پارت 88 رمان نیستی 1

4.3
(8)

 

 

༺از زبان تهمینه༻

 

 

دلشوره ی عجیبی گرفته بودم

 

انرژی منفی که از در و دیوار این خونه ساته میشد نفس گیر بود

 

نمیدونستم چی تو سرشه رفتار های غیر متعادلش منو میترسوند

 

احساس میکردم تو مردابی گیر کردم که هر چی دست و پا میزنم بیشتر داخلش فرو میرم، کاش راه نجاتی بود

 

تو افکار خودم غرق بودم که صدای برخورد شیٌی منو از از فکر بیرون کشید

 

با اعصاب خوردی به اطراف نگاه میکردم صدا از اتاق محمد بود

 

انگار کسی داشت وسایل اتاق و بهم میریخت
و همزامان صدای تپ تپ مانندی میومد شاید کسی داشت به بالش یا تشک مشت میزد

 

اروم اروم به سمت اتاق حرکت کردم هوای گرم خونه به آنی سرد شد و وزش اروم باد و به وضوح حس میکردم شاید پنجره باز شده بود

 

از راه روی نیمه تاریک گذشتم و رو به روی در اتاق ایستادم با کف دست در اتاق و به سمت جلو هدایت کردم

قلبم محکم به سینه ام میکوبید چرا اینقدر تند میزد مگه تو اون اتاق چی بود

 

به خودم و این ترسم پوزخندی زدم مطمعن بودم تو خونه ی محمد هیچ خطری تهدیدم نمیکنه پس دلشوره ام بی مورد بود

 

در و باز کردم با چیزی که مقابلم بود لحظه ای مثل مجسمه خشک شدم

 

به محمد که روی تخت دراز کشیده بود و موجودات زشت و کوچولویی که روی شکمش و تختش بالا پایین میپریدن چشم دوختم

 

دستی که باهاش دستگیره در و گرفته بودم و رها کردم و بدون هیج معطلی به سمت خروجی دویدم حس کردم کسی داره دنبالم میکنه

 

فقط میخواستم از اون خونه فرار کنم هنوز از راه رو نگذشته بودم که پام به قالیچه گیر کرد و محکم به زمین اصابت کردم

 

بی توجه به پشت سرم با عجله از جا بلند شدم و خودم و به در خروجی رسوندم هر چی دستگیره و بالا و پایین میکردم…..

 

 

 

….

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 8

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x