رمان وارث دل فصل دوم پارت ۱۹

4.7
(9)

 

 

 

پوزخندی زد و محکم هلم دور خودش چرخید و آروم گفت

 

_ برو بابا دلت خوشه!

 

 

داخل اتاق شدم که قهقهه زد و روی تخت دراز کشید

 

– وایی اینو عاشقشم! عین موقع‌هایی که میرفتیم کوه…

 

آهنگ رو باز پخش کرد و بلند شد سمت لوازم آرایش رفت

 

_ میدونی ازت متنفرم؟ از تو از اون نامزدم که زنده‌اس و همه چی دورغ بود…

 

ابروهام بالا پریدن که هیستریک خندید و موهاش رو توی دستش گرفت

 

+ منظورت چیه؟

 

شونه بالا داد و سرش رو نزدیک سرم آورد

 

_ نمیدونی؟ من یتیم نبودم و نیستم خانواده‌ام رو پیدا کردم اما اونا منو نمیشناسن و نمیخوان اگه میخواستن واسه چی باید سر چهار راه بذارنم!

 

سرش رو کج کرد و سفیدی چشم‌هاش به خون میزد چش بود؟

 

_ من سر بارشون بودم میفهمییی؟ حتی خانواده خودمم نخواستنم و واسم ارزشی قائل نبودن ولی من بچه‌مو میخوام حالا گمشو وگرنه کل شرکت و زحماتت به باد میره!

 

نیشخندش رو فاکتور گرفتم قدمی به جلو رفتم که سمت میز آرایش رفت تلوتلو میخورد

 

+ پروانه عزیزم حالت خوب نیست؟

 

خندید و گفت

 

_ خوبم بهتر از این نمیشم!

 

کلافه بهش خیره شدم

 

+ نه خوب نیستی! دکتر خبر کنم؟

 

 

سری تکون داد و شروع کرد به آرایش کردن که بازوش رو گرفتم و بهش خیره شدم

 

_ عه ولم کن الان شوهرم میاد! منتظرمه…

 

کلافه بهش خیره شدم که جیغ زد و هلم داد و یهویی منفجر شد

 

_ بچممم!

 

دستم رو بالا بردم تا آرومش کنم معلوم بود تو شوکه و حالش خیلی بد شده

 

+ آروم! یکم…

 

هلم داد و جیغ کشید و شروع کرد خودزنی کردن ترسیده قدمی عقب رفتم تا خودش رو بیشتر اذیت نکنه.

 

_ شکمم بچمم شوهرم بدبخت شدم ساواششششششششششششششش!

 

 

صورتش رو خراش داد دست هاش رو گرفتم و شروع کرد به کتک زدنم و یهو مادر شوهرش اومد داخل

 

_ یا خدا! چیکارش کردی وای مردم کمک ای مردم!

 

با دهنی باز به پروانه خیره شدم چشم‌های پر نفرتش رو بهم دوخت. دستش رو گرفت و توی بغلش بهش پناه داد

 

_ بسه دخترکم!

 

پروانه رو خوابوند و سمتم با غیض اومد

 

_ چی میخوای؟

 

تخس گفتم

 

_ زن و بچه مو!

 

عاصی شده بهم نگاهی انداخت و گوشم رو گرفت که گفتم

 

+ مگه بچه‌ام؟ اون بچه پدرش منم من به پروانه تجاوز کردم و اونم ازم فرار کرد بعدش طلاق گرفت…

 

مادرش حرصی نگاهم کرد ابروهاش رو درهم برد

 

+ زنمو بده برم خو!

 

لب گزید و اخم کنان غرولند

 

_ زن چی؟

 

به پروانه اشاره کردم

 

+ زنمه طلاقش دادم مال منه!

 

پوزخندی زد و سر تاپام رو با تحقیر چشم گردوند و دست به کمر قدمی سمتم برداشت

 

_ خواب نما شدی؟ برو بخواب بازم داری خواب میبنی…

 

آب دهنم رو قورت دادم چه زن سمج و فولاد زره‌ای! صدای نفس نفس زدن‌هام کل اتاق رو شکست

 

+ خانم محترم زنمو بم بده نذار عصبی شم!

 

عین خودم غرید

 

_ بشی چه غلطی میخوای بکنی؟

 

عین خودش دست به کمر شدم و سرم رو کج کردم

 

+ نظرت با قانون چیه؟

 

رنگش پرید و ادامه دادم

 

+ زیر پای زن حامله‌ام نشستید و عقدش کردید و ازم جداش کردید با بچه تو شکمش!

 

*

 

 

بعد جنگ حسابی از خونه بیرون زدیم و پروانه رو تنها گذاشتم فکرم رفت پیش بچه یعنی از ساواشه؟

 

نه نه نه نه نه! امکان نداشت نمیشد با عقل جور در نیومد و اون بچه از ساواش باشه…

 

+ عماد میگم امکان داره زن حامله رو طلاق بدن؟

 

عماد سرش رو خاروند و تکون داد

 

_ فکر نکنم!

 

لبامو تو دهنم بردم

 

+ حسم میگه بچه از منه زن بزن دکتر بیاد!

 

 

عماد چشم گرد کرد

 

_ اینجا؟ واسه کی؟ زمین چی؟

 

لیندا محکم جواب داد

 

_ زارعت واسه خودم!

 

شوکه بهش خیره شدم نیم وجبی! چی بلغور میکرد؟ عماد گیج گفت

 

_ چیییی؟ مگه میخوای چیکار کنی؟

 

لیندا دست‌هاش رو توی هم قلاب کرد و روی زمین نشست آتیش روشن بود و هوا گرگ و میش بود.

 

_ به نظرم میتونم سود کنم کافیه زمین گیرم بیاد کمکم کن عمو!

 

نفسی گرفتم و گوشیم رو روشن کردم باید به شرکت سر میزدم و توی این مدت حسابی دنبال پروانه بودم‌ با نشستم لیندا بهم نگاهی انداخت و گفت

 

_ اون بچه برادرمه! باید وایسی بالای سر پروانه و بچه‌اش…

 

سرم رو از گوشی درآوردم و نیم نگاهی بهش انداختم

 

+ هستم! زندگیشون رو بهشت میکنم حتی زندگی تو رو!

 

لیندا سیب زمینی رو توی آتیش انداخت و بهش خیره شد با چوب ذغال‌ها رو تکون می‌داد

 

_ من بهت نیازی ندارم بابا خودم میتونم تو بهم نشون دادی ارزشی توی زندگیت ندارم! فقط پروانه و اون بچه رو عین من اذیت نکن!

 

پوکر بهش خیره شدم و گوشی رو محکم بین دست‌هام فشردم عماد سیب زمینی درآورد.

 

_ پخته؟

 

شیطونه میگه پاشو بشین و نعره بکش من از دست این‌ها باید سر به بیابون بذارم.

 

+ دِ آخه جوجه تو میخوای واسه من فاز برداری و بگی منم؟ بشین سرجات لیندا باید درستو بخونی و به یه جایی برسی منم پشتتم حالم خوش نیست دخترکم!

 

سرم رو بین دست‌هام گرفتم

 

+ بهت قول میدم کمکت کنم فقط باید پروانه راضی شه بعیدم میدونم دلش باهام صاف شه من بد تا کردم…

 

 

 

 

عماد پوست سیب زمینی رو گرفت و با دیدن فوت کردنش نیشخندی زدم لیندا سیب زمینی‌های پخته رو توی ظرف گذاشت.

 

_ بدک نی!

 

لیندا لبخند گله گشادی زد و شروع کرد به پوست گرفتن و عماد با خوشحالی مشغول خوردن سیب زمینی شد.

 

_ به به! خوراکی یعنی تو که میتونی ازت هر مدل غذایی درست کنی!

 

بخار سیب زمینی و بوش باعث شد یدونه بردارم و با سوزش دستم پوفی بکشم.

 

+ جوابمو ندادی! چرا میخوای زمین بگیری اصلا پولت میرسه؟ واسه چی من از چشمت افتادم؟

 

لیندا مشغول خوردن شد و با نیشخندی گفت

 

_ طلاهامو میفروشم تبلتم و چیزای دیگه! میخوام رشد کنم بابا به پول نیاز دارم ولی مجبورم از چیزایی که دوست دارم بگذرم…

 

آهی کشید و سیب زمینی توی دستش رو محکم فشرد

 

_ میخوام یه کوه شم که کسی نتونه خوردم کنه! اونقدری که همه مقابلم سر خم کنن…

 

الف بچه رو! واسه من دم درآورده سیب زمینش رو گرفتم و خوردم که جیغ زد

 

_ مگه دست نداری واسه خودت درست پوست بگیری؟

 

پوزخندی زدم

 

+ سیب زمینت رو من ازت گرفتم و خوردم هیچی نکردی حالا میخوای کوه هم شی بشین سرجات بچه!

 

عماد به خنده افتاد و آروم زبونم رو روی لبم کشیدم و به به راه انداختم تا لیندا حرص بخوره

 

+ حرص بخور لاغر شی!

 

ابروهامو با شیطنت بالا دادم و چشمکی به عماد زدم

 

+ مردم خیلی راحت سرت کلاه میذارن و حقتو میخورن هنوز زوده بخوای پا توی همچین دنیایی کثیف و بد بذاری بچه‌ای لیندا!

 

 

 

_ آه! به هرحال من باید زمین بخورم بعدش پا شم؟ از بچگی هم همین طور بوده…

 

سیب زمینی‌ها رو برداشت و رفت یه گوشه نشست و با نمک مشغول خوردن شد. به پرونده‌های تلمبار شده شرکت چشم دوختم.

 

تماس تلفنی رو وصل کردم و بعد حرف زدن سمت عماد رفتم. به صورتش که خواب بود نگاهی انداختم.

 

سمت خونه‌ی پروانه رفتم و مادر شوهرش پر خشم به سمتم اومد

 

_ چته؟ چه خبرته؟ چی از جونمون میخوای نامرد؟

 

پوزخند زنون سمت‌ اتاق پروانه رفتم و درش رو باز گذاشتم دیدم داره با بچه حرف میزنه

 

_ من نمیذارم تو عین بابات شی پسرم تو مرد خونه‌ی منی!

 

لبخندی زدم و روی تخت نشستم

 

+ چه جوری زن حامله رو طلاق میدن؟ واوووو خیلی ازت رکب خوردم…

 

بشکنی زدم و خودمو جلو کشیدم

 

_ بچه‌ام رو ازم مخفی کردی و طلاق گرفتی با کس دیگه‌ای ازدواج کردی میتونم ازت شکایت کنم!

 

با نفرت سمتم اومد و نشست

 

_ چی میخوای؟ ولم کن بذار با پسرم ادامه‌ی این زندگی رو بگذرونم برو حامین!

 

پوزخند زدم

 

+ آآآآ!

 

دستی دور لبم کشیدم و چشم‌هام رو ریز کردم

 

+ چه جوری تونستی بچه مو ازم قایم کنی پروانه؟ مگه باباش نبودم؟ الانم داری حاشا میکنی ‌که بچه از منه!

 

با کینه به چشم‌هام زل زد

 

_ عوضی بهم تجاوز کردی اون شب کل جونمو گرفتی باز چی میخوای؟ دیگه چی از جونم میخوایی؟ ولم کنن بسه هر چی عذابم میدی و دم نمیزنم اگه بخوای بیشتر از این داخل زندگیم شدی نابودت میکنم فهمیدیی؟

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.7 / 5. شمارش آرا 9

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x