رمان گذشته سوخته پارت ۲۷

4.8
(4)

*کافه پیر لوتی-استانبول-راوی*

(سه ماه بعد)

آترین صندلی را عقب می کشد ومی نشیند کیفش را روی میز

می گذارد و عینکش را برمی داردبادی می وزد موهایش روی

صورتش پخش می شود با دستانش آنهارا کنار می زند قهوه

اش را می آورند کمی مزه می کند خیره به  تنگه بسفر و شهر

استانبول می شوددر همین حین میز عقبی پر می شود آترین

لب می زند:ساعت کوکیم رو جا گذاشتم…فرد پشت سرش

ادامه می دهد:خونه داروغه است بهتر برشداری….رمز کامل

شد آترین می فهمد اطلاعات مهمانی امشب دست این مامور

امنیتیست….مرد:تاکید مهمونی امشب خیلی خطرناکه دستور

اینه اگر منصرف شدیدی عقب نشینی کنید….آترین پوزخندی

می زند و در دلش می گوید از تحمل رامین سخت

ترنیست:کجاست؟….مرد:کشتی کروز به طور اختصاصی

امشب برای تیمه…ما پشتیبان شماهستیم تیم عملیات از ایران

میان…آترین از کیفش کتاب*سه دختر حوا*را بیرون می آورد

گویی در حال خواندن است:خودم حواسم هست….کتاب را

می بندد نگاه آخرش را به تنگه بسفر می دهد عقب می کشد از

خودش،ثروت پدرش،عمویش همه وهمه عقب کشید

بلند می شود عینک وکیفش را برمی دارد می رودکتاب روی

میز ماند چند دقیقه بعد مامور کتاب را برمی دارد می داند

هارد زرد رنگ درون آن است  به راستی که آترین کارش را بلد است

.*بازگشت به حال- شب دریای مدیترانه -راوی*

تمام نیروهای پلیس ترکیه وایران درکشتی  کروزبه تکاپوافتاده

اندتمام کادرکشتی را دستبندزده وداخل لنج های پلیس می

نشانند مهره های اصلی بازی ایلمازورضا ازحمله ناگهانی پلیس

هاشکه شده اند گروه قوی*مافیادارو*پرونده ای که معلوم

نبودچندقربانی دارد امشب بسته شدفرمانده گروه عملیات

سرگردآریاشمس وآیدین اصل پروربودکسانی که برخلاف

میلشان سروکارشان باخانوادشان بود پلیس ترکیه هم همکاری

های لازم راانجام داد آریامنتظراست تامضنون های اصلی

راسوارلنج کنندوخودش دنبال آترین بگردد آریابالای سرلنجی

که پدرش درآن است می رودهنوزاسلحه دردستش است

رضانگاهش می کندآریاماسک نینجاپلیسش رابالامی دهد

رضازبانش انگاربندآمده ایلمازپوزخندی آشکارمی زندومی

گوید:آقای شمس مارتوی آستین خودت پرورش دادی

پسرخودت بادستای خودش حکم مرگتوداد…آریااخم هایش

درهم می شودمی داندحکم سنگینی درانتظارآنهاست ولی فقط

به وظیفه خودش عمل کرده آیدین کنار آنهامی روداوهم

بابرداشتن ماسک خودش ایلمازرا شوکه می کند:آدماهمیشه

ازجایی که انتظارندارن می خورن…

سرگردتمام کشتی برسی شد موردمشکوکی دیده

نشد….آریاکنارش می زندخودش بایدبگردد….

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.8 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
11 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
مها كيانى
2 سال قبل

ارمیتا شما چند سالتونه؟؟

Elena .
پاسخ به  Varesh .
2 سال قبل

۱۵ یا ۱۶

Tara
2 سال قبل

اگر ۳۰ پارت باشه اون ۳ پارت روهم فردا بزارید لطفا 🥲🙏🏻

رها
2 سال قبل

ببخشید اسمتون وارش هست یا فامیلتون ؟

شاید ۱۵ یا ۱۴ سالی باشی

atena
atena
پاسخ به  Varesh .
2 سال قبل

۱۶-۱۳-۱۲-۱۱-۱۰-۹؟؟؟؟؟؟؟کدومش

حساب کاربری حذف شده
پاسخ به  atena
2 سال قبل

۱۶ سالشه ، اونطور که قبلا بهم گفته بود 🙄

Fateme
Fateme
2 سال قبل

خیلی خوب بودد 😍😍❤️
دوست داشتم 😍

11
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x