رمان ورطه دل پارت ۴۳

4.8
(5)

من هم سلام می کنم ارغوان به شوخی

می گوید:شما دوتا خوب دونفره این بچه رو انداختید به

جون من رفتید خوش می گذره؟کیارش می

خندد:اِ..مامان بده شما رو با نوه تون تنها گذاشتیم از

تنهایی در بیاین؟صدای خنده های آتنا وبرسام می

آید:نه بد نیست ولی به شما که معلومه خیلی خوش

می گذره…حرف هایش تمام نمی شود وسط حرفاش

می پرم:آتنا روببینم….گوشی را برمی گرداند صدایش

بلند می شود:آتنا جان بیا…بیا اینجا مامانی مامانت

منتظره….آتنا باشنلی که بی نهایت به او می آید می

دود:مانی سلام…می خندد چقدر دلتنگ او و صدایش

بودم:سلام عزیز دلم خوبی؟ می خندد از پشت برای

کسی اخم می کند کودک شیرینم:خوبم مانی دلم برات

تنگ شده…زمزمه می کنم من هم کیارش گوشی را می

گیرد لیوان قهوه رابرمی دارم وبه طرف پنجره می روم

ولی حواسم به مکالمه کیارش هست بعد از چند جمله

گفتن با آتنا صدایش آرام ترمی شود:عقدماهلین کیه؟

ارغوان باکمی مکث جواب می دهد:رفتن باهم خرید من

که سراز کارشون درنمیارم…کیارش:حاجی عصبیه؟صدای

آرام ارغوان می آید:آره..گردنم را خم می کنم:زود برمی

گردم…کیارش نگاهم می کند از آن ها که می گوید

حواسم به توهست….. به طرف میز منشی می

روم:Excuse me, what floor is Natalie Harris’s room in?

(ببخشید اتاق ناتالی هریس کدوم طبقه ست؟)منشی از

پشت عینکش نگاهی به من می

اندازد:Downstairs(طبقه پایین)

سری تکان می دهم آسانسور به دلیل وجود دوربین

احتمال خطر زیادی داشت از پله ها پایین رفتن عقلانی

تر بود از پله ها پایین می روم قسمت بالای درها اسم و

کار شخص معلوم بود به قست آخر که می رسم درب

قهوه ای رنگ  را می بینم بالای آن’Natalie

Hars’s’خودنمایی می کند تقه ای به درمی زنم صدای

جدی زنانه ای بلند می شود:Come in (بیاداخل)واردمی

شوم زنی باموهایی بور صورتی سفید وچشمانی آبی که

عینک مشکی کلفتی به چشم دارد باورود من نگاهش

رالحظه ای از صفحه لپ تاپش می گیرد دوباره به

کارخودش مشغول می شود چند دقیقه بیکار روی

صندلی نشسته بودم و اوبه کارخودش مشغول بود کلافه

نگاهی دیگربه ساعتم می اندازم صدایش بلندمی

شود:Wait a little longer(یکم بیشتر صبرکن)سری

تکان می دهم درباز می شودواردمی شودمثل همیشه

قبل از ورودش بوی سیگارش که باعطرش مخلوط شده

می آید ناتالی بادیدن اوبلندمی شودو خطاب به اومی

گوید:Do you have anything to do withnot me?

(کاری به من نداری؟)سری تکان می دهد تانالی کتش را

چنگ می زند واز اتاق خارج می شود فکرش راهم نمی

کردم در شرکت کیارش نفوذی داشته باشد مستقیم به

طرف پنجره می رود وآن رابازمی کند فندک مکعبی

شکلش که روی آن طرح عقاب حک شده بود را بیرون

می آورد وزیر سیگارش می گیرد:چطوری خانم سهرابی؟

صدایش تمسخردارد:من تاالانم خیلی معطل شدم اگه

می خوای حالمو بپرسی برم؟نیشخندمی

زند:قبلاصبورتربودی…مانندخودش پوزخندمی زنم:گذشته

هاروباید ریخت دور روش سیفون کشید…به طرفم برمی

گردد دودسیگارش را بیرون می دهد:آقای کاف.ت بدونن

همسرشون درحضورمنن خیلی خوشحال می شن نه؟

داخل شرکت خودش دارم نقشه نابودیشومی کشم

قشنگ نیست؟اونم چی باکمک همسرعزیزش…حرف

هایش مانندخنجر درقلبم فرومی رود:لعنتی

بگوچکاربایدبکنم؟جلوترمی آید:حالا حالاهاباهم کار داریم

دودسیگارش را درصورتم رهامی کنم بادستم می خواهم

دودهاراکناربزنم سرفه ام می گیرد:بس کن…فاصله اش را

کم می کند:فعلافکرنمی کنم درجایگاهی باشی بتونی

تهدیدکنی خانم سهرابی…دوباره قدمی جلومی

آید:سیناریو جذابی فکرکنم بشه نه؟ باعذاب وجدان

خودت کنارمیای؟از حرف هایش سردرنمی آورم:الان

کیارش شک می کنه کارتوبگو…بدون توجه به حرفم

ادامه می دهد:واقعاجالب نیست داخل یه مهمونی

شرکت می کنی که از قضا معشوقتون هم بود

آقاتیردادروعرض می کنم تواز غم زیاد چندتاپیک می زنی

و…عصبانی می شوم:ساکت شو…ادامه می

دهد:آقاکیارش هم سوءاستفادگر باشمامی رن روتخت

و…کاشف به عمل میاد وبعدازچندماه آتناجان…چشمانم

راروی هم فشارمی دهم بایادآوری گذشته بغض بیخ

گلویم رامی گیرد.کیهان:کیارش فکرکرده می تونه

قصردربره امااون دفعه فقط به لطف گندکاری های

تیرداد.. تقه ای به در می خورد باترس بلندمی شوم

خطاب به اومی گویم:کیه؟…اخم هایش درهم است

چیزی نمی گویدآب دهانم را باترس قورت می دهم حتی

فکربه اینکه کیارش باشد لرزه به اندامم می اندازدآرام به

طرف درمی رود دوباره درمی زنند آنقدرعقب رفته ام که

به پشت میز می رسم باخودم فکرمی کنم اگرکیارش بود

بهترین راه این است که خودم را از پنجره بیرون بیندازم

تااینکه زنده بمانم. ناتالی وارد می شود بادیدن حال من

پوزخندمی زند:areyouok?

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.8 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x