رمان الهه ماه پارت ۱۰۵

4.5
(20)

 

 

 

سهیل با دیدن اکیپی از پسرها که گوشه ای ایستاده بودند به سمتشان میرود و درحالیکه تصویر ماهک را سمتشان میگیرد همان جمله ی همیشگی را برایشان تکرار میکند..

 

چشمان پسرها با حالت بدی میخ دختر درون عکس میشود..

 

یکی که به نظر شرور تر از بقیه به نظر میرسید

دست پیش برده عکس را از دستان سهیل بیرون میکشد و خیره به تصویر پوزخند میزند…

 

_ای بابا.. الکی خودتو خسته نکن پسر ..

این دخترو اگه پیدا کنن هم تحویل شما نمیدن.. نگه میدارن واسه خودشون عشق و حال میکنن ..

مطمئن باش دیگه چیزی از این دختر دست شما رو نمیگیره..

 

 

انگشتان سهیل مشت میشود که یکی دیگر از پسرها از پشت سر در حالیکه با حالت بدی مشغول جویدن  آدامسش بود نیشخند میزند:

 

_ اگه عکسه واقعیه و دختره واقعاً این عروسکیه که من دارم تو عکس میبینم به نظرم دخلش اومده…دیگه دنبالش نگرد ناکس خیلی نازو س*کسیه..

 

سهیل با خشونت عکس را از میان دستانشان بیرون میکشد و پر خشم به سینه ی مرد میکوبد..

 

_حرف دهنت و بفهم حیوون..

بفهم داری چی بلغور میکنی..

 

مرد خشمگین به طرفش خیز برمیدارد و دستش را بالا میگیرد

 

_هوی یابو چته.. چرا رم میکنی..؟

 

با بالا گرفتن سرو صداها ستاره و امیر

بر میگردند و با دیدن سهیل که با چند نفر

گلاویز شده بود شتاب زده و هراسان به طرفش رفته و سعی میکنند او را عقب بکشند..

 

_سهیل داری چیکار میکنی..؟ بیا اینور..

 

 

سهیل خشمگین و نفس زنان به پسرها اشاره میکند..

 

_از این دوتا مردیکه آشغال بپرس‌..

 

 

ستاره و امیر شوکه سعی داشتند او را که نفس نفس میزد آرام نگه دارند..

 

تا به حال او را تا به این حد خشمگین ندیده بودند

اصلا مگر سهیل عصبانی شدن هم بلد بود؟

 

 

پسرها با حرف سهیل بل میگیرند و به طرفش حمله میکنند:

 

_بفهم چی میگی پسره ی پیزوری ..

میام دهن مهنت و صاف و صوف میکنما..

 

 

بچه ها سهیل را که خون خونش را میخورد عقب میکشند و چند نفر از رهگذرانی که برای جدا کردنشان مداخله کرده بودند آن چند پسر را به سختی آرام کرده و راهی میکنند..

 

امیر روبه رویش می ایستد..

 

_ دیونه شدی تو این چه کاریه ..؟

 

سهیل با حالتی گر گرفته تکیه زده به دیوار روی زمین مینشیند..

 

_مرتیکه ی کثافت راجب ماهک میگفت ..

 

زبان به دهان میگیرد..

حرفش را میخورد..

حرصی با پشت دست خون گوشه ی لبش را پاک میکند..

 

_چی میگفت..؟

 

کلافه سرش را در دست میگیرد..

 

 

 

 

خودش به قدر کافی بهم ریخته بود نخواست بیش از آن ذهن آنها را درگیر کند..

 

با زنگ خوردن موبایلش دستش را روی شلوار جینش میکشد..

 

همزمان با فشار آوردن به زیر گوشی ؛موبایلش را بیرون میکشد و بدون آنکه به شماره ای که روی صفحه افتاده بود نگاه کند تلفنش را سایلنت میکند..

 

 

امیر اعتراض میکند:

 

_چرا جواب نمیدی..شاید یکی کار مهمی داشته باشه..

 

 

سهیل اعتنایی نمیکند و کمی بعد تلفنش قطع میشود ..

 

اما به ثانیه نمیکشد که بلافاصله صدای زنگ گوشی امیر به صدا در می آید..

 

 

امیر نیم نگاهی سمت دوستانش روانه میکند..

 

انگار با این تماس آنهم بلافاصله بعد از زنگ خوردن گوشی سهیل مطمئن شده بودند که شخص پشت خط حتماً کار مهمی دارد…

 

امیر بی توجه به شماره ناشناس فوراً دستش را روی صفحه میکشد و تماس را پاسخ میدهد..

 

_بله..

 

صدای میلاد که پشت خط میپیچد مضطرب لب میزند:

 

_هیچ معلومه شما از دیروز تا حالا کجایین..؟

نه جواب تلفنتون و میدین نه خبری ازتون هست..

 

سهیل و ستاره با فهمیدن اینکه میلاد پشت خط است حواسشان تماماً پرت او شده و خیره به دهانش زل میزنند..

 

میلاد از حال مهتاب میپرسد و امیر خیالش را از بابت او راحت میکند:

 

_ نگران نباشید غزاله تو بیمارستان پیششونه…

ما از صبح اومدیم عکسای ماهک و پخش کنیم..

 

 

سهیل دستش را دور لبش میکشد صدای امیر بعد از دقایقی سکوت بلند میشود ..

 

_خوب دیشب هرچقدر منتظر موندیم خبری ازتون نشد..

خودمون تصمیم گرفتیم بریم به آدرس همون چاپخونه ای که دیروز داده بودین..

 

 

ستاره نیم نگاهی مضطربی سمت سهیل می اندازد و گوشه ی لبش را میجود..

 

نمیدانست منشاء نگرانی که در جانش نشسته بود از چیست..

 

با درهم شدن چهره امیر ترس در جانشان رخنه میکند..

 

_یعنی چی دیگه لازم نیست عکساش و پخش کنیم‌..؟

 

سهیل و ستاره قدمی به سمتش بر میدارند:

 

_چی میگه..؟

 

امیر بی توجه به سهیل قطاری و پشت هم سوالاتش را کنار هم ردیف میکند:

 

 

_ش..شما الان کجایید ..؟ چرا صداتون گرفته..؟ماهک چی شده؟ تونستید پیداش کنید؟

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 20

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x