پارت 41 رمان نیستی1

4.7
(10)

 

 

محمد با اون چشم های نافوذش بهم زل زده بود از اون فاصله برق نگاهش و میدیدم

 

لحظه ای حواسم پرت شدم و تعادلم و از دست دادم نزدبک بود بیوفتم که دستی از پشت لباسم و کشید

به سر جای خودم برگشتم و با چشم های گرد شده به هرمس که پیراهنم و تو دستش گرفته بود نگاه کردم

 

هرمس پوزخندی زد و با تمسخر گفت : ترسویی بیش نیستی

 

با تخسی تمام گفتم :من ترسو نیستم ، اگه ترسو بودم تا الان دووم نمیاوردم

 

هرمس:اگه نمیترسی پس پرواز کن ، بپر

 

با صدای نسبتا بلندی که بیشتر از روی حرص بود گفتم :میپرم

 

همون لحظه تیرداد خودش و بالا کشید و روی پشت بوم ایستاد

دستش و به نشونه ی ایست مقابلش نگهداشته بود و گفت :تهمینه منو ببین چیزی نیست بیا عقب باشه ، اونجا خطرناکه ممکنه بیوفتی

 

گوشه ی لبم بالا اومد و سرم و به سمت راست متمایل کردم و کمی به چپ و راست تکونش دادم و گفتم :خطرناک؟

 

تیرداد:خواهر جون بیا عقب با هم حرف میزنیم خواهش میکنم

 

همینطور که به حرف های تیرداد گوش میدادم دوباره تعادلم و از دست دادم

 

صدای مامانم و شنیدم که محکم به صورتش زد و گفت : یا ابلفضل

 

اینبار هم هرمس از پشت منو گرفت و گفت : پس کی میخای بال هات و باز کنی ،تودباید روی ابر ها پرواز کنی

 

دست هام و باز کردم و صورتم و به سمت اسمون گرفتم چشم هام و بستم سیاهی چشم هام باعث شده بود سرگیجه بگیرم

 

شدت سرما باعث لرز تنم شده بود و شدت باد باعث میشد تلو تلو بخورم

 

باد موهام و به بازی گرفته بود

چه مرگ با شکوهی داشتم

خودم و به سمت جلو هدایت کردم

قبل از اینکه بخوام کاری بکنم شخصی از پشت لباسم و گرفت

 

با صدای گرفته ای گفتم :هرمس تو خودت گفتی پرواز کن

 

صدای ضعیف محمد و شنیدم که گفت :ما بدون ترس نمی تونیم زندگی طولانی داشته باشیم ،چرا که همین ترس باعث می شه وسایلی رو برای رفاه خودمون و دوری از خطرات بسازیم مثلا کسی که هواپیما رو ساخت ایده ی بلند پروازانه ای داشته با توجه به اینکه امنیت افراد هم باید تامین میشد چتر نجات هم ساخته شد ،ترس به‌خودی‌خود مشکلی ایجاد نمی‌کنه درواقع، مسئله اصلی نحوه واکنش ما در برابر ترس هستش

 

مدتی سکوت کرد بعد منو به عقب هدایت کرد مقابلم ایستاد و گفت :میدونم میترسی، میدونم درمونده ای ، اما بیا با ترس هات رو به رو شو ، مطمعن باش با ترس هات تا اخر عمرت سایه ی نحس هرمس رو زندگیت سنگینی میکنه پس….

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.7 / 5. شمارش آرا 10

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
6 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
rezvanrahi9@gmail.com
1 سال قبل

چرا چند روزه پارت گذاری نمیشه؟

Asaman
Asaman
پاسخ به  Raha
1 سال قبل

سلام رمانت خیلی قشنگه لطفا پارت بعد رو بزار ❤️✨🙏🏻

همون مردهه که متحرک بود
همون مردهه که متحرک بود
1 سال قبل

چرا پارت نمیزاری؟

NOR .
مدیر
پاسخ به  همون مردهه که متحرک بود
1 سال قبل

نویسنده تا مدتی کلاس داره وقت نمیکنه رمان بزاره

6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x