نمیدونم چقدر گذشت که با صدای تقه ای به خودم اومدم بلند شدم و پشت در ایستادم
تهمینه:بله
هرمس:منم میخام بیام داخل
تهمینه :قبلا بدون اجازه میومدی
هرمس:بیام؟
سکوت کردم و زیر دوش رفتم ،اب سرد شده بود به همین خاطر شیر اب و بستم و دوباره رو زمین جا گرفتم
هرمس مقابلم ظاهر شد ، توی سکوت ایستاده بود یه گوشه و نگاهم میکرد شاید انتظار داشتم با ورودش به حموم کاری کنه یا حرفی بزنه با مثل قبل بخندونتم ولی فقط سکوت کرده بود
شیر اب و دوباره باز کردم و شروع کردم به شستن تن کوفته ام کمتر از ۱۰دقیقه طول کشید اما کلی حالم و جا اورد
تصمیم خودم و گرفته بودم میخواستم برای همیشه هرمس و از زندگیم پاک کنم ، سخت بودبرام ، دردناک بود ، شاید قبلم به درد میومد ولی به این حال بد نمی ارزید
حوله رو دورم پیچیدم و وارد اتاق شدم به سمت کمد رفتم که هرمس گوشه ی اتاق ظاهر شد
جالب بود هیچ حرفی نمیزد و فقط نگاه میکرد
لباس پوشیدم بدون اینکه موهام و خشک کنم وارد پذیرایی شدم سلام کردم و با چشم دنبال یکی از بچه ها بودم
اما نه کیومرث ، نه تیرداد ، نه محمد و نه حتی فاطمه که هر روز برای معاینه ی بابا بزرگ میومد هم نبود
رو به جمع گفتم :کیومرث و تیرداد کجان !؟
مامان :با محمد رفتن بیرون
تهمینه :فاطمه نیومد امروز ؟!
مامان:اومد رفت
با لحن سرد مامان لب برچیدم و به سمت تراس پشتی حرکت کردم با اینکه اواخر اردیبهشت بود اما هوا هنوز ابری بود و هر از چند گاهی نم نم بارون میبارید
با دیدن فضای سبز باغ و خاک نم خورده لبخند روی لبم نشست
چکمه های بابا بزرگ که مخصوص اب گیری بود و پوشیدم با اینکه خیلی بزرگ بودن و به زحمت باهاشون راه میرفتم اما بهتر از گلی شدن بود
وارد باغ شدم و اروم قدم میزدم و سعی میکردم هوای خنک و خوش بوی اونجا رو به ریه هام بچشونم
چشم هام و بستم و سعی کردم برای لحظه ای هم که شده به ارامش برسم که صدای هرمس باعث شد چشم هام و باز کنم و به صورت بی روحش نگاه کنم
هرمس:تمام مدت داشتم فکرت و میخوندم
تهمینه :خوب؟
هرمس:من بهت نیاز دارم به هیچ عنوان نمیزارم ازم دورشی ، حالا چه خودت بخوای چه کسه دیگه
تهمینه :هرمس من دارم عقلم و از دست میدم من دارم دیونه میشم
گفتن این جمله ها دردناک بود ، بقدری دردناک که باعث شد صورتم داغ بشه و بغض به گلوم بشینه
هرمس :مهم نیست
با چشم های گرد شده و صورت متعجب گفتم:پس چی مهمه ؟!
سریع خودش و بهم رسوند و منو محکم به درخت کوبید خودش و بهم چسبوند و با یه حرکت شلوارم و…..
با صدای وحشیانه ای گفت :مـــــَن
و شروع کرد به….
……..
بی جون روی زمین افتادم ، دردی که به جونم افتاده بود بد دردی بود مطمعن بودم داغونم میکنه ، مطمعن بودم دووم نمیارم ، مطمعن بودم به فجیح ترین شکل ممکن میمیرم
دلم برای خودم میسوخت
فقط از ته دل زار زدم …..
………