پارت 87 رمان نیستی 1

4.2
(5)

 

 

 

متنفر بودم ازاین افکار من نباید درگیر احساساتم میشدم

من موندنی نبودم و این دختر قرار بود تا اخر عمرش ازم متنفر باشه

 

کاش میشد همه چی و بهش بگم، کاش میشد دلیل خیلی از دروغ هام و بهش بفهمونم، کاش میشد بعد از اینکه تنها رهاش کردم میتونستم کاری کنم ازم متنفر نباشه، باز هم حیفـ…😔

 

به کاناپه رو به رویی اشاره کردم بدون تولید هیچ صدایی روی کاناپه نشست

 

محمد: اول از همه یه پرسش و پاسخ ساده اولین درسی که بهت دادم چی بود؟!

 

گیج به اطراف نگاه کرد

 

تهمینه: درس؟!

 

میدونستم خنگ تر از این حرفاس

 

محمد: درس اول حرف هیچ جنی و باور نکن مگر اینکه به استخدام گرفته باشیش

 

تهمینه: استخدام یعنی همونکه در اختیار توعه

 

محمد: اره، به فرمان تو در میاد

 

تهمینه: علی هم همین کار و با میخواد با هرمس بکنه

 

محمد: نه علی میخواد هرمس و تسخیر کنه

 

تهمینه: تسخیر چیه؟!

 

محمد: راستش الان حوصله توضیح ندارم حالا وقت هست ، گفتم که حرفای مهم تری برای گفتن داریم

 

تهمینه: خب ؟!

 

محمد: علی امشب میاد اینجا

 

تهمینه: 😳چی؟!

 

محمد: علی امشب میاد اینجا

 

تهمینه: چرااا😡؟؟

 

محمد: چون میخوام حالش و بگیرم و برای همیشه از شرش خلاص بشم بعدشم فک کردی بفهمه وارد ماورا شدی ولت میکنه؟ نه صد برابر اذیتت میکنه پس بهتره قبل از شروع کار حالش و بگیریم یا حداقل ظعیفش کنیم

 

توی سکوت به زمین چشم دوخته بود و خدا میدونه چه افکاری تو سرش بود 😄

 

محمد: امشب کار علی و میسازیم و از فردا شروع میکنیم خوبه؟!

تهمینه: نمیدونم، باشه هر کی تو بگی

 

 

 

…..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x