رمان ورطه دل پارت ۴۷

3.8
(5)

*ایران،تهران-شب عقد*

آتنا بین دوصندلی ایستاده وباذوق برای من وکیارش

حرف می زند کیارش از صبح خانه نبود این باعث شده

بود که نگار به علت زرد شدن رنگم  و اینکه میل به هیچ

چیز نداشتم به من اصرارکند که آزمایش بدهم

شایداین اولین باریست که درمقابل شیرین زبانی های

کودکش سکوت می کند بایک  دستش فرمان راگرفته

ودست دیگرش رابه لبه پنجره تکیه داده غرق درافکارش

است:مامانی…نگاهم رابه آتنامی دهم:جانم؟…با لحن

بچگانه ادامه می دهد:من می تونم امشب پیش

تیردادجون وعمه ماهلین بمونم؟شاخک های کیارش

فعال می شود وباتندخویی می گوید:نه خیر جای بچه

پیش پدرومادرشه…آتنابغض می کند وخودش راروی

صندلی عقب پرت می کند:اگه پیش مامان وباباشه

شماچرامنوگذاشتین رفتین؟چراهیچوقت پیش من

نیستید؟چراهمش باهم دعوامی کنین؟کیارش کلافه می

شود:مادعوانمی کنیم…دست مرا می گیردوروی دنده می

گذارد:شماهم مثل یه دخترخوب امشب پیش من

ومامانتی…آتناقصدکوتاه آمدن ندارد:باباتوچرامثل

عموطاها که خاله نگاررودوست داره مامانمودوست

نداری؟فشاردست کیارش روی دستم زیادمی شود:کی

گفته؟من مامانتوخیلی خیلی دوست

دارم…آتنا:عموطاهاسرخاله نگاردادنمی زنه بهش اخم

نمی کنه گریش نمی کنه بغلش می کنه بوسش می

کنه.‌‌..کیارش با اخم زیرلب می غرد:صدبارگفتم بچه روبه

هرکسی نده این می شه دیگه…پوزخندی می زنم:اولاکه

نگارهرکسی نیست دوما اگه دست ارغوان باشه شوتش

می کنه پیش پرستاراکه درست بهش نمی رسن بعدشم

می گم حرف راستوازبچه بشنو…صورتم رابه طرف پنجره

برمی گردانم ولی صدایش رامی شنوم:که اینطورباشه

حرف راستوازبچه می شوم من وتوکه تنهامی شیم وقتی

یه بچه دیگه گذاشتم بغلت دیگه بلبل زبونی نمی

کنی…به حرفش اعتنایی نمی کنم گوشی ام ویبره می

رود بادیدن شماره خانه پدرم باتعجب برمی دارم:بله؟

پرستار حاج آقا است:سلام خانم سهرابی…آرام پاسخ می

دهم:سلام بفرمائید…پرستار:یه خانمی تشریف اوردن به

نام مهناز سنجری می خوام پدربزرگتون روملاقات

کنن…باشنیدن نام مادرم لحظه ای نفس کشیدن یادم

می رود:الان میام…گوشی راقطع می کنم:بریم خونه

بابام‌‌‌…کیارش بی اعتنامی گوید:یه وقت دیگه خودت

تنهابرو الان دیرمی شه…عصبی می شوم:می گم بزن

کناااار…ماشین رامنحرف می کندصدای جیغ لاستیک

هادرخیابان می پیچد تابه خودش می آیدپیاده شدم

دستم رادرازمی کنم تاکسی زردرنگ می ایستد ازماشین

پیاده می شوم:فعلابروبه عروسی خواهرت برس…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.8 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
2 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
fateme
fateme
1 سال قبل

عالیییی عزیزممم❤️❤️
منتظر پارت های بعدی هستم 🥰🤗

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x