رمان گذشته سوخته پارت۱۴

4
(4)

ناخوداگاه بغض می کنم، اصلا از آیدین توقع نداشتم سرم داد بزنه… کیفم رو برمی دارم و از ماشین
پیاده می شم و بدون توجه به صدازدن های آید ین و آریا از سمت مخالف خیابون راه می افتم…
درحالی که سعی می کردم تند تند قدم بردارم گوشیم رو بیرون میارم و شماره ی آ یهان رو می گیرم.
آیهان:الو…
آترین:الو آیهان، میشه بیا ی دنبالم؟
آیهان با هول گفت:چی شده آد ی؟ چرا بغض کردی !؟
من عاجزانه لب زدم… لطفا ب یا به خیابون…. دراین بین احساس کردم آریا داره به طرفم می دوه و
یه موتوری که چند میلی متر باهام فاصله داشت تا به خودم بیام کیفم رو از دستم زد و من به زمین
خوردم…آریا نگران به طرفم دوید و تا می خواست دستم رو بگیره صدای ترمز ماشینی اومد و پشت
اون صدای نگران آیهان:آدی چی شدی؟
***
(آیهان-ظهر)
بارفتن آترین احسای می کردم درودیوار خونه می خوان منو بخورن سریع به اتاقم رفتم و حاضر
شدم تا یه دوری بزنم درحینی که داشتم از درخونه خارج می شدم گوشیم شروع به زنگ زدن کرد،
شماره ناشناس بودواولش بادوصفر شروع می شد با شک گوشی رو برداشتم.
آیهان:الو
از اونور خط صدای دختری که لحجه غلیظی داشت اومد:الو، ببخشید، آگا ی آیهان مرادی؟
آیهان:بله خودم هستم و شما؟
…..: اوه،ساری،من آیسودا سرابی هستم به یاد آوردید؟
آیهان:خیر…
…..: من دوست آترینم توی بیمارستان باهم ملاقات داشتیم …
یادم اومد دوست آترین بود دختری با پوستی سفید که از سفیدی زیاد به قرمزی میزد و دماغی بسیار
کوچک و چشمای درشت و قد متوسط.آیهان:بله یادم اومد کاری داشت ین؟
آیسودا :بله راستش  امروز تولد آترینه و من برای اینکه سورپرایرش کنم به ایران اومدم. درحالی که
سوار ماشینم می شدم گفتم:چه کمکی از دست من برمیاد؟ تااونجایی که می دونم شما اینجا غریب
هستید، لوکیشن بدین میرسم خدمتتون، درحالی که انگاری کمی شک داشت باشه ای گفت و قطع کرد.
وقتی لوکیشن رو فرستاد فهمیدم که هنوز توی فرودگاه و به طرف فرودگاه رفتم… از دور دیدمش با
یه دستش چمدونش رو گرفته بود و با دست دیگرش به صورت بامزه ای سعی داشت شالش رو نگه
داره ماشین روپارک کردم و به طرفش رفتم.
***
وقتی آخرین مبل رو جابه جا کردم احساس کردم از کمر حس ندارم پا به پای پنج تا کارگر کارکرده
بودم.. آیلار و آ یسودا روی دیوار و بقیه جاهارو داشتن تزئین میکردن به نقشه احمقانشون فکر کردم
که آترین فکر میکنه خاستگاریه آیلاره درحالی که تولد خودشه… هیچ کاریشون مثآل آدم نیست اه…
گوشیم توی جیب شلوارم ویبره می رفت… وقتی گوشی رو برداشتم با د یدن شماره آترین تعجب کردم
وقتی که گفت حالش بده با سریع ترین سرعت ممکن به طرف آدرسی که گفته بود رفتم و تا می
خواستم ماشین رو پارک کنم یه موتوری کیف آترین رو زد.
(آیدین)
سکوت ماشین رو فقط آهنگی می شکست که از سیستم ماشین پخش می شد:
اگه بودی؛ از این باغ تورو میچیدمت!
اگه خورشید بودی؛ توی آسمون میدیدمت…
اگه نور بودی؛ یه روز میتابیدی به سقفمون
تو ستاره بودی؛ من چنگ میزدم به آسمون!
فقط امشب که نیست؛ چند وقت پی تو میگشتم…
شعر و ملودی : شاهین شیخی
اگه روح بودی، تو برزخ پی تو میگشتم!
میام از دریا بگیرم تورو، ماهی نیستی!
اگه تو عشقی؛ که عشق … اشتباهی نیستی
نبین الان خستم؛ یه روزی غوغا میکنم !
میدونی من دری نمونده، که برات وا نکنم
یه شهر میخوان؛ من تورو پیدا نکنم تو که نیستی؛ هیشکی نیست پشتم دراد…
بی تو دنیا، دستشو مشت کرد برام
تنظیم قتعه : علی تیرداد
خوِد زندگی همین جوری نفس گیره بیا…
جو ِن من، تو اینجوری نباش دیگه
نبین الان خستم؛ یه روزی غوغا میکنم !
میدونی من دری نمونده، که برات وا نکنم
یه شهر میخوان؛ من تورو ییدا نکنم !
(هوروش بند-نبین الان خستم)
آترین با آیهان به خونه برگشته بود و من آریا تو ماشین بودیم یهو به طرف آریا برگشتم و تقریبا با تن
صدای بلندی رو به آریا گفتم: یعنی چی؟ هااا؟ یعنی چی یعنی یکی دیگه میاد جام؟ یعنی …بقیه حرفمو
خوردم، با دادی که زدم مثل این که آریا از تو هپروت بیرون اومده بود و نزدیک بود ماشین منحرف
بشه و به ماشین نیسان آبی اثابت کنه… آریا درحالی که نفسش رو کلافه بیرون می داد گفت:چرا یهو
این جوری داد می زنی؟بله یکی دی هه میاد جات، ازدواجم می کنه، خوشبختم می شه، می دونی چرا؟
چون که با احساسات هزارتا دختر بازی کردی و حالا هم وقتی دلت لرزیده برای یکیشون و از
کارنامه قشنگ گذشتت با خبر شده حق بده اصلانخواد بهت فکر کنه و برای تو بهترین راه ای نه که
بذاری خوشبخت بشه.
با بهت به آریا نگاه می کرد که رفته بود بالا ی منبر و سخنرانی می کرد، همینجوری داغون بودم و
حالا آریا داشت با حرفای قشنگش حالمو بدترمی کرد.
آیدین:چی می گی برای خودت آریا یعنی چی ولش کن؟ خب دارم می گم پشیمونم و د یگه خطاهای
گذشتمو تکرار نمی کنم می گم هرکاری باشه براش می کنم تو هم به جای دلداری و کمک کردن
داری بدترش می کنی…
آریا پوف کلافه ای کشید و بهم نگاه کرد وگفت:خب باشه بابا کمکت می کنم ولی ببین یک اگر دوست
نداشت بزاری بره پی زندگیش و دو باید بهش فرصت بد ی از خرابی ها ی فکرش رها شه و بفهمه
تغییر کردی اوکی؟
با خوشحالی گفتم:دمت گرم آری.
آریا پوکر فیس نگام کرد و گفت:تو آدم نمی شی؟ درست اسممو بگو.
و من سعی کردم افکارمو سروسامون بدم تا به آیلار نزدیکشم…

(آترین)
با لبخند خودمو تو آ یینه نگاه کردم یه لباس مجلسی که بالاش طلایی رنگ بود و دامنش مشکی پف
دار بود، واقعا سورپرا یز شدم بعد از ا ین که آ یهان اومد دنبالم منو درخونه پیاده کرد و گفت برو بالا
من کار دارم، وقتی وارد خونه شدم همه چراغا خاموش بودن، اولش خیلی ترسیدم ولی وقتی یهو
چراغا روشن شد و آیلار و آی سودا و عمه بهناز رو د یدم که روی میز کنارشون یه کیک شکلاتی بود
اولش تو شوک بودم و هنوز مغزم قدرت پردازش اتفاقات رونداشت وقتی تو ی بغل آیسودا رفتم و
آیسودا گفت:تولدت مبارک عزیزم…اون وقت فهمیدم که امروز تولدمه… از پله ها پا یین اومدم و
آیسودا با بهروز و دیبا تماس تصویری گرفت تا مثل روز تولدم کنارم باشن، بعد از حرف زدن با
دیبا و بهروز، عمه بهناز درحالی که بلند می شد خطاب به خدمتکار خونه گفت:شال و مانتو منو
بیار، آ یلار تعجب کرد و گفت:مامان جایی می ری؟عمه بهناز درحالی که مانتوشو می پوشید به ما
گفت:شماها جوونید می خواید تا د یر وقت بیدار باشید دیدین که من زود می خوابم می خوام برم
امشب پیش دایی بهادر.
آیلار:ولی مامان…
عمه بهناز:ولی و اما و اگر نداره مادر شبتون خوش.
بعد از رفتن عمه بهنار آ یسودا توی اتاق رفت و 5دقیده بعد برگشت و سه تا شال کنارش بود
وگفت:سورپرایزدارم براتون و زنگ خونه به صدا دراومد درحالی که شالم رو روی سرم مینداختم با
تعجب به سمت در رفتم و با د یدن آ یدین و آیهان شوکه شدم، آیدین به طرفم اومد و بغلم کرد و دم
گوشم گفت:تولدت مبارک خواهر کوچولو بابت قضیه عصرهم ببخشید و بعد لبخند مهربونی زد،
مگه می شد از دستش ناراحت باشم  با لبخند جوابشو دادم ولی هرچی چشم گرداندم آریا رو ند یدم
شاید توقع بی جایی باشه ولی دلم می خواست اونم بیاد.
(آریا)
یقه ی احمدی رو گرفتم و محکم به دیوار سوله کوبیدمش و توی صورتش غریدم:احمق مگه من
نگفتم فقط کیفشو بزن به خودش آسیبی نرسه پس چرا خورد زمین؟بگو تا دندوناتو تو دهنت خورد
نکردم.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
3 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Nafas
Nafas
2 سال قبل

عالیی من که دوسش دارم
فقط تنها اشکالی که داره اسمای شبیه به همشه
اگه میشه عوضشون کن
بالای پارت بنویس مثلا
آترین : عسل
یا
آیدین : عطا
یا
آریا : محمد علی
اینجوری بهتر میشه
اینم فقط یه نظر بود یوخ ناراحت نشی 😘
و منتظر پارت بعدییم👐🙂

Fateme
Fateme
2 سال قبل

خیلییی خوب ❤️❤️

3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x