رمان چشم مرواریدی پارت اخر

4.8
(24)

خندید همون موقع که قاشق جلوی دهنم گرفته بود بابا اومد تو دایان هول کرد و قاشق گذاشت توی دهن خودش نتونستم جلوی خودمو بگیرم و بلند زدم زیر خنده بابا هم خندش گرفت بیچاره دایان سرخ شده بود

بابا با خنده گفت : ببخشید مزاحم شدم براتون نوشابه و دسر اوردم

مرسی بابا

دایان : ممنونم

بابا با خنده رفت که من دوباره زدم زیر خنده دایان با حرص گفت : به من میخندی ؟ دارم برات

وای وای اگه خودتو میدیدی

دایان : نوبت منم میشه عروس خانوم

زبونی در اوردم و نوشابه خوردم

دیانا و دیوید اومدن تو که دیوید گفت : اومدیم تنها نباشین

دایان چپ چپ نگاش کرد و گفت : دارم برات

دیانا با خنده گفت : معلوم نیس چه فکرایی داشتی

خندیدم که دیوید گفت : بیچاره داداشم

دیانا : واقعا انقدر عروس خوشگله که …

دنیل با اومدن‌ تو حرفشو قطع کرد و گفت : کجاش قشنگه ؟ انقدر سرخاب سفیداب مالیدن بهش

لنگه کفشمو که در اوردم بودم گرفتم سمتش و گفتم : بزنمت دنیل ؟

رزا : نهههه به خاطر من نزنش

این بار شانس اوردی فقط به خاطر رزا

همه خندیدن که دنیل گفت : داداش من امشب باهات میام تا امنیت جانیتو تامین کنم

دایان با چشمای گرد شده نگاهش کرد بعد قیافش پوکر شد دیوید گفت : الان سکته میکنه این حرفو زدی

دنیل که قصد اذیت کردنشو داشت گفت : چه اذیتی بابا ما رسم داریم از بابابزرگ بپرسین

با دیدن قیافه مظلومش دلم سوخت و گفتم : عهههه بسه دیگه انقدر شوهرمو اذیت نکنین دیگه چند نفر به یه نفر دایان با عشق نگاهم کرد همه خندیدیم که مامان گفت : کی دومادمو اذیت کرده ؟

دنیل پشت رزا قایم شد و گفت : یا ابلفض

دوباره همه خندیدم مهمونا کم کم اومدن تو چند ساعتی

به رقص و شادی خنده گذشت با اصرار دیانا با اون لباس یکمی دیگه رقصیدیم با اینکه خسته شده بودم اما خیلی حس خوبی داشتم وقتی نشستم دایان گفت : خیلی قشنگ میرقصیا

دنیل با گیتارم به سمتمون اومد و گفت : بابا گفت اینو بیارم یهو دلت خواست بزنی

بزنم ؟

دایان : اوهوم من خیلی دلم میخواد

خجالت میکشم

دایان : برای چی ؟ همه اشناییم برو من حواسم هست

گیتار گرفتم از دنیل و نشستم جای موزیسین های عروسی همه برگشتن بهم نگاه کردن فکر کنم اولین عروسیم‌ که توی روز عروسیم گیتار میزنم و میخونم

با دیدن چشمای مشتاق بابا و دایان دلمو به دریا زدم و تصمیم گرفتم اهنگ ( a thousand years ) که تازه تمرین کرده بودم و تنظیم جدیدی با صدای خودم ساخته بودم بخونم واقعا این اهنگ خیلی دوست شدم و به خاطر علاقه و تمرین زیاد حرفه ای شده بودم پس چشمامو بستم و شروع کردم .
( لینک اهنگ 👇🏻)
https://dl.baarzesh.net/music/2020/5/Christi
na_Perri_A_Thousand_Years_320.mp3

 

وقتی تمام شد کل سالن ساکت و خیره نگاهم میکردن حتی فیلم بردار هم‌ تکون نمیخورد یک دفعه انگار به خودشون اومدن و دست زدن حتما فردا فیلمم پخش میشد توی شبکه های مجازی عروسی که توی عروسیش میخوند ! خندم گرفت بلند شدم برم سمت بقیه که دایان بی هوا کمرمو گرفت و بغلم کرد فکر کنم یادش رفته بود این همه ادم دارن فیلم میگیرن و نگاه میکنن

دایان : عاشقتم خیلی زیاد

منم همینطور . خوب بود ؟

دایان : نه خوب نبود معرکه بود به عمرم چنین صدای ارامش بخشی نشنیده بودم خوشحالم که قراره هر روز

برام بخونی .

محکم تر فشارم داد که صدای عروس دومادو ببوس بلند شد خجالت کشیدم  دایان از خدا خواسته لباشو روی لبام گذاشت داشت میمردم از خجالت جلوی بابا و بابابزرگ و همه منو بوسیده بود ! عشقش بهش این جرئت داده بود دستمو دور گردنش گذاشتم و همراهیش کردم صدای سوت و جیغ و دست همه بلند شد وقتی جدا شدیم پشتش قایم شدم که خندید و گفت : من باید قایم شم که

نگاهم به بابا افتاد بر خلاف تصوراتم لبخند زده بود بابابزرگ هم همینطور نه تنها اونا بلکه عمو و خاله همه و همه لبخند به لبشون بود هنوز خجالت میکشیدم اروم اروم از پشت دایان رفتیم نشستیم توی جایگاه که بابابزرگ اومد سمتمون

دایان : یا علی من هنوز جوونم

بابابزرگ : افرین کارن خیلی قشنگ خوندی کارت عالی بود همینجوری ادامه بده عزیزم

ممنونم بابابزرگ چشم حتما لطف دارین

بلند شدم و بغلش کردم به دایان نگاهی کرد و لبخندی زد و گفت : حواست به دخترم باشه پسر

دایان : چشم خیالتون راحت

بابابزرگ که رفت دایان گفت : فکر کنم سه چهار کیلو کم کردم خندیدم کم کم اخرای مهمونی بود که همه کادوهاشونو اوردن بیشتریا پول یا کارت هدیه بود بابا و عمو هم کارت دادن بهمون و گفتن برای شروع زندگی بهش نیاز داریم مبلغ ندیدم اما فکر کنم زیاد بود دیانا و دیوید و دنیل و بقیه هم کارت هدیه دادن گفتم ما نمیدونستیم چی بگیریم گفتیم خودتون هر چی نیاز دارین بگیرین خداروشکر فعلا هیچی نیاز نداشتیم خونه تمام امکانات داشت از استخر گرفته تا تمام لوازم محیا شده بود بابابزرگ واقعا فکر همه چیو کرده بود تشکر کردیم بابابزرگ جلو اومد پاکتی بهم داد با تعجب گفتم : بابابزرگ چرا انقدر زحمت کشیدین شما که قبلا کادوتونو داده بودین

بابابزرگ : اخه شما اون خونه هایی که مدنظرم بود انتخاب نکردین برای همین اینجوری بهتره بازش کن

پاکت که باز کردم دو تا بلیط سفر به دبی توش بود

بابابزرگ گفت : برای ماه عسل برید

پاکت دادم دایان خیلی تشکر کردیم از همه بقیه دوستان که کادوهارو دادن کم کم رفتن و فقط خودمون موندیم همیشه عاشق این قسمت عروسی یعنی عروس

کشون بودم قرار شد دم خونمون خداحافظی کنیم سوار ماشین که شدیم دایان صدارو زیاد کرد و شیشه هارو پایین داد و گفت : با اینکه دلم نمیخواد کسی عروس خوشگلمو ببینه ولی کر میشیم با این صدا

خندیدم و دستمو روی دستش گذاشتم که گفت : یادمه این قسمت عروسیو خیلی دوست داشتی

یادته هنوز؟!

دایان : مگه نگفتم همه چیز یادمه

لبخندی زدم که دیوید و دایان اومدن کنار ما و بادکنک فرستادن هوا و بوق زدن

خندیدم دیانا هم میدونست من خیلی دوست دارم از ته دلم خوشحال بودم و ذوق داشتم دنیل و مامان اینا هم بوق میزدن دایان هم با سرعت ویراژ میداد و با اهنگ میخوند بعد از چند دقیقه رسیدیم خونه همه از ماشین پیاده شدیم تا خداحافظی کنیم و قسمت غمگین ماجرا شروع شد مامان  و خاله اشک توی چشماشون حلقه زده بود منم بغض داشتم مامانو بغل کردم که بوسیدم خاله و عمو هم بغلم کردن وارزوی خوشبختی کردن دنیل هم منو و دایان بغل کرد چیزی در گوش دایان گفت به بابا که رسیدم بغضم شکست بابا هم توی

چشماش اشک جمع شد و بغلم کرد

بابا : گریه نکن عروسکم ایشالا خوشبخت بشی

عمو هم بغلم کرد دیانا هم بغلم کرد و در گوشم گفت : خوش بگذره امشب

کوفت

دیوید هم چیزی به دایان گفت که زد به بازوش و گفت : گمشو

بعد از خداحافظی همه رفتن اومدیم سوار اسانسور بشیم که یهو دایان بلندم کرد عین نوزاد روی دو تا دستاش با تعجب نگاهش کردم که لبخندی زد و گفت : یادت نیست ؟

 

*فلش بک ۱۳ سال پیش*

دایان : چه لباس عروس خوشگلی

کارن : اره دیدی کاش منم داشتم

دایان : خودم برات یکی میخرم

کارن : جدی ؟ پس یه قول دیگه هم بده یه چیز دیگه هم میخوام

دایان : چی ؟

کارن : توی فیلمه دیدم شب عروسیشون داماده عروسه

بغل کرد تا خونشون

دایان : دوباره بدون اجازه خاله این سریالارو دیدی؟

کارن : نگیا

دایان : باشه ولی قول بده نبینی

کارن : تو اول اون قولو بده .

دایان : باشه اگه سبک بودی بغلت میکنم ولی یه شرطی داره

کارن : چه شرطی

دایان : اوممم خب تو هم باید منو ببوسیم

کارن : اگه پسر خوبی بودی باشه

یادم اومد افرین دایان به همه قول هات عمل کردی

از اسانسور بیرون اومدیم و رفتیم توی خونه

دستات درد گرفت بزارم زمین

دایان : نچ‌ نمیشه تا اتاق

پله هارو چجوری میخوای بری بالا؟

دایان : خیلی سبکی

دستمو انداختم دور گردنش

همینجوری منو تا اتاق خوابمون برد درو که باز کرد با دیدن صحنه رو به روم جیغ کشیدم

تخت پر از گلبرگ گل بود و دور تا دور اتاق پر از شمع های قشنگ بود انقدر قشنگ و عاشقانه چیده شده بود که باورم نمیشد

دایان کار توعه ؟

دایان با خنده گفت : اره اما سپردم بیان روشن کنن

وای عشقم خیلی قشنگه مرسی

گذاشتم زمین و گفت : پسر خوبیم ؟

لبخندی زدم و لبامو روی لباش گذاشتم و بوسیدمش کمرم گرفت و چسبوندم به خودش بوسیدم نفس کم اوردیم که جدا شدیم

دایان : بیا کمکت کنم موهاتو باز کنی‌حس میکنم خیلی سرت درد گرفت

درست حس میکنی بیا یه عکسم با گوشیم یادگاری بگیرم فالور ها خیلی اصرار داشتن یه استوری بزارم

دایان : باشه

یه عکس عاشقانه گرفتیم و استوری کردم موبایل خاموش کردم و نشستم روی صندلی میز ارایشم

بابابزرگ گفت خودمون زمانشو مشخص کنیم سفرو

دایان : اره فهمیدم از کجا فهمیده بود دوست داریم بریم دبی ؟

حتما مامان گفته بود خوب شد بلیت نگرفتی

دایان : اره گذاشتم لحظه اخر

به سختی با کمک هم موهامو باز کردیم

دایان : چقدر چیز زدن به موهات اه

میرم حموم تو اول برو بعدش من میرم حموم های من یکم طولانی شستن این موها طول میکشه

دایان : باشه .

حس کردم چیزی میخواد بگه

چی میخوای بگی ؟

 دایان : میخواستم بگم قهوه بزارم بعد دیدم خیلی خسته ای ساعت ۳ شبه صبح تا حالا خیلی اذیت شدی

حق با اون بود اما دلم نمیخواست این شب خراب کنم میدونم چقدر ذوقشو داشت بلند شدم و دستمو دور گردنش انداختم با تعجب نگاهم کرد که گفتم : برو تو حمام من قهوه اماده میکنم

اومد مخالفت کنه که : بوسه سریعی به گونش زدم و فرستادمش سمت حمام

دایان با شیطنت گفت  : اون لباسه که اونروز خریدیم یادته ؟

کدوم ؟

دایان : همون لباس خواب قرمزه که رفتی پرو کردی من ندیدم

اهان

دایان : توی کمد طبقه اوله

شیطون نگاهم کرد و سریع پرید توی حمام لباس پیدا کردم یاد اون روز افتادم خیلی لختی بود یکم خجالت میکشیدم

لباس عروس در اوردم و لباس تو خونه ای ساده ای پوشیدم و رفتم طبقه پایین تا قهوه دم کنم موهام داشت دیوونم میکرد یکم مشغول تماشای خونه شدم که دایان اومد صبر کردم لباسشو بپوشه وقتی رفتم بالا داشت تیشرتشو میپوشید

با دیدنم گفت : نپوشیدی ؟

میخوام برم حمام الان

دایان : اهان بیا برو

باشه قهوه داره اماده میشه

لباس قرمزه برداشتم و رفتم حمام به سختی موهامو

شستم و کارامو کردم لباس قرمزه رو پوشیدم با خجالت به خودم نگاه کردم همه جونم پیدا بود از سینه هام گرفته تا باسنم

اومدم بیرون از حمام اتاق که دیدم خداروشکر دایان نیست رژ طمعی که مخصوص خریده بودم زدم به لبام ادکلان هم زدم و رفتم زیر پتو خجالت میکشیدم زبونمو روی لب هام کشیدم که با طعم خوشمزه رژم دلم خواست بخورمش با شنیدن صدای پای دایان پتو تا گردنم بالا کشیدم اومد تو با سینی قهوه و گفت : کم کم صبح میشه

طوری نیست فردا تا ظهر میخوابیم پرده های اتاق میکشی ؟

دایان : چشم بیا قهوه رو بخور ، سردته ؟

نه

دایان : چرا پتو کشیدی تا سرت

همینجوری سینی گذاشت روی تخت و رفت پرده هارو بکشه قهوه برداشتم و خوردمش دایان هم قهوشو خورد و سینی گذاشت روی میز و گفت : اوممم چه بوی خوبی میاد

اومد کنارم دراز کشید و پتو کشید روش رومو کردم

بهش دستشو به موهام کشید و گفت : پاک شد ؟

اوهوم به سختی

دایان : بمیرم خیلی خسته ای

خدانکنه تو هم خیلی خسته ای

دایان : حس میکنم سردته برم روشن کنم پکیجو؟

نه نه خوبم

پتو دادم عقب تر که لباس معلوم شد

دایان : حالا فهمیدم چرا اینو تا سرت کشیده بودی بالا

اینو گفت و پتو داد کنار سعی کردم بدنم بپوشونم

دایان : خوب شد اینو خریدیم

خیمه زد روم و شروع کرد بوسیدنم

دایان : اومممم چه خوشمزس

خندیدم و گفتم : اوهوم

دایان : میدونستی چقدر دیوونه کننده هستی؟

دستمو توی موهاش بردم و گفتم : عین تو

دایان خمار نگاهم کرد و گفت : مطمعنی امشب؟

 قهوه خوردم  انرژی گرفتم

لبخندی زد و پتو کنار داد ……..

 

 

( ۷ سال بعد ) 🌪

کاترین کجایی پس ؟ دیرمون میشه ها

دایان : به خدا خوشگلی عشق بابا حتی مامانتم اماده شد دیگه

زدم به بازوش که خندید

کاترین : اومدم اومدم بریم

دایان : اوووو چه تیپی خوشگله

کاترین : لطف دارییییی جذاب

خندیدم دایان بغلش کرد و گفت : زبونش به تو رفته رفتیم توی ماشین

کاترین : ای وای اینه امو نیاوردم مامان اینه داری؟ً

تو که تا همین الان جلوی اینه بودی

کاترین : مامان باید همه چیزو چک کنم

اخه فسقلی مگه میخوایم بریم عروسی ؟

کاترین : نه اما خب چون کریستین میاد باید خوشگل بشم

زدیم زیر خنده که دایان گفت : عه مگه ما با هم حرف نزده بودیم

کاترین چیزی نگفت وقتی رسیدیم کاترین پرید بغل بابا

عمو احمد : پس من چی‌ ؟

کاترین : الان میام باباجون

احوالپرسی کردیم و رفتیم تو تا رفتیم کریستین دوید

سمتمون و گفت : سلام خاله سلام عمو سلام عزیزم چقدر خوشگل شدی

کاترین موهاشو داد پشت گوشش و گفت : مرسی عزیزم

خندم گرفت دیانا بغل کردم و گفتم : ببین پسرت چجوری نخ میده به بچم

دیانا : والا منم بودم این خوشگلو میدیدم نخ که هیچی طناب میدادم

اینو گفت و لپ کاترین بوسید با چشمایی که مخلوطی از چشمای منو دایان بود متعجب نگاهمون کرد و  گفت : نخ میده یعنی چی

همه خندیدم که دایان گفت : بیا بریم بابا اینا الان تاثیر بد میزارن روت

دیوید : عمو جون یعنی باهات لاس میزنه

کاترین : اهاااان

نشستیم که دنیل و رزا رسیدن کاترین پرید بغل دنیل و گفت : سلااام عشقم

دنیل : جوون عشق دایی چقدر قشنگ تر شدی پرنسسم خندیدم همیشه همینجور بودن

دایان : جدا داره حسودیم میشه

دوباره همه خندیدم که کاترین دایان ناز کرد و در گوشش چیزی گفت که نیشش باز شد ادوارد از بغل رزا گرفتم و گفتم : بده به من خوشگل عمه رو

دنیل : اگه بدونین امروز چی اوردم

دیوید : به به رو کن ببینیم

دنیل : داشتم تمیز کاری میکردم چشمم به اینا خورد

سیدی هارو تکون داد که گفتم : عه فیلمای عروسیمونه همونی که یه نسخه اضافه داشت؟

دنیل : بعله

رزا : شیطونا کوشن ؟ صداشون بزنین اونام بیان

کاترین و کریستین هم اومدن پریدن بغل دنیل اونم دو تا ابنبات بهشون داد نشستن پیشم که دیوید گفت : میخوایم فیلم عروسی عمو دایان ببینیم

چشمای کاترین برق زد و گفت : واقعا؟

اوهوم

بابا  فیلم گذاشت که همه خیره تلویزیون شدیم انگار دوباره رفتم به ۷ سال پیش فیلم صبح عروسی که دنیل نظرمونو میپرسید و میگفت چه حسی دارین کاترین با دیدن صحنه پرت کردن دمپایی به دنیل گفت : اخی مامان چرا دایی زدی ؟

دنیل : میبینی دایی مامانت یکم وحشی بود

گوششو پیچوندم که گفت : البته هنوزم هست

همه خندیدن که گفتم : چرت میگه مامان جون داییت یکم نیاز به کتک داشت

دیانا  : انقدر دعوا نکنین بقیشو ببینیم

کاترین : بابا به نظرت اگه طرفدارای مامان اینارو

ببینن چی میگن ؟

دایان : چه میدونم بابا بیشتر دوسش میدارن حتما

خندیدم و گفتم : پس چی ؟!

فیلم رقصمون و اهنگ خوندن من پخش شد حتی تهش که دایان بوسیدم هم پخش شد

کریستین گفت : بابا پس چرا عمو نمیزاره من کاترین بوس کنم ؟

دیوید : نمیدونم بابا شاید کرم داره

دایان زد به پاشو و گفت : عه عمو این چیزا مال بزرگاست

کریستین : اخه مامان میگه شما از بچگی اینجوری بودین

دایان نگاهی به دیانا کرد که دیانا شونه ای بالا انداخت

همه خندیدم که اروم گفتم زمان داره تکرار میشه ؟

دایان : به احتمال زیاد

اما فکر نکنم دقیقا به این اسونی باشه 🙂

سخنان نویسنده :
سلام ! ممنونم که تا اینجا همراه من بودین امید وارم از این داستان پر زرق و برق من لذت کافی برده باشید. این اولین نوشته من بودم و مسلماً حرفه ای نبود . اما تمام تلاشم این بوده که با تصاویر مخلف و …. بتونم احساس به شما منتقل کنم . از همه شما که صبوری کردید و تا اخر همراهی کردید بی نهایت ممنونم 💕

با عشق الیزابت

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.8 / 5. شمارش آرا 24

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
11 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
وانیا
وانیا
1 سال قبل

عالییی

فصل دوم نداره؟؟؟

Sarina
Sarina
1 سال قبل

عالی بود خسته نباشی الیزابت جونم

𝐄𝐭𝐞𝐫𝐧𝐢𝐭𝐲 🌪🌬
1 سال قبل

عزیزم اگه میشه فصل دو رو هم بذاری چون واقعا رمان قشنگیه من دلم میخواد ادامه پیدا کنه مرسی بابت وقتی که برای نوشتن رمان گذاشتی واقعا رمان قشنگی بود اگه میشه خبر بده کی میذاری رمان رو

𝐄𝐭𝐞𝐫𝐧𝐢𝐭𝐲 🌪🌬
پاسخ به  Eliza ✏️
1 سال قبل

خواهش میکنم گلم مرسی بابت رمان قشنگت🌗🤍

𝐄𝐭𝐞𝐫𝐧𝐢𝐭𝐲 🌪🌬
1 سال قبل

یه سوال داشتم درباره رمان گذاشتن در سایت چطوری باید رمان رو گذاشت؟

11
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x