پارت 92 رمان نیستی 1

3.8
(5)

 

 

 

سورنا موهام و رها کرد و سعی به بازکردن دهنم کرد اما من قصد باز کردنش و نداشتم

 

علی: سورنا بینیش و بگیر

 

سورنا سریع بینیم و گرف

 

بی اکسیژنی و از طرفی فشاری که به گلوم وارد میکرد باعث میشد که بدنم سست و بی جون بشه

 

و بلاخره تلاش هام بی ثمر شد و دهانم و باز کردم

 

علی بلافاصله معجون و داخل دهنم ریخت

 

سریع جرقه ای به ذهنم رسید که معجون و نخورم و بیرون تف کنم

 

بدون فکر سریع تمام محتویات دهنم و بیرون تف کردم و شروع به نفس نفس زدن کردم

 

علی بی رحمانه موهام و چنگ زد و به بالا کشید که ناله ای کردم

 

محکم سیلی به صورتم زد که به خاطر حرارتی که از بدنم ساتع میشد دردش و حس نکردم

 

مطمئن بودم جاش قرمز شده

 

به قدری بیجون شده بودم که مثل توپ بسکتبال منو بهم دیگه شوت میکردن

 

صدای قدم های محمد و شنیدم که نزدیکمون میشد با فکر اینکه چی به سر هرمس اومده قلبم تیر میکشید

 

 

نمیدونستم تو چه حالیه شاید تا الان کاری که میخاستن باهاش بکنن و کرده بودن

 

محمد: بی عرضه ها از پس یه دختر ۴٠ کیلویی بر نمیاین

 

محمد بطری معجون و از علی گرفت و به سمتم اومد مثل همیشه چونه ام و گرفت و به چشمهای خمار شدم نگاه کرد

 

بغض توی گلوم و خفه کردم یعنی هرمس و تسخیر کرده بودن؟!

 

صدایی تو ذهنم اکو شد

 

صدا: بهم اعتماد کن، دهنت و باز کن

 

به صدا اعتماد کردم

 

چشم هام و بستم و دهنم و باز

 

بعد از نوشیدن معجون تمام بدنم سرد شد اما دیگه از بی حالی چند دقیقه ی پیش خبری نبود

 

از جا بلند شدم و قدمی به سمت جلو برداشتم

 

 

…..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.8 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x