رمان ورطه دل پارت ۴۸

3.3
(7)

به محض بازکردن درتوسط نگهبان بادومسیرخانه راطی

می کنم از پله های اضطراری پشت ویلابه طرف اتاق

حاج آقامی روم درش رابازمی کنم روی ویلچرش نشسته

وخیره به شهریست که درتارکی غرق است:حاج

آقا…پاسخ نمی دهد به طرفش می روم روی زانوهایم

می نشینم:بابایی…باچشمام غریبش چندلحظه نگاهم

می کندوسپس نگاهش رامی گیرد چندی پیش دلم به

توکی هستی هایش خوش بود ولی حالا…سرم را روی

ران پایش می گذارم واشک می ریزم اشک می ریزم به

حال هردویمان ما حال نوش داروبعدازمرگ سهراب

راداشتیم آمدن مهنازبی فایده بود برای من هم

کارازکارگذشته بود  شاید هم برای خودم گریه می کردم

برای دلبسته شدنم به تیرداد برای پس زدم توسط تیرداد

برای آن شبی بخاطر اومست کردم و شدم مهمان تخت

کیارش وبعداز آن آمدن آتنا…دربازمی شود صدای

متعجب پرستارمی آید:خانم شماکی تشریف اوردین؟

خانم سنجری پایین منتظرشماهستن می خوان

آقاروببینن…اشک هایم را پاک می کنم:اومدم….پله

هاراپایین می آیم مهنازبا مانتو پوست ماری وشال وکیف

وکفش ست آن پوشیده…سایه چشم چشمانش را

درشت تر کرده بادیدن من خنثی نگاهم می

کند:سلام…سرش راتکان می دهد:نمی دونستم برای

اینکه پدرشوهر سابقمو ببینم بایدازدخترم اجازه

بگیریم‌‌.‌‌…پوزخندی مزنم:خودت داری می گی

سابق…آقاهاکان اجازه دادن بیای؟چشمانش رادرحدقه

می چرخاند:من برای اینکه جایی برم احتیاج به اجازه

هیچکس ندارم‌…سینی را ازمیوه خوری وسط میزبرمی

دارم:قدیماکه اینطوربود شوهرت ناراحت می شداز بغلش

جم بخوری…نگاهش رابه سمت چپش می دهد وآرام

اضافه می کند:داریم طلاق می گیریم….دست ازتکه تکه

کردم سیب می کشم می خندم:آهان حالاکه داری

جدامی شی یادپدرشوهرسابق ودخترت

افتادی؟!…بلندمی شود من هم روبه رویم قرارمی گیرد

چشمانش نم داراست به اونمی آید مادرمغرورمن نفسی

عمیق می کشد می خواهد دهن بازکند که حالش بهم

می خورد عوق می زند به طرف سرویس بهداشتی می

رود معلوم نبود درنبود شوهرعزیزش چه میل کرده که

اینگونه مسوم شده می نشیم گوشی ام زنگ می خورد

کیارش است ریجکت می کنم…روبه رویم می

نشیند:اومدم ازش حلالیت بطلبم…باتمسخرمی

خندم:مگه تومی دونی چیه؟مهناز:اززندگیت راضی

هستی؟سوزشی در انگشتم ایجادمی شود آن را بریدم

خون کمی در بشقاب می ریزد مهنازبه طرفم می آید

دستمال کاغذی رابه طرفم می گیرد:حواست کجاست؟

دستمال رادورانگشتم می پیچم”خبطه خوانده شد”پیام از

نگاراست بسلامتی پیوندشان مبارک بلندمی شوم خطاب

به مهنازمی گویم:برو ببینش ولی فشارعصبی براش خوب

نیست…به طرف درب خروجی می روم که صدای

پرستارمانعم می شود:خانم سهرابی براتون ماشین

بگیرم؟سری به علامت نه تکان می دهم خارج می شوم

خیابان تاریک بود صداردشدن ماشین هاباسرعت

سوهان روحم می شد کسی بوق می زند چراغ می داد

متلک می انداخنتد مهم نبود مهم این بود امشب همه

چیز تمام شده:افتخارنمی دی بانو؟توجه نمی کنم ماشین

بعدی:درخدمت باشیم؟!بازهم بی اعتنایی:شبی چند؟

بعدی:امشبو مهمون باش قول می دیم بهت

خوشبگذره…ماشین بعدی که می ایستدمی خواهم تمام

دق ودلی ام را خالی کنم که بادیدن صورت کیهان جامی

خورم اینجا چه می کرد پیراهن مشکی پوشیده کت

براقش پشت صندلی اش آویزون:نمی خوای سوارشی؟

تای ابرویم بالامی پرد:اینجا چکارمی کنی؟بی خیال لب

می زند:کارداشتم اتفاقی داشتم ردمی شدم…می

خندم:اتفاقی؟!روی پیشونیم چیزی نوشته؟؟بی ربط می

گوید:سوارشود یگه….می نشینم می دانم اوهم امشب

دعوت بوده همانگونه که کمربندم را می بندم می

گویم:عروسی نمی رم‌…سری تکان می دهد:بدنیست

عروس توکلی هاتوعروسی نباشه؟!خنثی نگاهش می

کنم:نظرخواستم؟می خندددستانش رابه علامت تسلیم

بالامی برد:عصبی نشوخودمم داشتم برمی گشتم…پس

امشب رفته بود دیگرچیزی نمی گویم فقط درحداینکه

بگویم بروبه طرف خونم رعد وبرق ترسناکی می زند

ساعقه ای در تاریکی شب نمایان می شود بنظرم آسمان

می خواهد ببارد:می دونی حقیقت همیشه مثل ته

خیارسبزست…نگاهم راازپنجره می گیرم:آدم بهتر یه

چیزایی رونگه یه چیزایی رو ندونه یه چیزایی رونفهمه

اینجوری خیلی راحت تری…:توبگومن بفهمم دربرابر

تلخی مقاوم شدم…نم نم باران:می دونی زنعموت لیلا

اون شب به نوچه آریان پول داده بود جای حورا

توروببره پیش آریان؟می دونی…باران شدیدمی شود دم

ساختمان می ایستد:منوببخش…مگرمی خواست

کجابرودکه اینگونه می گفت؟مهم نبود پیاده می

شوم…بعد ازدوش آب سردبیرون می آیم

نگاراست:الو…صدای نگار مضطرب است:کجایی آیدا؟بی

خیال لب می زنم:خونه ام…نگار استرس دارد:چه غلطی

کردی آیدا؟گرفتی اسناد کیارش روفروختی به شرکت

رقیبش؟آیداکیارش باسرعت داره میادطرفت هرجاهستی

خودتوگم وگورکن…آخرین حرفی که می زنم این است

که مراقب آتناباش…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.3 / 5. شمارش آرا 7

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
4 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
یلدا
یلدا
1 سال قبل

سلام عالی بود

fateme
fateme
1 سال قبل

عالیییی عزیزممم ❤️❤️

4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x