‌ست منم دیوونه کرده.

 

صورتش که گرفته شد دستم رو روی دستش گذاشتم و با لحن محتاطی که ناراحتش نکنه گفتم:

 

– چیزی شده رعنا جان حس می‌کنم یه مدته تو خودتی؟

 

سرش رو به تأیید تکون داد.

 

– شده ولی جدید نیست همون قضیه‌ی بچه‌و اینا دیگه.

 

لبم رو تر کردم و خیره به صحنه‌ی فوق احساسیه سریالمون لب زدم:

 

– من نمی‌تونم دخالت کنم ولی خب مرتضی هم حق داره پنج ساله ازدواج کردین دیگه وقت بچه دار شدنه‌.

 

 

 

چشم غره‌ی غلیظی بهم رفت و با بلند شدن صدای سوت جوش اومدن کتری، با صدای بلند گفت:

 

– چرت‌و پرت نگو، شکم‌مون‌و نمی‌تونیم سیر کنیم بچه واسه چیمونه؟

برو چاییتو دم کن دهنم خشک شد.

 

با چشم‌های درشت شده نگاهش کردم، یه بار دیگه بالشت رو توی سرش کوبیدم و سمت آشپزخونه راه افتادم.

 

زیر کتری رو کم کردم و از کابینت بالا قوطی چای رو برداشتم، دو پیمانه کوچیک تو قوری ریختم و بعد از آب کشی چایی رو دم کردم.

 

سمت یخچال رفتم، امروز می‌دونستم رعنا پیشم میاد یه مقدار خرید کرده بودم، سیب‌های زرد و خیار‌های قلمی خوشگلی که خریده بودم رو تو سبد میوه گذاشته بودم برداشتم با دوتا پیش دستی و چاقوی میوه خوری از آشپزخانه خارج شدم.

 

رعنا هنوز توی همون پوزیشن نشسته بود و تیشرت قرمزش کمی بالا رفته بود و کمرش مشخص بود.

 

کنارش نشستم میوه رو جلوش گذاشتم و به تلویزیون اشاره کردم.

 

– چی شد بالاخره اعتراف کرد یا نه؟

 

باز پوست تخمه رو سمتم فوت کرد که چشم غره‌ی غلیظی بهش رفتم.

 

– نه بابا این پسره هم مثل تو عقل تو سرش نیست.

 

نفس عمیقم رو بیرون دادم و با اخم یه دونه از خیارا رو برداشتم و مشغول پوست کندن شدم.

 

– باور کن این تنها زمانیه که من از کاری که کردم پشیمون نیستم.

 

شونه ای بالا انداخت و نگاهم کرد.

 

– نباید هم پشیمون باشی، چون تو کلاً کارهای احمقانه زیاد می‌کنی، واسه همون برات عادی شده.

 

لحنش انقدر خنده دار بود که بخنده افتادم، نمک رو روی خیار پاشیدم و گرفتم سمتش و گفتم:

 

– بیا این دفعه باهم بریم تو اتاقش تا ببینمش نظرت چیه؟

 

یکی از خیارارو از تو ظرف برداشت و با دست اشاره کرد.

 

– نه جانه من واسه من از این نسخه‌ها نپیچ.

 

– به هر حال از من گفتن بود من فردا شب که شیفتم باز می‌رم دیدنش.

 

– خوبه می‌گی این پسره هیچی نمی‌فهمه هی خودتو می‌ندازی تو اتاقش، ماهلین ماه پشت ابر نمی‌مونه همتی مچتو می‌گیره اخراج می‌شی‌ها؟

 

– نه، تا وقتی تو حواست به من هست اخراج نمی‌شم، حالا لطفاً دهن گشادتو ببند تا بقیه فیلم مون‌و ببینیم.

 

گازی به خیار تو دستش زد و مثلاً به حالت قهر به تلویزیون خیره شد، خوبه که تو این تنهایی لااقل رعنا رو داشتم.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.6 / 5. شمارش آرا 22

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x