رمان پسرخاله پارت 188

4.4
(28)

 

 

نه اون دیگه حرفش رو زد و نه من دیگه سماجت و کنجکاوی کردم.
چون با ماشین بابا رفتیم حتی تو مسیر هم این فرصت پیش نیومد که بخوایم باهمدیگه حرف بزنیم.
وقتی رسیدیم نزدیک خونه بابا و گلی پیاده شدن و فورا رفتن به سمت در.
بقول خودشون کلی کار انجام نداده داشتن.گلی جون هنوز باید تو خونه تغییراتی میداد و بعضی از وسایل شخصیش رو میچید و اتاق خوابشون رو مرتب میکرد.
و من…
کار خاصی نداشتم جز اینکه بخوابم!
منم پیاده شدم.
بابا حین باز وردن قفل در گفت:

-امیرحسین تو هم بیا یه چایی بزنیم به رگ بعد برو!

امیرحسین دستهاش رو شبیه به یه عادت همیشگی تو جیبهای شلوارش فرو برد و گفت:

-نه من دیگه با اجارتون میخوام برم خونه!
کار دارم..
صبح هم تمرینم…

بابا سوئیچش رو از جیبش بیرون آورد و گفت:

-پس بیا اینو بگیر با ماشین من برو!

امیرحسین گفت:

نمه ممنون! هوس کردم پیاده راه برم!

بابا شونه هاش رو بالا و پایین کرد و گفت:

-خیلی خب! مراقب خودت باش!

اینو گفت و رفت داخل.
در ماشین رو بستم و چرخیدم سمت امیرحسین.
کل امروز رو باهم بودیم اونقدر که فکر کنم بهمدیگه عادت کرده بودیم و حالا اینکه همو نبینیم واسمون غیر عادی بود!
صبح که با بابا و گلی جون یرای مراسم عقدشون رفتیم محضر.
طهر رفتیم یه مکان تفریحی و عصر به سینما و شبمون هم که اینطور گذشت!

لبخندی رو صورت نشوندم و پرسیدم:

-خسته نیستی از پیاده روی!؟

خیلی سریع جواب داد:

-نه اصلا! حال میده اتفاقا…

نفس عمیقی کشیدم و با تکون سرم گفتم:

-خیلی خب! پس خوش بگذره.من دیگه برم داخل.

دستمو بالا آوردم.تکونش دادم و گفتم:

-خداحافظ …

خواستم برم که اسممو صدا زد و دستمو از پشت گرفت و گفت:

-صبر کن سوفی…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 28

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
8 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Darya Daneshmand
2 سال قبل

نه ، مثل اینکه واقعا دیگه خیلی بیخود شده .
منم مثل دیگران دیگه این رمان رو نمی خوانم و ترجیح میدم رمانی رو بخوانم که کمی چاشنی هیجان داشته باشه …
به ادمین هم باید بگم اگر تا اینجا به حرف کاربران گوش می کردی الان رمان خیلی معروف تر بود ….

...
...
2 سال قبل

ببین اگه صوفی بخواد واسه یه مدت با امیرحسین دوست بشه واقعا رمانت چرت و حال بهمزن میشه همین الانشم بخاطر ایکنه پارتات اینقدر کمه تا اینجا رمان خیلی از خواننده هاتو از دست دادی پس لطفا بیا و این صوفی و یاسین و بهم برسون نزار صوفی از اینی که هست شخصیتش مزخرف تر بشه

غزل
غزل
2 سال قبل

پارت بعدی رو بزارید دیگه خسته شدم همش نصفه نیمه هست
فقط این دو تا به هم نرسن وگرنه طرفدارای رمان تون به ۱سوم تبدیل پیدا میکنه
بالاخره سوفی بعد از این همه بدبختی باید اون روی زندگی رو هم بچشه دیگ

تارا
تارا
2 سال قبل

برو بابا اسکل رمانتو بزن تو سرت چس پارت میذاری مثلا فک میکنی خیلی باحالی همینطوری چسی بذار پاره نشی مشنگ

F
F
2 سال قبل

بلاخره یاسین کی میرسه شیراز؟! اگه قراره اینطوری پیش بره تا پارت۲۰۰اینا هنو دارن حرف میزنن خدا میدونه که یاسین برسه ممکنه یه ماه بیشتر طول بکشه…):

😐
😐
2 سال قبل

ذاتا خجالت بکششششش…
الان ۲ سال آلاف رمان تو هستند مردم هااااا…
واقعا که …

ساحل
ساحل
2 سال قبل

گندشو در اوردین شما هم دیگ
یاسین کی میرسه شیراز
پارت بعدی رو هم بزارید دیگه ۴ روزه علاف شما هستیما
هر پارت ۴ رو فاصله
یعنی چی آنقدر چرت
من خودم اولاش این رمان رو به همکلاسی هام معرفی کردم تقریبا ۲۵ نفری میشن
بهشون میگن دیگه این رمان مزخرف رو نخونن
ما مسخره ی شما نیستیم ک

Saghar
2 سال قبل

خاک تو سرت کنن مشنگ نکبت با این رمان نوشتنت
اخه توکه نمیتونی مثل ادم گوه بخوری چرا از این غلطا میکنی
🙄😠😠😠😠😡😡

8
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x