پارت 96 رمان نیستی 1

4.2
(5)

 

 

تیدا نگاهی به محمد انداخت در سکوت به کنجی خیره مانده بود

 

او در دلش افسوس میخورد که چرا ان روز تسلیم هرمس شد شاید او دیگر علاقه ای به ادامه ی حیات نداشت، شاید دلش کمی مردن میخواست

 

در دلش بلوا به پا بود

 

با صدای علی به خودش امد و نقاب شخصیت جدی و ترسناکش را به صورت زد

 

علی: خب کار جَن سرکش تموم شد، مهره ی سوخته هم که الان تو مشتته فک نکنم کار دیگه ای داشته باشیم

 

محمد با اخمی لبریز از عصبانبت به چشمان نفرت انگیر علی چشم دوخت

 

هه خیال باطل محمد حالا حالا ها با او کار داشت

 

ارنج های دستانش را روی دو زانو گزاشت و کمی به جلو متمایل شد و صورتش را به سمت سورنا سوق داد و گفت

 

محمد: تهمینه به هوش اومده، بیارش

 

سورنا بعد از مکثی به سمت اتاق حرکت کرد هنوز حسرت هم اغوشی با دخترک در دلش بود کاش محمد تهمینه را شرط نمیکرد

 

سورنا ان قدر احمق بود که بی پروا فکر های خبیثانه ی خود را در ذهنش میرقصاند، او از قدرت محمد بی خبر بود….

 

وارد اتاق شد دخترک دلگیر که طفل هوویش را در اغوش گرفته بود و برایش لالایی میخواند را بر انداز کرد

 

شاید در دلش میگفت ان مجنون شده است اما او محدود تر از ان بود که با چشم هم اغوشیه دخترک و طفل را ببینید

 

سورنا با زور گویی دخترک را از اتاق خارج کرد و مقابل محمد نشاند دخترک به شدت ترسیده بود و بر اثر ترس دل دل میزد

 

محمد در دلش به خود لعنت فرستاد که انقدر با او نامهربان است اما کاری از دستش بر نمی امد علی همانقدر که احمق بود قدرتمند نیز بود

 

گویا محمد هم ترسیده بود

 

«دوستان بنده در پارت قبلی اسم شخصیت همزاد تهمینه و اشتباه خورشید نوشتم در صورتی که در داستان تیدا اسم برده شده بود پوزش 🙏🪴»

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Reyhaneh Ghavi Panjeh
1 سال قبل

عزیزم پس کی پارات میزاری؟؟

حیفه رمانت حداقل فصل اول رو تموم کن

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x