رمان چشم مرواریدی پارت ۵۹

4.3
(9)

خیلیم عالیه مرسی دایان قشنگ ترین سوپرایزی بود که تا حالا شدم

دایان خندید و گفت : هنوز مونده که

با تعجب نگاهش کردم که زانو زد جلوی پاهام و انگشتری جلوم گرفت و گفت : با من نامزد میکنی زیبا ترین موجود کهکشان ؟

شوکه نگاهش کردم و خند‌یدم فکر کردم شوخی میکنه اما وقتی دیدم همچنان منتظر نگاهم میکنه گفتم : جدی هستی ؟!

سرشو تکون داد و خندید اما من هنوز گیج بودم اصلا انتظار اینو نداشتم بشکنی جلوی صورتم زد و گفت : انقدر فکر کردن داره چشم مرواریدی ؟

نه فقط خیلی سوپرایز شدم اینو گفتم و مثل اون زانو زدم و خودمو توی بغلش انداختم و گفتم  : معلومه که قبول میکنم جذاب ترین موجود کهکشان

جفتمون خندیدیم که منو محکم بغل کرد ، کوتاه همو بوسیدم با یاداوری بابا و دنیل پوکر جدا شدم ازش و نگاهش کردم

که گفت : چی شد ؟

بابا اینارو چیکار کنیم؟

دایان : خب سوپرایز سوم میدونن عشقم نگران نباش

چی ؟ جدی ؟! مگه میشه ؟

دایان : بیا بشین برات بگم

دو تایی روی اون جای قشنگی که درسته کرده بود نشستیم

منتظر نگاهش کردم که گفت : دو هفته پیش راضیشون کردیم البته فقط فعلا نامزدی میگفتن سنمون کمه هنوز برای عقد و اینا

با خجالت گفتم : باورم نمیشه راضی شدن !

دایان : منم ، البته به این اسونیا نبود مخصوصا دنیل

کلی باهاش حرف زدم

توی فکر فرو رفتم که دستشو دور گردنم انداخت و گفت : چرا اون چیزی که داره مغزتو میخوره نمیگی ؟ هوم ؟ چی اذیتت میکنه ؟

با تعجب گفتم : از کجا فهمیدی ؟!

خندید و گفت : هنوز نمیدونی من تو رو حفظم ؟

خندیدم که منتظر نگاهم کرد به سختی گفتم : چیزی نیست فقط احساس میکنم هنوز امادگی ندارم یعنی هنوز به اون بلوغ نرسیدم

دایان : میدونم منم همینطورم اما گفتم الان فعلا قرار نیست اتفاق خیلی بزرگی بیوفته عشقم عمو اینا هم اجازه ندادن میدونم که هنوز سنمون کمه بیشتر میخواستم به طور رسمی به عمو اینا جدیتمو ثابت کنم و اینکه انقدر یواشکی نباشه نگران نباش

نفس اسوده ای کشیدم وسرمو روی شونش گذاشتم

موهامو نوازش کرد و گفت : دیگه همه میدونن مال منی دیگه نیاز نیست مخفیانه حرف بزنیم و بریم بیرون

وای دایان یعنی جدی جدی میشه ؟

دایان : اوهوم . ولی بابات یه شرط سخت گذاشت البته تاوقتی محرم بشیم من دیگه گوش نمیدم

از بغلش بیرون اومدم و به طرف برگشتم و پرسیدم

چه شرطی ؟

خندید و با من من گفت : هیچی دیگه همچنان باید سالار رنج و عذاب تحمل کنه

هان ؟!

دایان خم شد و در گوشم گفت : یعنی اجازه نداریم کارای +۱۸انجام بدیم

وقتی تازه منظورشو فهمیدم از خجالت سرخ شدم و گفتم : بابا گفت ؟

دایان : اینجوری که نه ولی بله این شرطش بود

حتما میخواد امتحانت کنه

دایان : خیلی امتحان سختیه مخصوصا وقتی اینجوری خوشگل میکنی و این لباسارو میپوشی و پاهای سفید خوشگلت میندازی بیرون خیلی سخته توی امتحان قبول بشم

خندیدم و گفتم : نمیدونستم که ، حالا دیگه کمکت میکنم بتونی

خندید با دیدن صورت خوشحالش دلم براش ضعف رفت که لباشو کوتاه بوسیدم

دایان : اینجوری ؟ اینجوری که بد تر مردود میشم

خندیدم و گفتم : خب چیکار کنم دلم خواست این امتحان جفتمونه

دایان : عه جدی ؟

خب تو هم وقتی انقدر خوشگل میکنی و موهاتو ژل میزنی و عضله هاتو میندازی بیرون و چشمای سبزت

اینجوری نگاهم میکنه نمیتونم طاقت بیارم

خندید و لاله گوشم بوسید و گفت : دیوونتم

منم دیوونتم دایان جدی جدی انقدر گل خریدی ؟

دایان : در برابر تو این گلا هیچن

خیلی دوسشون دارم اگه بهشون اب بدیم خراب نمیشن

دایان : اوهوم .  پاهات یخ کرد کاش جوراب شلواری پوشیده بودی

خندیدم و گفتم : برای خودت میگی ؟

دایان : من که از خدامه همینم‌ تنت نباشه

بی ادب

بلندم کرد و نشوندم توی دلش و گفت : بیا اینجا

 با خجالت نشستم و گفت : دایان نامزدی چیکار میکنن ؟

خندید و گفت : کار خاصی نمیکنن همینجوری اسم روی هم میزان دیگه حتی بوس هم نمیتونن بکنن

عه

دایان : اره ایشالا بابات راضی میشه و به زودی عقد میکنیم اما خب حالا ما یه سری چیز هارو خودمون مجاز میکنیم

مثل چی ؟

لبامو بوسید و گفت : مثل این

دستامو انداخت دو طرف شونه هاش و بینیشو به بینیم زد و گفت : مثل این

دستمو توی موهاش فرو بردم اونم موهام لمس کرد و همزمان گفتیم : مثل این

خندیدم که یه جور خاصی نگاهم کرد وپیشونیشو به پیشونیم تکیه داد و اروم گفت : نمیدونی چقدر از داشتنت خوشحالم نمیدونی چقدر از اینکه کنارمی و صدای نفساتو میشنوم خوشبختم مرسی که به دنیا اومدی زندگیم

 لباشو به لبام نزدیک کرد همونجا بی حرکت نفس میکشید که تحملم تموم شد و بوسیدمش اونم با شدت ادامه داد بوسه هاش کم کم فرق کرد داشت کنترلش در میرفت که جدا شدم گفتم : با کی میخوایم‌ امتحان بدیما

خندید و گفت : سوالاش سخته

اومدم لبای رژیشو پاک کنم که دوباره بوسیدم با شدت و ولع میبوسیدم وقتی جدا شدیم چیزی از رژم‌ نمونده بود

دایان نخور اینارو سربه

دایان خمار گفت : اومممم باشه حالا که دیگه نداره

اینو گفت و دوباره بوسید حال بدشو حس میکردم

بااحساسش حالم بد شد پیراهن که پوشیده بودم وضعیتو بدتر کرده بود دایان ازم جدا شد و خمار نگاهم کرد مشغول بازی با موهام شد بعدش گردنمو بوسید که اه خفه ای کشیدم و اروم اسمشو صدا زدم

دایان

دایان خمار گفت : جونم

بیشتر پیش بری دیگه نمیتونی کنترل کنیا

خودم هم هنوز امادگی جلوتر رفتن نداشتم

دایان : همین الانم نمیتونم

با اینکه خودمم وضعم بد بود به سختی بلند شدم

کنارش نشستم پوکر نگاهم کرد که خندیدم رو به برجستگی شلوارش‌ گفت : شرمنده مثل اینکه حالا حالا ها باید منتظر بمونی

خندیدیم سرمو گذاشتم روی شونش و با انگشت کف دستش خط های نامفهموم کشیدم سرمو بوسید

دایان دنیلو چطور راضی کردی ؟

دایان : به سختی البته مامان و بابات هم خیلی کمک کردن و اینکه هنوز اونجورا راضی نشده

همینشم خیلیه فکرشو نمیکردم

دایان : اوهوم پریروز رفتیم یه باشگاه بولینگ اونجا حرف زدیم و بازی کردیم

با تصورش لبخندی زدم که قشنگ نگاهم کرد و گفت : قربون اون دل مهربونت

خدا نکنه عشقم . دایان خیلی اینجا به دلم نشست مرسی واقعا بهترین کادوی عمرم بود

دایان : خداروشکر این کلبه عشق ماست . کارن هوس صداتو کردم کاش گیتارتو اورده بودیم

اوهوم اشکالی نداره بدون گیتار میخونم یه چند تا اهنگ بی کلام ریتم دار دارم با اونا تمرین میکنم

دایان : راستی امضا یادت نره به من بدی

خندیدم با شیطنت گفتم : چیزای دیگه بهت میدم

دایان با مسخره بازی گفت: استغفرالله حالا من هی میام خوددار باشم‌ این نمیزاره

یه اهنگ عاشقانه براش خوندم که با عشق نگاهم میکرد

تموم که شد دست زد و گفت : وای خیلی پیشرفت کردی

لپمو بوسید و گفت : نامزدم

خندیدم و نگاهی به انگشتر ظریف و قشنگه توی دستم کردم و گفتم : نامزدم چرا برای خودت نخریدی ؟

خندید و گفت : اخه این که حلقه رسمی نیست اون موقع بهتریناشو میگیریم این نمادینه

لبخندی زدم یکم دیگه توی اون حالت بودیم که گوشیم زنگ خورد بابا بود

دایان : از الان نظارت بر روی شرط انجام میشه

خندیدم و جواب دادم

جونم بابا

بابا : خوبی ؟ چه خبر ؟

خوبم مرسی با دایان اومدیم کلبه که گرفته سوپرایزم کرد

بابا : دستش درد نکنه خب ؟

خجالت میکشیدم بگم بابا متوجه شد و گفت : فردا بیا اینجا برامون بگو

چشم

بابا : بی بلا بازم تولدت مبارک باشه عشق بابا

مرسی بابایی

خداحافظی کردیم به دایان گفتم : احضار شدم فردا

خندید و گفت : اوه اوه

وای ساعتو دایان ۱۲:۳۰

دایان : اوهوم بیا بخواب دیگه چرا بلند شدی

خندیدم و گفتم : خیلی خسته شدی معلومه از چشمات بیا بریم استراحت کن

دایان : ۲ شبه نخوابیدم ولی استراحتم وقتیه که پیشمی حالا برگرد بغلم تا شارژ شم

بمیرم

دایان : خدا نکنه

 رفتم توی بغلش چند دقیقه ای گذشت توی همون حالت با دستای هم بازی میکردیم که بلند شدم و لپشو بوس کردم و گفتم : پاشو عشقم خوابت میاد من میشینم پشت ماشین

غر زد و به زور بلند شد خندیدم و لباشو سریع بوسیدم که ساکت شد بالاخره سوار ماشین شدیم و من رانندگی کردم

دایان چیکار کنیم من نمیزارم با این حالت رانندگی کنی فعلا بریم خونه ما

دایان : مگه مستم ؟

نه خوابالویی اونم خطرناکه

دایان : عشق حساس من پس چیکار کنیم؟

حالا یه فکری میکنیم

اهنگ گذاشتم دایان لش کرد و نگاهم میکرد

دیوونه تصادف میکنیما

دایان : چرا من که دست نمیزنم فقط نگاه میکنم

با خنده گفتم : نه تو رو خدا بیا دست بزن

همون لحظه دستشو گذاشت روی رون پاهام روی پیراهنم

تکونی خوردم و سعی کردم حواسمو جمع کنم

دایان : دلم میخواد بگم همیشه این پیرهنتو بپوش اما خب ….

خندیدم و گفتم : چادر سرم کنم این مدت بهتره

دایان : ا‌وهوم

چشماشو بست نگاهش کردم چقدر معصوم میشد توی خواب حتما خیلی خسته شده بود به سختی حواسم جمع رانندگی کردم وقتی رسیدیم دم در خونه دستمو توی موهاش فرو کردم دلم نمیومد

بیدارش کنم زنگ زدم به دیوید

الو سلام خوبی ؟ شما کجایی؟ دایان خوابش برده توی ماشین

دیوید : سلام من خونه شمام اومدم دیانارو برسونم شما کجایین ؟

 عه اینجایین ما دم دریم

دیوید : اوکی من ۱۵ مین دیگه پایینم لامپ دستشویی سوخته درستش کنم میام

باشه عجله ای نیست

قطع کردم و مشغول تماشای صورت خوشگل دایان شدم دستمو توی موهای لختش فرو بردم طاقت نیوردم خم شدم لپشو بوسیدم عین پسر بچه های کوچولو بود توی خواب دوباره خم شدم و لبشو کوتاه بوسیدم که یکدفعه محکم بغلم کرد و بوسیدم جدا شدیم گفتم : بیداری ؟

دایان : نه توی رویام

خندیدم انرژی نداشت چشماشو باز کنه بالاخره دیوید اومد پایین با دیدن دایان گفت : چیکار کردین با رفیقم؟

خندیدم و گفتم : رفیقتون خیلی خسته شده پشت ماشین نشینه بهتره نگران میشم

دیوید : اره من میرسونمش

اگه ماشینت هست بزارش توی پارکینگ

دیوید : نه ماشینم یکی از دوستام میخواست اومد برد عه خب پس بهتر با ماشین دایان برین

وقتی رفتن با ذوق رفتم بالا ماجراهارو برای دیانا تعریف کردم ………

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 9

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
2 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
𝐄𝐭𝐞𝐫𝐧𝐢𝐭𝐲 🌪🌬
1 سال قبل

انقد خوبهه نمیتونم توصیف کنم رمانت رو🤍🧸

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x