پاییزه خزون پارت 79

3.8
(9)

پاییزه خزون 

حلیمم ریختم تو یه قابلمه و درشو بستم تا سرد نشه ، 

کله پاچه هارم ریختم تو قابلمه و درشو گذاشتم و گذاشتمشون رو گاز رو شعله کم تا از دهن نیوفتن وقتی بچها بیدار میشن ،

پنیرم باز کردم با حوصله و مرتب تو ظرف چیدم مربا هارم ریختم تو ظرف و خامه بقیه وسایلارو هم به حوصله چیدم، کم کم صدای بچها بیشتر میشد از تو حال و انگار که داشتن کم کم بیدار میشدن سفره یه با مصرفو برداشتمو با قیافه خندون  به سمت حال رفتم نباید بزارم سفر ایناهم خراب بشه گناه این بنده خداها چیه….

حدسم درس بود همشون بیدار شده بودن مشغول جمع کردن رخت خواباشون بودن 

رو به همشون صبح بخیر گفتم بی توجه به نگاهای تعجب زدشون رو به آراز گفتم

 

_بیا بگیر سر این سفررو حاجی به فدات 

سمانه گفت 

_ساحل جونیم عزیزم چرا تو زحمت کشیدی اخه عزیزم ، بیا بشین من الان ردیف میکنم همه چیو 

لبخندی زدم رو به همشون قدردان گفتم 

_شاید این صبونه یه عذر خواهی ساده بود از اینکه دیشبتونو خراب کردم، سرمو انداختم پایین و آروم گفتم 

_نفهمیدن چیشدم یه دفعه …

بدون اینکه مهلت جواب دادن بهشون بدم سریع سمته آشپزخونه رفتمو زیر گازو خاموش کردم و ظرفارو اماده کردم و  خواستم ببرم بیرون که سمانه اومد تو مهربون گفت

_شرمنده کردی ساحل جانم !!! بده من ببرم اینارو 

لبخندی زدم ظرفارو دادم بهش ، سمیرا اومد تو آشپزخونه و اروم دستشو انداخت دوره گردنمو گفت 

_حالت خوبه خواهری!؟ بهتری

اروم سرمو تکون دادم گفتم 

_خوبم عزیزم ..‌‌‌‌..

ادامه دادم 

_بیا این کله پاچه رو بگیر و ببر تا چایی بریزم بیارم براتون ….

سری تکون داد و رفت …صدای خنده و صحبت بچها میومدش ، خداروشکر کردم برای صدای این زندگی …. نمیشه بجنگم با دردام میتونم؟؟؟ پس حداقل نباید بزارم ایناهم با من درد بکشن ، همین که خودم دارم روز به روز تموم تر  میشم کافیه ….

چاییارو که ریختم رفتم سمته بچها و به آراز گفتم که بگیره سینیو ……سینیو گرفت بین بچها پخش کردش ،

سره سفره نشستیم همگی و مشغول شدیم ،مهرشاد روبهم گفت

_دمت گرم ساحل ،اصن از این به بعد بیا پیش ما ، فک کنم من یه چن کیلویی اضافه کنم 

پشت بندش چشمکی زد که لبخندی زدم و چیزی نگفتم بچها همشون ازم تشکر کردنو من شرمنده تر از قبل شدم ،وسطه صبحانه خوردن بودیم که مهرشاد گفت 

_دخترا وسایلارو سریع جمع کنید که راه بیوفتیم به ظهر نخوریم ، تو ترافیک ، تو چالوس یه رستوران خیلی قشنگ داره تا ظهر برسبم اونجا 

همه سر تکون دادنو موافقت کردن ،جالب اینجا بود که مهران از اول تا آخر اخماش تو هم بود نمیدونم چرا ،شاید از دسته من ناراحت شده دیشب حالم بد شده ولی حال بدم که دسته خودم نبود که بود!!!!

بعده صبحانه پسرا رفتن سراغ ماشیناعو دختراهم به زور راضیشون کردم برم سمته لباساشون  و لباساشونو جمع کنن !!!

 سریع ظرفارو برداشتمو گذاشتم تو سینک و مشغول جمع کردن و شستنشون شدم ،من کاره خاصی نداشتم که بکنم دخترا کارشون زیاد چار ساعت میخوان آرایش و این چرت و پرتارو بکنن که من حوصلم نمیکشه …. 

باز آب بهترین گزینه بود هم ظرفارو میشستم هم آرامش میگرفتم تا شاید بتونم این ذهن بی دره پیکرو سامونش بدم 

، نیاز دارم به راهنمایی ولی کسی نیست که بتونم بهش بگم …. کاشکی همه آدما پر بودن از با کسی نه  خالی از   بی کسی 

، چقدر بده تو  هر جایی از زندگیم بی کسیم میشه سیلی و سر و صورتمو زخمی میکنه…. 

گوشیم رو ویبره رفتش ، شیره آب و بستمو از جیبم درش آوردم ، شماره ارمین خودنمایی میکردش ،عجیب ساعت ۹ صبح روز تعطیل آرمین بهم زنگ میزد ،گوشیو گذاشتم دمه گوشمو سرمو جک زدم بهش دوباره شیره آب و باز کردم و مشغول شدم 

آروم گفتم 

_سلام 

ارمین با صدای نگران بدون سلام گفت 

_خوبی!!! الان جاییت درد نمیکنه!!! دوباره بازی درآورد این قلب لعنتی!!!

لبخند تلخی به نگرانیش زدمو آروم لب زدم 

_خوبم ،نگران نباش ….

نگران ادامه داد 

_قرصاتو نخورده بودی مگه دیروز ….

همونطور که لیوانارو آب میکشیدم تو آب چکن میزاشتم گفتم 

_چرا خوردمشون ،یه ذره دلم گرفت ،این بازیش درآورد ،ایناروول کن ،خونه خودتی !!!

آرمین بی توجه به سوالم گفت 

_چرا گرفت این دلت!!!! د آخه مگه چاهه که اینقدر میگیره لعتنتی به خودت بیا ،میخوای خودتو بکشی ….

با صدایی که سعی میکرد بلند تر نره گفت 

_دیروز علی جواب آزمایشاتو دیده ،میدونی چی میگه!!!! میگه غم ممنوع ناراحتی ممنوع دل گرفتن ممنوع میگه همه چی ممنوعه به جز شادی باید شاد باشی ساحل من ،آروم باش مثه اسمت ،اروم بگیر تورو به امام حسین نزار آشوب شم ،نزار نگرانی ریشه دوستیمون خشک کنه ، 

نزار مرگ و ببینم وقتی جواب اون وامندرونمیدی ، دلعنتی چیکار داری میکنی تو !!!! 

شیر آب همونجوری باز بود داشتم به دلخوریاش گوش میدادم ،شاید اونم قدر دلتنگیم دلخوره ازم!!!! ولی نه دلتنگی من بیشتر

آرمین

 

از دیشب تا حالا که امیر علی بهم گفت قلبش مریضه وباید خیلی مراقبش باشم تا دوباره به قلبش  فشار نیاد استرس گرفتم برای از دست دادن ،دختری که بیشتر از قبل وابستشم ،وابسته اون چشمای معصومش که دل و ایمانتو میدزده ، وابسته اون صورت گرد و آرومش که شاید دل هر پسریو ببره ، سعی کردم دل بهونه گیرمو ارومش کنم ، فکرای منفیو سعی کردم از خودم دور کنم ، نفسمو صدا دار فوت کردم و گفتم 

_الان حالت خوبه ساحل جانم ،آرومه قلبت؟!

لبخنده ریزشو از پشت تلفنم میتونستم حدس بزنم ولی صدای آبی که از پشت گوشی میومد رو مغزم بود 

_آره بابا خوبه خوبم …

هوفی کردم و خداروشکری گفتم ،که با صدای خسته و خش دارش گفت 

_جواب سوالمو ندادی!؟ 

غلطی رو تخت زدم و گفتم 

_سوالت چی بود خانم معلم ؟! 

حرصی گفت

 

_گفتم برای سال تحویل کجایی ،خونه خودت یا مامانت!؟ 

لبخندی زدمو گفتم 

_شاید برم پیش مامان اینا ، ولی کاشکی پیش تو سالمو تحویل میکردم …

هنوزم صدای آب بود و هیچ ، صدای آب با ریتم نفسای آروم ساحل یکی شده بود و هیچی نمیگفت ،که دوباره پرسیدم 

_کی راه میوفتید ؟! 

آروم گفت 

_دارم الان ظرفارو میشورم ،تموم شه راه میوفتیم …

اومدم بگم مگه به غیر تو کسی نیستش ،که انگار صداش زدن از اون ور که سریع خداحافظی کرد و قطع کرد  ….

گوشیو گذاشتم رو عسلی کنار تخت و از جام پاشدم و حولمو برداشتمو رفتم سمته حموم ،صورتمو کامل شیو کردن و بدنمم شستمو و اومدم بیرون از حموم ،چای ساز و زدم به برق، رفتم سمته یخچال و درشو باز کردم آب پرتقال دوس داشتنیمو با بطری سر کشیدم ، با فکر اینکه اگه خانم معلم الان اینجا بود چه اخم با نمکی میکرد خنده رو لبم اومد ،چرا اینقدر این دختر جنسش ،نگاهش ،لبخندش ،صورتش با همه فرق داره!؟

دره کمدمو باز کردم و کت شلوار سرمه ای رنگمو با پیراهن مشکی ست کردم و پوشیدم رو به روی آیینه وایستادم تا یقمو صاف کنم ،خودمو تو ادکلن خفه کردم ،به خودم تو ایینه نگاه کردم ،چروکای خیلی ریز کنار پیشونیم داشت میگفتش که دارم پیر میشم ، پس باید قبل اینکه بمیرم طعم پدر شدن بچشم یا نه؟؟؟ 

چه کسی بهتر از ساحل بشه همدم زندگیم ،خانم خونم ، بشه همون کسی اولین بار توسط خودم خیلی از اولین باراشو قراره تجربه کنه، همه اینا برای یه مرد شیرینه ،این حد از بکری خیلی کم پیدا میشه ،ساحل برای من مریم مقدسه ، که میپرستمش … 

ساعتمو به مچ دستم بستم و رفتم بیرون از اتاق و  برای خودم چایی دم کردم ‌ و وسایل صبحونرو کامل چیدمش

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.8 / 5. شمارش آرا 9

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
mehr58
mehr58
1 سال قبل

عالیه

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x