رمان ۵۲ هرتز پارت ۶

5.2
(10)

چیزی از صحبت هایش نمیفهمم و فقط خیره به چهره بهت زده اش میشوم بلکه سنگینی نگاهم را حس کند و سر برگرداند که همینطور هم میشود

گوشی را پس از خداحافظی کوتاهی قطع میکند و از روی سکو بلند میشود

_کی اومدی؟

موهایم را به عقب هول میدهم ، امشب اصلا حوصله بحث کردن ندارم و اعصابم به هم ریخته
پوزخندی میزنم و میگویم:

+چیز زیادی نشنیدم نگران نباش
اومدم دنبال سامانتا

دستش را روی شانه ام میگذارد و به جلو هدایتم میکند

_منظوری از حرفم نداشتم ولی بازم ببخشید اگه ناراحت شدی

آهی میکشد و ادامه میدهد:

_جفتشون زده به سرشون نمیدونن دارن چیکار میکنن
سامانتا تازگیا اینجوری شده ولی کلونیا …
از وقتی که میشناسمش وضعش همینه ، همیشه تو تنهایی بوده و نذاشته کسی زیاد باهاش صمیمی بشه

از کلونیا چیز زیادی نمیدانم
فقط در همین حد که دایی و زن دایی ام (پدر و مادر کلونیا) حدود 16 یا 17 سال پیش از دنیا رفتند .
شاید دلیل رفتار های مزخرفش هم همین باشد…

_تو که دختر عمه‌ش هستی چرا انقدر باهم کلکل دارین؟

+جریانش طولانیه آرماند
امشب حوصله ندارم ، حالم بده
ازت خواهش میکنم دیگه سوال نپرس

سرش را پایین می اندازد و دستم را در جیب کاپشنش فرو میبرد
بعدا از دلش در می آورم اما امشب نه …

با توقف دو موتور دقیقا رو به رویمان ، سرش را بالا میگیرد

_وای جاتون خالی ندیدن چه ویراژی میدادن!

اول آدرین و سپس جاستین از موتورهایشان پیاده شدند

+خیلی کار خوبی کردن مثلا؟

چند قدمی به جلو میروم تا اینکه سرم گیج میرود
همینکه میخواهم روی زمین فرود بیایم از جهات راست ، چپ و عقب در سه آغوش گرم فرو میروم و دیگر چیزی نمیفهمم

(کلونیا)

موتور را پارک میکنم و دست سامانتا را میگیرم

+حالت خوبه؟
میخوای بریم بیمارستان؟

سری به نشانه نه تکان میدهد:

_نیازی نیست یه حالت تهوع جزئیه

به تجمع دختر و پسر ها در یک گوشه چشم میدوزم ، با کمی کنکاش متوجه حضور آرماند که از تمام افراد آنجا متفاوت است به سمتشان پا تند میکنم

جمعیت را کنار میزنم و به آرماند ، جاستین و آدرین میرسم
وحشت زده به چهره رنگ پریده آدا نگاه میکنم و میپرسم:

+این چرا عین جنازس؟!

آدرین رو به آرماند با صدای بلندی میگوید:

_ یعنی تو نیم ساعت داشتی باهاش زر زر میکردی متوجه بوی الکل نشدی‌؟

آرماند _ چه میدونستم خب؟سرما خوردم بوی هیچیو حس نمیکنم

دستم را روی شانه ادرین میگذارم

+خیلی خب نمیخواد با اون کلکل کنی
زود آرماند و سامانتا رو ببر بیمارستان حالشون خوب نیست
ببینم چه غلطی با این ابله میکنم

باشه ای میگوید و دست آرماند را میکشد
آدا را بغل میکنم و روی موتور مینشانمش ، با شالی که دور گردن انداخته به خودم میبندمش و با سرعت حرکت میکنم

رنگش به کبودی میزند ، ضربانش کند و نفس هایش نامنظم و کوتاه شده

+ نفس بکش لعنتی
طاقت بیاد الان میرسیم

بعد از ده دقیقه که برایم مانند ده سال طول میکشد به بیمارستان میرسم
شال را از دور کمر هایمان باز میکنم و در آغوش میکشمش

+پرستاااار پرستااار

دختری با روپوش سفید به سمتم می آید و اشاره میدهد که آدا را روی تخت بگذارم

_مشکلش چیه؟

آب دهانم را قورت میدهم و با عجله میگویم:

+الکل مصرف کرده

سری به نشانه تاسف تکان میدهد و تخت را به سمت اتاقی میبرد …

(شاهارا)

کلافه دستی میان موهایم میکشم و برای هزارمین بار تقه ای به در میزنم

+الای عزیزم درو باز کن حداقل باهمدیگه غصه بخوریم
هر سال همین موقع خودتو نابود میکنی !
خب باز کن این لامصبو ببینم چیکار میشه کرد

فین فین میکند و با صدای گرفته ای میگوید:

_توروخدا راحتم بذار از سر شب پشت این اتاقو گرفتی
نمیذاری دو دیقه راحت گریمو بکنم

اینبار طاقت نمی آورم ، مشتی به در میکوبم و فریاد میزنم:

+لامصب من اگه میدونستم قراره انقد خودتو اذیت کنی اصلا فراریت نمیدادم منتظر میموندم بزرگ تر بشی بعد بیام از بابات خواستگاریت کنم
باز کن این درو الای!
خودت میدونی من کلید در رو دارم فقط میخوام خودت بذاری بیام داخل

در اتاق را باز میکند و بیرون می آید
چشمان قهوه ای اش ، الان به سرخی میزنند
با سوختن سمت چپ صورتم به خودم می آیم

_هزار بار بهت گفتم شاهارا …
بهت گفتم دیگه اسم بابامو نیار
بهت گفتم دیگه اسم سن و سال منو نیار
گفتم اسم اون شب که فرار کردیمو نیار
چرا گوش نمیدی؟

باز روی اعصابش رژه رفته ام
پوفی میکشم و بغلش میکنم

+غلط کردم
خوبه‌؟

روی تخت میگذارمش رو موهایش را نوازش میکنم بلکه زود تر بخوابد و این شب لعنتی زود تر سحر شود …

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5.2 / 5. شمارش آرا 10

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
6 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
CCCccc.123
1 سال قبل

حیع

Fatima
Fatima
پاسخ به  Reyhan
1 سال قبل

سلام و عرض خسته نباشید.ببخشید میشه بگید هرچند وقت یکبار پارت میذارید ممنون و اینکه اگه میشه زود به زود پارت هارو قرار بدید با تشکر

Fariba Beheshti Nia
1 سال قبل

عالی موفق باشی💜

6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x