رمان وارث دل فصل دوم پارت ۴

4.8
(9)

 

 

نگاهی به عماد کردم و به فارسی رو بهش گفتم

 

+چیکار کنیم پسر

 

_داداش تو میگی ببین چیکار میکنم من وگرنه قبل تو من گلومو پاره کردم سر اینا زیر بار نمیرن لاکردارا

 

+یه قرار مجدد توی همین دو روز آینده که ایرانن بزاریم و مدارک و جمع آوری کنیم که ببینن سود سهام شرکت و

 

و رو به اون ها که منتظر اعلام نتیجه ما بودن اعلام کردم که در دو روز آینده که میهمان ما در یکی از بهترین هتل های تهرانن یک قرار کاری مجدد بذاریم

 

قبول کردن و بعد از ایمیل زدن یکا یکیشون به رئسا شون بلند شدن و پشت بندشون من و عماد بلند شدیم و خوش آمد گفتیم و به منشی سپردم دوتا راننده های شرکت و برای رسوندنشون آماده کنه که تا هتل ببرنشون

 

بعد رفتن اونا در اتاق مذاکره رو بستم پشت سرم و روی صندلی نشستم و رو به عماد گفتم

 

+عماد باید سود سهام هارو جمع آوری کنیم و قدرت فروش و بسته بندی هامون که ببینین چقدر سود اوره اعتماد کنن

 

_آره داداش وگرنه جدا از این که مبلغ زیادی هست به شرکت های وارداتی اینجا که نمیتونی دست بزنی مجبوری اون دوتا شرکت تازه تاسیس توی شهرک صنعتی و بفروشی که هنوز تازه اولای تولیدته و کار فروش استارت نکرده و این میشه بمب ضرر

 

عماد همونجور که دست و پا چلفتگی های راهبی و جمع می‌کرد بچه به شدت زرنگ و اقتصادی بود

 

 

 

 

 

 

عماد همونجور که دست و پا چلفتگی های راهبی و جمع می‌کرد بچه به شدت زرنگ و اقتصادی بود این هوشش بود که منو راضی نگهداشت بعد دختر راهبی شخص جدیدی بیاد توی شرکت

 

از جام بلند شدم و لب تابمو جمع کردم و کتم رو که تازه در آورده بودم تنم کردم که عماد پرسید

 

_خیره!!!

 

متوجه حرفش نشدم و رو بهش گفتم

 

+باشه پس داداش یه فکری تا دو روز دیگه میکنیم خدا بزرگه منم برم دیگه

 

_عه کجا نمیخواستی وکیل و جا به جا کنی خیلی داره گند میزنه ها بخصوص توی قسمت ماشین آلات صنعتی

 

+اوه اون و یادم رفت باز بخدا کلا حافظم تاب برداشته

 

نگاهی بهم انداخت و گفت

 

_خب الا تکلیف چیه داداش زنگ بزنم بهش؟

 

 

نه داداش توی راه با دخترم بحثم شد ناراحت ازم رفت کلاس

 

_عه چرا بحث

 

+هیچی داداش اعصابم به خاطر فراموشی این جلسه بهم ریخت سرش داد کشیدم ناجور الانم میگم برم یه کادو و یه کیکی چیزی بگیرم از دلش در بیارم

 

نمیتونستم بگم که دختره عشقم منو یاد گذشته ها انداخت و با حسرت یاد مادری که گناهکار خونش من بودم افتاده و این فکر عذابم میده که شاید جای خانواده خودش بهتر از من باشه

 

 

نمیتونستم بگم که دختره عشقم منو یاد گذشته ها انداخت و با حسرت یاد مادری که گناهکار خونش من بودم افتاده و این فکر عذابم میده که شاید جای خانواده خودش بهتر از من باشه و احساس بهتری اونجا داشته باشه و من موجب این حال بدش باشم منی که همه سعیمو کردم چیزی براش کم نزارم

 

_ای وای دختر به اون معصومی چجوری دلت میاد آخه داداش

 

+خیلی کارای شرکت روی اعصابم تاثیر گذاشته والا باید به چند وقت فکر کنم به خودم استراحت بدم

 

نگاهی بهم کرد و خنده ای زد و گفت

 

_والا داداش جوری که تو داری کار میکنی هرکی ندونه فکر میکنه دیگه قراره آخر دنیا بشه و همه کارارو روهم روهم انجام میده خب مرد حسابی یکم به خودت مرخصی بده

 

پر بی راهم نمی‌گفت عماد تنها کسی بود که توی این شرکت بعد آقای منصف مدیر روابط عمومیم که یکی از افرادی بود توی اوج حال بدیم که برگشتم ایران پیدا کردم باهاش راحت بودم

 

+آره واقعا باید یه فکری به حال خودم بکنم

 

و به سمت در رفتم و رو به عماد گفتم

 

+خب داداش من دیگه رفتم فعلا خداحافظت

 

_یاعلی داداش

 

و با لبخند از عماد دور شدم و رو به منشی با سر خداحافظی کردم

این کلمه داداش و عماد سر زبون من انداخته بود و امکان نداشت توی مکالمم باهاش از کلمه داداش استفاده نکنم

 

 

و با لبخند از عماد دور شدم و رو به منشی با سر خداحافظی کردم

این کلمه داداش و عماد سر زبون من انداخته بود و امکان نداشت توی مکالمم باهاش از کلمه داداش استفاده نکنم در کل پسر خوب و به قول دور و بری هاش که یاسر و ناصرن پسر متدین و خوبی هست

 

و به شدت لیندا دوستش داره و امکان نداره از شرکت برم خونه و بحث کار باشه با عماد پشت تلفن و نگه عمو عمادمو سلام برسون

یا میومد شرکت همش بازی باهاش می‌کرد و حرف میزدن

 

رابطه گرفتنش با بچه ها عالی بود و کلا در مجموع یکی از اون ژن های ایرانی بی آزار و پرفکتی هست که دیدم

 

ولی اون هم خالص ایرانی نبود به گفته خودش دو رگه ایرانی آذری بود مادرش از آذربایجان خارج از کشور بود و پدرش ایرانی از اهواز

 

ولی شباهت زیادی خودش به اروپایی ها داشت و بیشتر از منه دورگه ایرانی آمریکایی، آمریکایی تر می‌خورد

از این ترکیب مسخره ای که چیدم خندم گرفت

 

به ماشین رسیدم و سوارش شدم به ساعت که نگاه کردم فهمیدم تا الا دیگه باید لیندا رسیده باشه

 

گوشیمو در آوردم و شماره خانم شایسته رو گرفتم

اول جواب نداد نگران شدم و ماشین و روشن کردم و راه افتادم

 

مجدد شمارشو گرفتم و این بار هم جواب نداد

خدای من نکنه اتفاقی افتاده

همش لیندا از من تقاضای گوشی می‌کرد ولی بخاطر مشاور تحصیلیش که گفت ضربه میزنه بهش قبول نکردم

الا هم بجز شماره خانم شایسته دستم به جایی بند نیست و هزارن بار خودم رو لعنت میفرستم

خدای من یعنی چی

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.8 / 5. شمارش آرا 9

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
hadiseh.sahabi2000@gmail.com
1 سال قبل

گونه های ایرانی بی آزار 🤣

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x