پارت 72 رمان نیستی 1

4.3
(7)

 

بعد از تکمیل اعضای لشکرم وارد اتاق شدم

 

بوی خون بینیم و میسوزوند

 

بغیر از صدای پام و صدای شر شر شیر اب حموم صدای دیگه ای به گوشم نمیخورد

 

به سمت حموم حرکت کردم حضور یک نفر و به وضوح حس میکرد

 

این خون و خون ریزی کار یک نفر نبود در حموم که نصفه باز بود و و باز کردم که صدای نچندان بلندی تولید کرد

دل تو دلم نبود که بدونم چی به سر تهمینه اومده

از دلهوره ی شدید پلک سمت چپ چشمم میپرید

 

بلاخره وارد حموم شدم

 

هرمس پشت به من کف حموم افتاده بود

 

با دیدن خونی که ازش میرفت دلم ریش شد

 

مثل حیونی که داره جون میده عمیق و با سروصدا نفس میکشید

 

با چشم دنبال تهمینه گشتم

 

نبود

 

خودم و به هرمس رسوندم و برگردونمش

 

با دیدن تهمینه چشم هام گرد شد و بدجور جا خوردم

 

تهمینه با دیدنم سریع از جا بلند شد و بازوم و گرفت

 

همینطور که بر اثر گریه حق حق میکرد میگفت: تر.. وخدا… هه… هرمس و.. هه.. نج.. ا.. ت.. هه.. بده… ت.. روخداا.. هه…

 

با چشم های گرد شده به هرمس نگاه میکردم حدس میزدم چه اتفاقی افتاده

 

هرمس برای اینکه اونا به تهمینه صدمه نزن روی تهمینه خیمه زده و اونا هم تا جا داشته از پشت کتکش زدن

 

این احتمال وجود داشت که هرمس و بکشنش ولی قصدشون فقط و فقط ضعیف کردن هرمس بوده مطمعنا و کاری به تهمینه نداشتن

 

با کمک خشاش و سراج الدین زخم های هرمس و تا حدودی درمان کردیم ولی درمان اصلی دست عفریته بود

 

عفریته این قدرت و داشت که با اب دهانش زخم های تن هرمس و شفا بده

 

به همین خاطر سراج و الدین و دنبالش فرستادم

 

باید با تهمینه حرف میزدم و کامل از قضایا مطلع میشدم

 

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 7

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x