رمان ورطه دل پارت ۴۱

4.2
(5)

تا کیارش گفت و گو را نبیند گوشی را خاموش می کنم و

سرجایش می گذارم به طرف تخت می روم چند دقیقه

بعد کیارش با حوله ای که فقط نیم بدنش را گرفته

بیرون می آیدبه طرف یخچال کوچک گوشه خانه می

رودازداخل آن پارچ شربت را بیرون می آورد دولیوان

برمی دارد پرشان می کند و به طرفم می آید دستش را

دراز می کند به صورتش نگاه می کنم و لیوان رامی گیرم

کمی می نوشم گلویم تازه می شود مانند بیابانی که آب

نداشت کیارش:چندماه آتنا باید پیش مامان بمونه اونجا

تنهاهم نیست با برسام بازی می کنه توبامن میای

دوبی…پوزخندمی زند:اون وقت چرا؟کلافه است

چشمانش قرمزاست معلوم است نخوابیده:یک نمی

تونم تنهات بذارم دونزدیک به کیش باشی بتونی بری به

پروژه سربزنی..انگاردهانم را دوخته اندکه حرف نمی

زنم:آیداخسته ام یه امشبو راه بیا…گیج نگاهش می کنم

کنارمی آید سرش را روی ران پایم می گذارد چشمانش

را می بندد ناخودآگاه بادیدن موهایش یاد آتنا می افتم

دستم داخلشان می لغزد و آرام نوازششان می کنم نفس

های منظمش نشانه خواب بودن اوست کمی خودم را

می کشم گوشی ام را ازروی میز چنگ می زنم دوباره

نگاهی به کیارش می اندازم تانکند که وقتی بیدارشود

روشنش می کنم جواب داده:اون شخص بهتون نگفته

بود هرکاری یه زمان وموقعی داره؟تند تایپ می کنم:ولی

هیچوقت دیرنیست برای کاری که انجام

نشده…بلافاصله پاسخ می دهد:منتظرخبرمن

باش…دوباره پاک می کنم لبخندی روی لب هایم می

آید این حرف او یعنی بله…آرام آرام لقمه می گیرد:الان

بایدچکارکنیم؟لقمه در دهانش ثابت می ماند سکوت:زیر

لفظی می خوای برای اینکه حرف بزنی؟سری تکان می

دهد حرصم می گیرد:گفتنی هارو دیشب گفتم نمی دونم

کجاش نامفهوم بود؟سری ار تاسف تکان می دهم:اوج

توضیحت همین بود؟بلند می شود:توبهتره همینقدر

بدونی..می رود بانگاهم می خواهم او را تکه تکه کنم

صبرکند برایش برنامه دارم اتاقی در برج خلیفه را برای

اقامت انتخاب کرد انگار روزه سکوت گرفته بود که حرف

نمی زد برای خودم آب می ریزم سریع به طرف اتاق

های بالا می رود کنجکاو می شوم پشت سرش می روم

داخل اتاق خوابمان از گاو صندوق زیر پاتختی پوشه ای

آبی رنگ برمی دارد:کجا؟به حرفم توجهمی نمی کند

تلفن خانه را از برق می کشد و زیر بغلش می زند:چکار

می کنی؟از روی میز اوپن گوشی ام را چنگ می

زند:کیارشششش دوباره آب روغن قاطی کردی؟به طرف

درب خروجی می رود دنبالش می روم:کیارش…لحظه

آخر برمی گردد:فعلا یه مدت اوضاع اینجوریه….هنوز

حرفش را حضم نکردم که صدای قفل شدن در مرا به

خودم می آورد دستگیره را می کشم چند

بار:کیارشششششش…تنها راه ارتباطی ام قطع

شد…خسته به پاکت هایی که پر از هله هوله بوده اند و

من تمامشان را خورده ام نگاه می کنم احساس می کنم

در مزر ترکیدم هستم صدای تیک در می آید توان بلند

شدن را ندارم صدای چرخ دستی واضح است با دیدن

مردی با لباس و کلاهی طوسی از ترس هینی می

کشم:نترسید نترسید…من از طرف آقای خجسته

اومدم…نگاهی به دور و برمی اندازد انگار می خواهد

مطمئن شود که کسی نیست از جیب داخل کتش بسته

ای را به طرفم می گیرد چرخ دستی را که حامل وسایل و

ابزار تمیز کردن بود می کشد و می رود سریع پاکت را باز

می کنم گوشی ورتو داخل آن بود بیرون می آورمش

‘فعلا تنها را ه ارتباطیمون اینه حواست باشه منتظر

خبرمن باش’چرا دستانم یاری نمی دهد برایش

بنویسم؟…نزدیک به یک نیمه

شب بود که پیدایش می شود صدای در را که می شنوم

سریع به طبقه بالا می روم و به اتاقم پناه می برم درب

اتاقم را باز می کند:آیدا می دونم بیداری بیا

گشنمه….کی این عادت بدش را که حتما باید در زمان

غذا خورد کسی کنارش باشد ترک کند؟کاش فکرمی کرد

خوابم ناچار بلند می شوم پایین می روم و راهم را به

طرف آشپزخانه کج می کنم روی صندلی میز نهاری

نشسته و با دستانش سرش را قاب گرفته درب یخچال را

باز می کنم نهاری که برای ظهر پخته بودم مانده بود

خودش که ظهر نمی آمد من هم که اشتها نداشتم داغ

می کنم روبه رویش می

گذارم:ژلوفنی،مسکنی،کوفتی،زهرماری چیزی نداری من

این سردردم آروم بگیره؟تای ابرویم بالا می پرد کمی

خودم را به نشانه گشتن داخل کابینت ها سرگرم می

کنم:نه اینکه من خیلی آزادم و می رم بیرون

نداریم…سرش را بلند نمی کند:هرچی می خوای لیست

کن صبح بده بهم می گم بگیرن…زیرلب می گویم:نمی

خوام زحمتت می شه سرش را بلند می کند و نگاهم می

کند:کی دست از این طعنه زدن برمی داری؟روی میز خم

می شوم:هر موقع تو افکار مریضت رو سرو سامون

دادی؟کیارش:افکار من مریضن یا لاس زدنت باپسره؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x