رمان ورطه دل پارت ۴۴

3.7
(6)

بدون حرف از ناتالی برگه های دستش رامی گیرد بیرون

می رود:اینقدراز کیارش می ترسی؟باچشمانم قصدتکه

تکه کردنش رادارم:کارتونمی گی؟اشاره می

کند:بشین…پله هارادوتایکی بالامی آیم بادیدن کیارش

که ازاتاقش بیرون آمده بود وکلافه روبه روی میز منشی

قدم برمی داشت وچیزی می گفت این راازروی دستش

که مدام درموهایش می کشیدفهمیدم آب دهانم راقورت

می دهم برای مطمئن شدن ازجای فلش باردیگردستی

به یقه ام می کشم نزدیک می شوم:سلام…باصدای من

برمی گردد به قدم هایش سرعت می بخشد دوطرف

بازوهایم رامی گیرد:فقط ۵دقیقه قراربودبری برگردی

کجارفتی؟دست روی نقطه ضعفش می گذارم:هیششش

منشی رونگاه کن….آرام ترمی شود می دانداینجاهمه

چشم وگوش پدرش هستند دستش رادرجیب هایش

می گذارد دست هایش مشت شده کاملامشخص است

باحرکت سربه آسانسوراشاره می کند:بریم…آرام می

گویم:کیفت،کتت….یکی ازبازوهایم رامی گیرد وهلم می

دهد آرام می غرد:فعلاحرف نزن که ازدستت ناجورشاکی

ام…برمی گرددروبه منشی می گوید:

I go… Set up meetings for the evening(من می

رم…برای عصرجلسه هاروتنظیم کن…)درآن

سانسورزیرنگاه های شاکی اش تاب نمی آورم:دل برای

آتنا تنگ شده…حرف نمی زندنگاهم می کند..وقتی به

خانه می رسیم یک راست به طرف اتاق مهمان می رود

ودرب رامی بندد به اتاق خودمان می روم و لباس هایم

را عوض می کنم به طرف آشپزخانه می روم برایش

دمنوش درست می کنم باردیگرنگاهی به پله ها می

اندازم تاازنبودنش مطمئن شوم آرام از کشوقرص های

پودرشده رابیرون می آورم داخل لیوان می ریزم وتند تند

هم می زنم تادیگراثری نماند دیگرفکرنکنم به طعم

تلخش گیر دهد لیوان درسینی می گذارم آرام درب

رابازمی کنم فکرکنم درحمام بودکه صدایی نمی آمد

سینی راکنارتختش می گذارم روی برگه برایش می

نویسم:ببخشید…دوست دارم…آیدا….ازاتاق بیرون می

آیم ودرب راآرام می بندم نفسم را رها می کنم

حالاحالاهابایدمنتظرمی ماندم تادارواثر کند باردیگربه

طرف اتاق کارش می روم تاازقفل بودنش مطمئن شوم

به طرف اتاق خودمان می روم روی تخت دراز می کشم

ساعت راتنظیم می کنم چشمانم را می بندم…چندتقه

بهدراتاق مهمان می زنم جواب نمی دهد دوباره..آرام

درب رابازمی کنم بانیمه تنه برهنه به عادت هرشبش

خوابیده

کنارش می روم آرام می

گویم:کیارش…کیارش..کیارش.‌..باسرانگشتانم  چند ضربه

به بازوهایش می زنم نه دارواثرکرده بود فلش را به

گوشی اش وصل می کنم  آن طرف

تخت می روم گاوصندوق پایین پاتختی رمزاول دورقم

دوم سال تولد مادرو پدرش نه بعدی تاریخ تولد کیارش

وکیان نه تاریخ تولد برسام بازهم نه ۱۲۳۴هم جواب نمی

دهد۴صفراامتحان می کنم خطا می دهد تاریخ

تولدخودم و آتناراهم پاسخ نمی دهد حتی خودش

ناامیدبلندمی شوم به روی تخت می نشینم سرم رابه

طرف چپ می گردانم باعکس بزرگ دونفریمان روی

دیوار که برروی شاسی بزرگ زده شده بود دوباره خم می

شوم روز ودورقم آخرسال ازدواجمان بازمی شود

سریع شروع به گشتن می کنم باکوهی از پرونده هاو

پوشه هاروبه رومی شوم بادیدن کارت سفید ذوق زده

می شوم آن را برمی دارم سریع همه چیز رامرتب می

کنم فلش را از گوشی اش در می آورم و ازاتاق بیرون می

روم سریع کارت را روی دستگیره اتاقش می گذارم

درباتیکی بازمی شود همه چیزمرتب است بوی ادکلن

خودش درفضاپخش است خلوت درعین حال ساده

وشیک روی میز چندنقشه و پرونده دیده می شود پایین

پرونده ها دنبال شماره ای که کیهان گفت می

گردم۸۴۹۲تک تک پرونده هارا درمی کنم تمام ارقام

موجودبودبجز…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.7 / 5. شمارش آرا 6

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x