….. با ورودت به این روستا مخصوصا این خونه شرایط به کل عوض شد من اجازه ی ورود به خونه پدر بزرگت و نداشتم و نمیتونستم ازت مراقبت کنم هرمس هم دست تنها نمیتونست حواسش بهت باشه
تهمینه :تو چرا اجازه ورود به خونه بابا بزرگ و نداشتی و چطور الان اینجایی ؟!
همون لحظه تیرداد و دیدم که به سمتمون میومد بهمون رسید و گفت :بیا بپوش
لباس هارو گرفتم محمد و تیرداد پشتشون و بهم کردن سریع لباس هارو پوشیدم
تیرداد :بهتره سریع بری خونه مامان سراغت و میگرفت
به محمد نگاه کردم و گفتم :میخوام با محمد حرف بزنم
تیرداد:بزار برای یه وقت دیگه ، مامان بابارو حساس نکن
تن صدام و بالا بردم و گفتم :نشنیدی چی گفتم ؟گفتم میخوام باهاش حرف بزنم
تیرداد کلافه نفسش و بیرون فوت کرد و گفت :خیل خوب بزن حرفت و بریم
تهمینه :خصوصیه تو برو
تیرداد بدون اینکه تغیری تو صورتش ایجاد کنه نگاهم کرد وفتی دیدم قصد رفتن نداره رو به محمد گفتم :خوب میگفتی
محمد روی زمین نم خورده نشست و آرنج دستش و روی زانو های پاش گزاشت و دست هاش و مقابلش قلاب کرد و گفت :داخل این خونه یه دفینه وجود داره ، یه دفینه ی خیلی خیلی ارزشمند 5، 6 سال پیش متوجه ی این موضوع شدم اون موقع ها مادرم مریض بود و نیاز شدید ذبه پول داشتم یک سال هرشب میومدم تو این خونه ،تا راهی پیدا کنم برای تصاحب اون گنجینه ولی نشد ، چند بار درگیری ایجاد شد ولی بازم نشد
تهمینه :درگیری بین کی ؟!
محمد :بین موکلین من و نگهبان های دفینه ، یه طلسم قوی داره که باید شکسته بشه تا طلسم هست هیچ راهی برای پیدا کردن اون گنج وجود نداره ، نگهبان های دفینه از من متنفرن چون از نظرشون من ادم کنه ای هستم
پوزخندی زد و گفت :تا مرز مرگ رفتم و برگشتم
سرش و پایین انداخت و گفت :حالا با حضورم تو این روستا احساس خطر کردن و فکر میکننددوباره قصد تجاوز به گنجینه رو دارم
سکوت کرد
تهمینه:خوب
محمد :وقتی دیدم نه خودم نه موکلینم نمیتونیم نزدیکت بشیم تیدارو وارد بازی کردم
تهمینه :تیدا؟!!
محمد :اره تیدا همزاد توعه از قضا تحت فرمان منه
با کنجکاوی به صورتش نگاه کردم به نقطه ی نامعلومی زل زده بود
دوباره شروع کرد به حرف زدن :اتفاقی که توی اتاق کنار اشپز خونه برات افتاد یا تصاویری که تو اینه میدیدی زیر سر من بود
تهمینه :وایسا ببینم تو بهش گفته بودی من و بکشه ؟!! بعدشم مگه نمیگی هیچ کدوم از موکل هات اجازه ی ورود به خونه رو نداشتن پس تیدا …
نزاشت حرفم و کامل کنم و گفت :معلومه که قصد کشتنت و نداشتم ، قصدم اخطار به تو بود باید یه جوری بهت میفهموندم که در خطری ، در مورد حضور تیدا هم باید بگم که اون همزاد توعه نزدیکی اون به تو مشکلی ایجاد نمیکرد یا براشون خطرناک به نظر نمیرسید در کل تیدا موحود بی خطریه
…………