رمان چشم مرواریدی پارت ۶۸

4
(15)

برای اینکه خاله بیدار نشه سریع حوله برداشتم و رفتم پشت در حموم ، زدم به در که در باز کرد و حوله

رو گرفت و یهویی دستمو کشید و چسبوندم به دیوار حموم با چشمای بسته گفتم : سوپرایز

خندید و گفت : چرا چشماتو بستی ؟

لبخند دندون نمایی زدم و گفتم : چون لختی

دایان : باز کن پوشیدم چشمامو باز کردم که دیدم فقط حوله به کمرش بسته اب از موهاش روی سینه های ورزشکاریش میچکید با دیدن عضله هاش بی اختیارجذبشون شدم سرمو اوردم بالا ، با اون موهای خیس خیلی خیلی جذاب و خواستنی شده بود

دایان : چی شد پسندیدی؟

اوهوم

خندید و گفت : کی اومدی؟

همین الان خاله خوابید منم اومدم اتاقت استراحت کنم

دایان : چه کار خوبی

چند ثانیه در سکوت همو نگاه کردیم بدون توجه به قطره های اب که از موهاش روی من میچکید اروم دستمو روی عضله های شش تیکه اش گذاشتم طاقت نیووردم ولبای خیسشو کوتاه بوسیدم که با تعجب نگاهم کرد شونه ای بالا انداختم که خندید از نظر من الان جذاب ترین مرد کره زمین بود از دیوار جدا شدم و گفتم بیا برولباساتو بپوش

با شیطنت گفت : بدون تو هرگز

یهو بغلم کرد که مشتی ارومی به بدن لختش زدم و گفتم : هییین دایان  خیس شدم

خندید و بردم سمت اتاقش و نشوندم روی تخت

خواست لباسشو بپوشه که برگشتم اونور و چشمامو بستم

دایان : حیف بودا !  از دست میدی

خودشیفته

خندید و گفت : برگرد تموم شد

شلوار طوسیشو پوشیده بود اما در حال پوشیدن تیشرت بود ،وقتی دید دارم نگاهش میکنم اِستُپ کرد و به سمتم اومد عقب رفتم که نزدیک تر اومد

بپوش سرما میخوری

دایان : مطمعنی ؟

اب دهنمو قورت دادم سعی کردم به بدن بی نقصش  خیره نشم

چقدر دلم میخواست بهشون دست بزنم اما حیف خجالت میکشیدم

اروم لبه لباسشو که تازه تنش کرده بود پایین دادم و گفتم : چقدر وقتی از حموم میای جذابی !

دایان خندید و گفت : خوش به حالت

خندیدم که گفت : کاش منم تورو بعد حمام میدیدم

میبینی نترس

دایان : البته بیشتر ترجیه میدم توی حمام ببینم

با خجالت خندیدم و گفتم : موهاتو خشک نمیکنی ؟

دایان : حالش ندارم

من برات خشک میکنم یهو سرما میخوری

با خوشحالی گفت : جداً؟

سرمو به نشونه تایید تکون دادم نشست جلوی اینه که سشوار به برق زدم و با دقت مشغول خشک کردن موهاش شدم دستمو توی موهاش فرو میبردم تا کامل خشکبشه با لذت گفت : اوممم یعنی میشه همیشه وقتی از حموم میام اینجوری موهامو خشک کنی؟

خندیدم و گفتم : چرا نشه؟

پشتش که خشک شد رفتم جلوشو خشک کنم کارم که تموم شد دستشو گذاشت پشت کمرم کشیدم توی بغلش نشستم روی پاهاش همینجور که نشسته بودم موهاشومرتب کردم و سشوار گذاشتم سرجاش دستمو حلقه کردم دور گردنش که یهو یاد کرم صورت افتادم برگشتم سمت میزش و کرمشو برداشت یکمشو روی دستم ریختمو برگشتم سمتش اروم شروع به زدن کرم به صورتش شدم کارم که تموم شد

نگاهش کردم دلم براش ضعف رفت که لپشو کشیدم با خنده بلندم کرد گذاشتم روی تخت و کنارم دراز کشید و گفت : بیا یکم استراحت کن خسته ای از کلاس اومدیسرمو روی شونش گذاشتم و دراز کشیدم سرمو توی گودی گردنش فرو بردم و گفتم : اومممم چه شامپوت بوی خوبی میده

دایان : دوسش داری ؟

اوهوم

یکم در سکوت توی اغوش گرمش موندم که گفت : کارن کی لباس عروس میخریم؟

هنوز خیلی خریدا مونده فقط خونه خریدیم

دایان : فردا بریم یک سری چیزهارو بگیریم راستی یه طراح داخلی خیلی خوب پیدا کردم بیاد برای دکوراسیون خونه بعد وسایل بگیریم

چه خوب باشه فردا بریم

جفتمون خوابمون برد که با صدای خاله بیدار شدیم

خاله : خدایا نگاهشون کن احمد وای یاد خودمون افتادم

عمو : خیلی خوشحالم ایتجوری میبینمشون دلبر بیا بیدارشون میکنیا

خاله : اخه شب خوابشون نمیبره ساعت شیش و نیمه

عمو : بیدار میشن حالا بیا بریم

خاله : باشه چند دقیقه دیگه بیدارشون میکنم

وقتی رفتن به دایان نگاه کردم وای ابروم رفت سرم توی گودی گردن دایان بود اونم دستشو دورم حلقه کرد بود خداروشکر پتو رومون بود و مشخص نبود پاهای دایانروی پاهامه وگرنه بیشتر خجالت میکشیدم

به دایان نگاه کردم خواب خواب بود نمیتونستم تکون بخورم چون پاهاش روی پام بود لپشو بوسیدم و اروم گفتم : عشقم بیدار میشی؟   دایان ؟

دستمو روی صورتش کشیدم اما فایده نداشت همه راه هارو امتحان کردم که بیدار نشد مشکوک بود خوابش خیلی سبک بود معمولا اخرین گزینه رو امتحان کردملباشو بوسیدم که خندید

حدس زدم بیدار باشه

بیداری؟!

دایان : نه

خندیدم و گفتم : خیلی زرنگی پاشو که ابرومون رفت

دایان : چه ابرویی بابا مگه داشتیم چیز میکردیم؟ توی بغل شوهرت خوابیده بودی

پاشو شوهرم پاشو خاله میگفت ساعت ۶:۳۰ چقدر خوابیدیم

بیدار شدیم که محکم بغلم کرد لپمو محکم بوسید و گفت اوممم خوشمزه من

با خجالت رفتیم پایین به عمو سلام کردم که گفت : به به سلام ببینین کی اینجاست عروس قشنگم

اومد بغلم کرد که خاله از اشپزخونه بیرون اومد و گفت : بیدار شدین

دایان : بله خیلی خوابیدیم نه؟

خاله : اره یکمی فداسرتون خسته بودین منم دلم نمیومد بیدارتون کنم

با کمک خاله غذارو حاضر کردیم

خاله : نظرتون چیه چایی ببریم گلخونه من

خیلی فکر خوبیه

چایی اونجا همه با هم خوردیم بعدش نشستیم با دایان و خاله اینا لیست وسایل نوشتیم فردا بریم خرید

بعد از خوردن غذا یکم گیتار زدم و خوندم که همه گفتن خیلی پیشرفت داشتم خوشحال شدم موقع خواب که شد عمو و خاله رفتن اتاقشون که من موندم و دایان انگارخوابمون نمیومد نشستیم توی گوشیش فیلم دید بالاخره بعد از ۲ ساعت رفتیم بخوابیم

دایان : من میرم اب بیارم تو لباستو عوض کن

از اینکه انقدر درکم میکنه واقعا خوشحال بودم وقتی رفت لباسمو با پیراهن جلو دکمه دار و شلوار راحت و گشادی

عوض کردم اما روم نشد سوتینم در بیارم میدونستم با اون خوابم نمیبره اما چاره ای نبود دایان با بطری اب اومد روی تخت دراز کشید و منتظر نگاهم کرد

دایان : بیا دیگه

کرم صورتمو زدم و رفتم کنارش دراز کشیدم استرس داشتم

بغلم کرد و دستشو روی کمرم کشید فکر کنم متوجه بند سوتینم شد اخم کرد میدونم انتظار داشت من راحت باشم منم خودمو تقریبا اماده کرده بودم برای امشب امانمیدونم چرا انقدر خجالت میکشیدم

نگاهم کرد و گفت : اذیت نیستی؟

نه خوبم

جدی گفت : باشه بخوابیم

با تعجب نگاهش کردم بر خلاف تصوراتم گیر نداد چشماشو بست حتی نبوسیدم کلافه نگاهش کردم اما چشماش بسته بود  معلوم بود قهر کرده سعی کردم منمبخوابم و کرم نریزم تا اذیت نشه چند دقیقه گذشت که دیدم واقعا خوابم نمیبره با این سوتینه همش‌ میرفت توی بدنم خدا چیکارت نکنه دیانا میزاشتی راحت سوتینهای خودم و میپوشیدم ! نتونستم تحمل کنم که اروم از بغلش

بیرون اومدم و رفتم گوشه اتاق تا سوتینه رو در بیارمسریع و بی صدا در اوردم و گذاشتم توی کیفم  برگشتم سر جام نفس راحتی

کشیدم به دایان خیره شدم

امشب چرا اینجوری بود هیچ کاری نکرد یعنی ناراحته از دستم ؟ کاش همون موقع درش اورده بودم . همین جور که محو تماشای صورت جذابش موقع خواب بودم بایاداوری بدن جذاب و خیسش بیشتر بهش خیره شدم دلم میخواست مثل اون روز یا شاید بیشتر یه کارایی کنه میدونستم اون روش خوبی نبود اما خب …….

اروم زدم توی پیشونیم چم شده بود؟

چشمامو بستم و سعی کردم بخوابم اما مگه خوابم میبرد

  اینکه به هم چسبیده بودیم دیوونم میکرد نتونستم جلوی خودمو بگیرم و اروم دستمو از زیر پتو روی سینه های شیش تیکش کشیدم بدجور میخواستمش و این بیمحلی باعث شد بود که دیوونه بشم بلند شدم و یکم اب خوردم تا شاید اروم بشم  کلافه تکون خوردم و دستامو روی لباش کشیدم عذاب وجدان داشتم این چند وقتدرست نخوابیده بود اونم به خاطر من دایان از بچگی هم خیلی فعال بود و نیاز داشت انرژیشو تخلیه کنه اروم موهاشو ناز کردم و لباشو بوسیدم که با کمال تعجبدیدم لبخندی زد یعنی تمام مدت بیدار بود؟

داغی صورتم از خجالت یخ رو هم اب میکرد

چشماشو بازرکرد و گفت : خودت کرم میریزیا

با خجالت گفتم : بیدار بودی؟

دایان : مگه میشه خوابم ببره وقتی اینجوری تو بغلمی ؟

ببخشید دایان خیلی اذیت شدی این مدت ، تقصیر منه

سرمو بوسید و گفت : نه اصلا تقصیر تو نیست

با شیطنت گفت : شیطون شده بودی دستت یه جاهایی حرکت میکرد

خجالت کشیدم و چشمامو دزدیدم با یاد اوری لباسم که حالا هیچی زیرش نپوشیده بودم پتو بالاتر کشیدم که خندید دستشو گذاشت زیر سرشو نگاهم کرد اروم گفت: دلت میخواست ؟

با خجالت گفتم : عه چی میگی

خندید و گفت : وقتی خجالت میکشی کیوت تر میشی

یه دفعه ای نشست و بلیزشو در اورد با تعجب نگاهش کردم که گفت : خیلی گرمه

حق با اون بود منم خیلی گرمم بود ، میدونستم اگه بهش نگاه کنم حالم بدتر میشه اما چشمام حرف حالیشون نبود

دایان : کمرم درد میکنه برام ماساژ میدی

با تعجب نگاهش کردم

این وقت شب؟

دایان : اوهوم ماساژ میدی؟

و سرمو به نشونه موافقت تکون دادم

نشستم و شروع به ماساژ دادن کردم به پایین کمرش که رسیدم هم خودم حالم یه جوری بود هم میدونستم حال اون خوش نیس با صدای گرفته و مردونه ای گفت : پایین تر ماساژ بده عشقم

پایین تر رفتم که دستم با شورتش برخورد داشت نفس هاش نامنظم بود ولی گفت : پایین تر

با خجالت نگاهش کردم با دیدن حالش به حرفش گوش کردم و خواستم شیطونی کنم که دستمو وارد شورتش کردم اروم قسمت کمرشو ماساژ میدادم با هر بار برخورددستم با باسنش اوم کوتاهی میکرد سفتیشو از اینجا هم حس میکردم  اخراش بود که برگشت سمتم و جاشو باهام عوض کرد و گفت : نظرت چیه منم ماساژت بدم ؟

منتظر جواب نموند جاشو باهام عوض کرد و دمر خوابوندم روی تخت یکم لباسمو دادم بالا هر چی میگذشت پایین تر میرفت بی قرار گفتم : دایان

با صدای گرفته دم گوشم گفت : جونم

هم زمان دستشو اروم وارد شورتم کرد دستشو روی باسنم حرکت میداد به شدت تحریک شده بودم تکونی خوردم و پاهامو بیشتر جمع کردم که دستش بد تر فشردهشد بهم  وقتی دستشو در اورد و در گوشم پچ زد : چقدر زود خیس میشی

برگشتم سمتش و با خجالت دست خیسشو نگاه کردم لبخند شیطونی زد نمیدونست من خیلی وقته که خیسم اروم خوابید و  محکم بغلم کرد که با برخورد عضله هاشبه لباس نازکم که فرقی با نپوشیدنش نداشت تازه فهمید چیکار کرده این برخورد باعث شد اتیش بگیره

یکم فاصله گرفت و نفس عمیقی کشید بی طاقت خودمو بهش نزدیک کردم و نگاهش کردم نگاهم کرد نمیدونم چی توی صورتم دید که مشغول بوسیدنم شد با شدتلبمو میخورد و زبونشو میچرخوند نفس کم اوردیم و نفس نفس زنان به هم خیره شدیم

دایان : بیشتر پیش بریم نمیتونم کنترل کنم دیگه

با خجالت گفتم : خیس عرق شدی که

دایان : چیزی نیس اوکیم

طاقت اینکه انقدر کلافه ببینمش نداشتم از طرفی به شدت تحریک شده بودم

اروم در گوشش گفتم : خودتو کنترل نکن  دیگه من امشب ارومت میکنم

با تعجب نگاهم کرد و گفت : مطمعنی؟!

اوهوم

دایان دقیق نگاهم کرد و گفت : نمیخوام به خاطر من …

نه واقعا دلم میخواد

لبخندی زد انگار دنیارو بهش دادن شاید هنوزم اماده نبودم اما دیگه نه اون میتونست تحمل کنه نه من  مشغول بوسیدنم شد روم خیمه زد و اروم دکمه هامو باز کرد…………

کنارم خوابید و گونمو بوسید و گفت : خانوم شدنت مبارک باشه عشقم

سرمو با خجالت توی گودی گردنش قایم کردم اروم گفتم : مرسی عشقم

خندید و دوباره بوسیدم بعدش خیلی جدی گفت : درد داری

نه

دایان : الان داغی فکر کنم فردا درد بگیره

لبخندی زدم دیگه واقعا با هم یکی شده بودیم

لپمو بوسید و گفت : خوشحالم که دارمت مرسی که بفکرمی و به خاطر من باهاش رو به رو شدی واقعا عاشقتم کارن

دستمو توی موهاش فرو کردم و گفتم : منم خوشحالم که دارمت مرسی که انقدر دوسم داری ، منم واقعا عاشقتم دایان

انقدر خسته بودیم که زود خوابمون برد …….

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 15

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x