رمان پسر بد پارت 35

4.3
(24)

… چند هفته بعد …

&& آوین &&

به خودم تو اینه خیره شدم …
کم کم لبخند محوی رو لبام شکل گرفت …
چقدر تو این لباس عروس می درخشیدم ! …
خانوم آرایشگر ، با تحسین بهم زل زد و گفت :

_ خیلی ماه شدی ! … .

نگاهمو از خودم گرفتم ، به آرایشگر دوختم و قدردانانه لب زدم :

+ مرسی واقعا … .

لبخند ریز و مغرورانه ای زد که همون موقع یکی از کارکناش ، با عجله داخل اتاق شد …
مضطرب و سریع لب زد :

_ آقا دوماد اومدن خانوم ! … .

ارایشگر نگاهمو بهم دوخت و گفت :

_ زود باش شنلتو بپوش که باید بری …

سری به نشونه ی باشه تکون دادم …
شنل رو با کمک خانوم آرایشگر انداختم سرم و به طرف در حرکت کردم …
آوا روی یکی از صندلیا نشسته بود و سرش تو گوشیش بود …
نفسمو محکم بیرون فرستادم و گفتم :

+ آوا …

با شنیدن صدام ، سرشو بلند کرد …
چند لحظه مات زده بهم خیره شد ، کم کم لبخند بزرگی زد …
ذوق زده از روی صندلی پا شد و همونطور که به سمتم پا تند میکرد ، خوشحال گفت :

_ چقدر ناااز شدی آوین ! … .

لبامو رو هم فشردم و لبخند کوچیکی زدم …
رو به روم ایستاد و همونطور که سر تا پامو بر انداز میکرد ، با شیطنت گفت :

_ اوووف ، ویلیام چجوری میخواد تا شب تحمل کنه ! … .

با چشمای گرد و گشادم بهش زل زدم و معترضانه ، گفتم :

+ ععععع ، آواااااا ! … .

خنده ی پلید و ریزی کرد که نیشگونی از بازوی راستش گرفتم …
دستشو گذاشت رو بازوش و عصبی گفت :

_ آخ ، چیکار کردی دیوونه ! … .

اخمالو بهش زل زدم که با صدای خانوم آرایشگر ، هر دو به خودمون اومدیم :

_ عروس خانوم ، دوماد منتظرته هااا … .

آوا متعجب خیره بهم ، گفت :

_ مگه ویلیام اومده!؟ … .

با کف دستم ، ضربه ای به پیشونیم زدم و گفتم :

+ آره ، به کل فراموشم شد … .

حرصی نگام کرد و گفت :

_ خیله خب ، بدو بریم … .

برگشت و به طرف صندلی ای که روش نشسته بود ، حرکت کرد …
کیفشو ور داشت و برگشت سمتم …
دستمو گرفت و بعد از خداحافظی با آرایشگر ، با هم به طرف در خروجی قدم برداشتیم … .
پایبن لباس عروسمو با دستم جمع کردم و به کمک اوا ، پله ها رو طی کردیم …
ویلیام تو سالن طبقه ی پایین ایستاده بود …
درگیر ساعتش بود و هنوز متوجه من نشده بود …
روش زوم کردم …
چقدر تو اون کت و شلوار دومادی ، شیک شده بود ! … .
دلم واسش رفت ، چه جیگری شده ! … .
لبخند هیزی رو لبام شکل گرفته بود و نگاهم هوس بار شده بود ! … .
همون موقع بود که سرشو بالا گرفت و من تونستم صورت جذاب و دختر کششو ببینم ! …
مات زده بهم زل زد و لب زد :

_ آوین ! … .

لبخند محوی زدم و سرمو انداختم پایین … .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 24

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

44 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
*ترشی سیر *
2 سال قبل

سلام سارا بالاخره اولین کام شدم برم بخونمش

*ترشی سیر *
2 سال قبل

بر تبع شادانه نکو پیروزو مردانه نکو

*ترشی سیر *
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

چاکریم

Elena .
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

سارا پاک کردی ولی خوندی میدونم
اگه بخوای تو کار رمان من دخالت بکنی من برام اعصاب نمیمونه خانم خانما اعصابت خورد میشه نخون چرا میخوای جلوی درد و دل دیگران رو بگیری؟ همه از غم و غصه بترکن که حال و احوال و اعصاب شما مشوش نشه و بهم نریزی؟ 😐
این اخلاقت واقعا گنده
اصن میخوای رمان منو دیگه نخون یا نیا نظراتو تایید نکن خوده فلور تایید میکنه تو فقط بخون
ولی حق نداری بیای برای نظراتی که زیر پارتای من داده میشه نظر بدی
خود دانی
دخالت کن ببین چی پیش میاد
بعد فک نکن من شوخی میکنم میگم میخندم شل مغزی چیزیم من بزنه به سرم چیزی حالیم نیست قلبت با حرفام ممکنه داغون بشه یا نه رو نمیدونم ولی من دیگه اختیار حرفا و رفتارامو ندارم اگه بیخودی دخالت کنی
اصن تو رو صننه؟ تو کی باشی که برای رمانی که خودم نوشتم اجازه شو میدم هرچی نظر بچه ها میخوان بدن اصن همهی درد و دلاشون رو بریزن وسط تصمیم میگری؟ تو چیکاره ای این وسط؟ ها؟ ننه می بابامی که برای رمانم تصمیم بگیری؟ حالت بد میشه لازم نکرده نظراتو و رمانمو بخونی😐💔

Elena .
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

نگاه من حرفم اینه میدونم میخوای خوشی و اینارو ببینی ولی بعضیا جایی به جز اینجارو ندارن درد و دل کنن
اصن فک کن مواقعی که دارن در و دل میکنن نمیشناسیشون حتمانباید بیای دردد و دلشون بدی که؟
منخودم هرکیو میبینم داره درد و دل میکنه بی توجهی نشون میدم ولی کاری نمیکنم که بدبخت بیچاره همین یه جایی که داره ازش گرفته شه😐💔

Elena .
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

نگاه توقع زیادی میرینهتو احساسات آدم
من خودم هیچوقت از کسی توقع ندارم که بحثی چیزی پیش میاد چیزی نشه
من خودم طرف اینم که برای کسی ناحقی ای چیزی نشه و توی این مسئله برای چه براردرم باشه چه مادرم باشه چه کس دیگه ای استثنا قائل نمیشم و تو فقط داری برای خواسته ی خودت بقیه رو منع میکنی از چیزی که فقط اینجا ممکنه پیداش کنن و در اصل میتونی بی توجهی نشون بدی
میخوای توقع داشته باش نداشته باش برای من فرقی نمیکنه چونکه ازین که حالا اسمش میخواد عدالت باشه یا هر چیز دیگه ای و اجرا نشه بدجور مخم میریزه بهم

Elena .
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

میدونم چیکار کردی و ازت ممونم هستم ولی هم اگه انجام نمیدادی مناینجا بودم ولی یه جا دیگه رمانو میزاشتم
وقتی خودت حرفی نمیزنی چیزی نمیگی هممون بد برداشت ممکنه بگنیم وقتی نمیگی دلت میشکنه
نگاه من خودم دیوونه م خو؟ یه چی میگی اعصابم بهم میریزه دیگه نمیفهمم چیکار میکنم مث الان میزنم دل میشکونم دل خودمم میشکنه کنترل روی این موضوع ندارم
میخوای منو دوستت ببین نبین منهمینم یه وقتایی خیلی خوبم یه وقتایی چیزی گفته میشه که کنترلرو خودم ندارم و فقط شکوندن بلدم

Elena .
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

من مواقعی که یه چیز بدجور بره رو مخم دل میشکنم
روی هرچیزی صبر دارم غیر اینکه کسی بخواد چیزیو از چسی بگیره که خودش چیزیش نشه💔

Elena .
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

هرمار میخوای بکنی بکن
من خودم به این موضوعات عادت دارم و دیدم چجوری میشه برای کسای دیکه
🙃💔

Elena .
پاسخ به  Elena .
2 سال قبل

تاوان داشته باشه اصن
برام مهم نیست
زمین گرده میدونم
ولی دلیلی داشته که من اینطوری رفتار کردم یا نه تو زندیگم خیلی کم مثل الان جوش آوردم

*ترشی سیر *
2 سال قبل

هله دان دان دان هله یدانه یدانه یار نامهربون مال آبادانه یدانه بقیشو یادم نمیاد آخ نمیاد

*ترشی سیر *
2 سال قبل

سارا اسکارم کو اون فلور الاغ نفهم خر به من اسکارمو نداد پس تو یباید ۲ تا اسکار بهم بدی

*ترشی سیر *
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

دگه میاس بده به من چه

*ترشی سیر *
پاسخ به  *ترشی سیر *
2 سال قبل

شعورم که باهامه شمام اول اسکارتو بده بد بیا بالا منبر افتاد 😎 😁 😁 😜😏

sannaaa
sannaaa
2 سال قبل

بالاخرههههه
بالاخرهههههه
بالا بردن جام شب عروسی برای آوین و ویلیامممممم
رسیدن به هم دیگهههه 😂😂
عالییی بیستتتت

*ترشی سیر *
2 سال قبل

دست دست دست داماد مرخص خانوما بیان وست
هوهوهوهو
ای دل خانه ات خراب اینهمه رویا تاکی ای دل عمرت کوتاه اینهمه غمدرین دنیا تاکی ای دل گفتمت بمان پس چه شد قرار مان ما نداریم هیچ رازی ای دل هرچه بودو هست بارفتنت شکست تو درین عشق میبازی طرح چشمان توو جان توو آن لب خندان تو ایمان مرا برد ایمان مرا برد یک بی خبر از راه رسید جان مرا برد…

Asal
Asal
2 سال قبل

سارا ینی ته ضد حالی الا باید تموم شه امشب چ شود اوین و ویلیام خخخ

Darya
2 سال قبل

این پارت هم مثل همیشه عالی
ولی کم بود

Asal
Asal
2 سال قبل

خدا وکیلی بیکاریم میشنیم رمان میخونیم بشینیم داستان زندگی خدممون رو بنویسیم میشه به قران یه رمان اوفف

Nafas •_•
2 سال قبل

پارت بعدو صنحه دار میدی؟😁😈😍

Asal
Asal
2 سال قبل

سعی میکنم رمانت رو بخونم و کامنت برات بزارم . خدافس

Elena .
2 سال قبل

آره زده به سرم…. 💔

Elena .
پاسخ به  Elena .
2 سال قبل

بعدا یه چی میگم بهت…
اینجا نمیشه

Elena .
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

پیام شادمو بخون …..

Elena .
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

من حرفم اصن کامنت نبود….

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.