پارت 4جلد دوم رمان نیستی

2.5
(4)

 

 

لب هامو بهم فشوردم و از جا بلند شدم

همینطور که به سمت کمد میرفتم جوراب هامو  در اوردم  و به سمت چپ پرت کردم

 

…: اُهوو

 

دستمو مقابل دهنم گزاشتم و هینی کشیدم

با چشم های گرد شده به قامت  موجود رو به روم  نگاه کردم نفسم، با لرز از دهانم خارج شد

 

حالا باید چکار میکردم؟

اب دهنم و قورت دادم و تند تند شروع به پلک زدن کردم

 

نمیدونم چند ساعت بود که مقابلم ایستاده بود و نگاه شو بهم دوخته بود

نمیدونم چند ساعت بود که  با چوب خشک هیچ تفاوتی نداشتم

 

میترسیدم تکون بخورم فک میکردم اگه حرکتی بکنم نزدیکم میشه

میترسیدم و هیچ کاری هم از دستم  بر نمیومد

حتی نمیدونستم دلیل اینکه خودشو بهم نشون داده چیه

 

تو سرم یکی یکی سوال های بی جواب و بالا پایین میکردم و ترسو پشت تموم خاطره های وحشت انگیز زندگیم پنهان کردم

 

کم کم صدای اذان بلند شد مکه چند ساعت گذشت بود!؟

با بلند شدن صدای اذان اون جن  هم ناپدید شد

 

با ناپدید شدنش من هم پخش زمین شدم

 

اشک ها  دوباره سرازیر شد

 

دلیل دیدن این موجود در فهم من نمیگنجید و من سخت ناتوان بودم

 

فقط میدونستم این یه  شروعه

شروع یه  داستان ترسناکِ دیگه

 

….

 

با کلافگیه تمام پشت در ایستادم دو دل بودم برای داخل شدن یا نشدن

 

مطمعن بودم این استاد اونقدر بد قلق هست که بخواد دوباره پاچه ام و بگیره

دستم وبلند کردم در بزنم

پیش خودم فک کردم نه در نزنم اروم وارد بشم و یه جا بشینم

اما باز منصرف شدم و پیش خودم فک کردم این استاد این حرکت و دور از ادب میدونه

 

همینطور درگیری داشتم با خودم که صدایی رشته ی افکارم و پاره کرد

 

هرمس: ببخشید

 

اروم برگشتم و تو چشم هاش خیره شدم اب دهنم و قورت دادم و سرم و پایین انداختم

تهمینه: بله؟

هرمس: کلاس دارم

و با دست و ابرو به پشت سرم اشاره کرد

 

نگاهی به در انداختم و دوباره به صورتش نگاه کردم و کنار ایستاد

با اعتماد به نفس تمام در و باز کرد و وارد کلاس شد

 

نفسم و پر هرس بیرون فوت کردم و مثل خودش در کلاس و باز کردم

 

 

با سرعت وسایلم و داخل کیفم میریختم

از شدت عصبانیت و ترس احساس میکردم الان هاست بالا بیارم

 

که صدای سورنا تو کلاس طنین انداخت

سورنا: خانوم روشن نیا شما داخل کلاس بمونید بقیه برن

مکثی کردم و به صورت کریح حال بهم زدنش نگاه کردم

موندن و جایز ندونستم باید دور میشدم باید فاصله میگرفتم به همین خاطر با تمام سرعت به بیرون کلاس دویدم

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 2.5 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x