پاییزه خزون پارت 81

4.4
(5)

با جدیت به امیر خیره شدمو گفتم

 

_چیکار کنم امیر ،نمیتونم کسیو جز ساحل تو خونم تصور کنم ،بیتارو نمیخوام ….

چنگی به موهام زدم گفتم

 

_راه حل بده بهم ….

امیر با خونسردی که همیشه داشت گفت

 

_من نمردم که تو اینجوری غمبرک زدی ، بیا بریم تو ،درستش میکنیم با هم ،مهساهم هست کنارمون درست میشه ،یعنی درستش میکنیم باهم 

به بازوم زد و گفت 

_خودتو جمع کن مرده گنده پاشو بریم که الان مامانت جر واجرمون میکنه

 

لبخنده تلخی زدم و چیزی نگفتم ،یعنی چیزی برای گفتن نداشتم ،مامان همیشه دوست داشت تحمیل کنه همه چیو به من 

، مثل وقتی که من عاشقه ساز و موسیقی بودم ولی مامانم زور کردش که برم روانشناسی بخونم ، عوضش پدرم همیشه پشتم بود و احترام میزاشت به تصمیماتم ،کلاس موسیقیم خودش ثبت نامم کرد که علاقم وسط این همه کتاب و درس گم نشه ….

 

با امیر از اتاق قدیمیم زدم بیرون ، ورق زدن دفتر خاطرات گذشته فقط بیشتر حالمو بد میکرد ….

به سمت پسر عمو دختر عموها رفتیم و امیر پیش مهسا نشست و منم اون ور مهسا و علیرضا نشستم  

مهسا رو شونم زد و گفت 

_چطوری  ارمین خان ،نیسی بابا ،با ما به از این باش …

خندیدمو گفتم 

_ماکه هسیم تو نیسی اصن بابا همش پی نامزدی و کارای خاک بر سرید …

امیر چپ چپ نگاه کرد اروم لب زد 

_دهنتو ببند یه وری همه مثه تو نیستن که …

مهسا لبخندی زد اروم گفت 

_خبر از ساحل داری ، رسیدن یا نه!؟ 

پوف کلافه ای کردم و گفتم 

_نه ،ولی فک کنم دو سه ساعت دیگ برسن 

مهسا اروم آهانی گفت و انگار که یه چیزی یادش افتاده باشه پر اخم گفت

 

_راسی ارمین 

سرمو سمتش برگردوندمو سوالی نگاش کردم 

_قضیه بیتا و پیر شدن و ازدواج و این داستانا چیه؟!!!! قرار نبود دوستمو قل بدم سمتت که اینجوری کنی با دلش!؟

 

با فک قفل شده ای آروم گفتم 

_بعدا حرف میزنیم مهسا الان خودمم زیاد حالم خوب نیستش ….

با علیرضا یکمی گپ زدم و به سمته حیاط رفتم تا سریعتر تحویل شه این سال مزخرفو مهمونی مزخرفتر از خودش و بزنم بیرون از جایی که فقط بلدن تحمیل کنن همه چیو بهم ‌‌…

به ساحل زنگ زدم که جواب ندادش براش تکست دادم 

_kojae mo fer feriiii mn?! Chra jvab nmidi😌😕!!

سندش کردم و به درخت چندین چند ساله گردو تکیه دادم ،

این درخت شاهده خیلی چیزا بوده ،شاهده شیطنتام ،شاهده زمین خوردنام ،دست و پا شکستنام .

کاشکی بزرگ نمیشدم ،

تنها مشکلاتم همون درست نشدنه چرخه دوچرخم بود ،یا مثلن تنها مشکلم این بود که چرا بابام برام ویالون نمیخرید ،آدمای بزرگتر مشکلات بزرگترم دارن که شاید خیلیاشون تا ابد حل نشن ….

و

سیگارمو آتیش کردمو اومدم یه آهنگ پلی  کنم که صدای قدمای کسی اومد هیچ کسی به جز بابام نمیتونست باشه ، چون منو از بر بود ….

اومد پیشمو لبخندی زد و گفت 

_هنوزم که هوا طوفانیه پسر 

چته ، هسی ولی نیسی ،ته نکشید این سیگارا از بس دودشون کردی . 

پس کی قراره غصه هاتو دود کنی!؟

به مردک چشماش نگاه کردم و مثل پسر بچها تخس گفتم

 

_مامان نمیزاره غصه هامو دود کنم بابا ، غصه رو غصه هام اضافه میکنه ….

بابامم اومد اومد کنار درخت گردو گفت 

_نمیخوایش ….

پکی به سیگارم زدمو گفتم 

_همیشه به جای مامان شما منو از بر بودی . میدونم که خوندی حرف این چشای  وامندرو

 

نالیدمو ادامه دادم 

_نمیخوامش بابا ….

همونطور طمانینه گفت 

_پای کس دیگه ای وسطه؟! 

مکث کردم نمیدونستم باید چه جوابی بدم اروم گفتم

_وسطه ….

رو بهم نگاه کرد و گفت 

_کیه !؟ 

_همونکسی که دلم میخواد برای همیشه 

داشته باشمش نه فقط موقع نیازم ،دلم میخواد بلدش باشم ، دلم میخواد مادر بچم بشه ، یکی مثه خودش …. بابا شما که میدونید اگه قضیه جدی نبود من پافشاری نمیکردم ….میدونید که تو زندگیم دختر زیاد بود ولی این با همشون خیلی فرق داره…

همونطور که با دقت داشت به حرفام نگاه میکرد گفت 

_چه فرقی 

_فرقی مهم تر از بکر بودن داریم؟! دختری که علاوه بر جسمش روحشم بکره ….

آروم گفتم 

_بابا من با خیلی از دخترا بودم ،ولی این بدون اینکه از قصد یکاری کنه که بهش نزدیک شی و جذبش بشی !!!!جذب رفتاراش،جذب صحبتاش ، جذب این همه استواریش میشی ….

بابام گفت

 

_مامان باباش کین 

غمگین گفتم 

_فوت شدن ۶ ماهه پیش ….

بابام چهرش درهم شد و اروم گفت

 

_اگه میتونی یه قرار بزار که ببینمش ،میتونی بگی بیاد شرکت یا یه کافه ای چیزی من مشکلی  ندارم اگه اوکی بود دختره همه چیزش ،من مادرتو راضی میکنم نگران نباش ‌….تو قرار ملاقاتو بچین ….

با حرفش یه چیزی ته دلم ریخت ،یه هیجان خاص ،مثل هیجان قبل پرواز ،یا هیجان قبل از سقوط خوشحال گفتم 

_بابا بخدا چاکرتم …

اومدم دستشو ببوسم که نزاشت و کتفامو گرفتو بغلم کرد در گوشم گفت 

_اگه تو حس میکنی با یکی دیگ خوشحالی و خوشبخت میشی پس دلیلی برای مخالفت نمیبینم ،چون تو میخوای باهاش زندگی گنی نه من …ولی به شرطی که تمام اون شرایطی که تو ذهنم هست و داشته باشه ،بالاخره من چند تا پیرن بیشتر از تو پاره کردم پسر….نگران چیزی نباشه انشالله همه چی درست میشه 

از بغلش بیرون اومدم و گفتم 

_بابا چقدر خوبه که تو هسی …

غمگین لب زدم زدم 

_بیچاره ساحل که از همچین نعمتایی محروم شده 

بابام با چهره غمگین گفت 

_دختری که پاشو بزاره تو این خونه به عنوان زن تو پس فرقی با دختر من و مامانت نداره پس ،اگه پدر نداره خودم میشم پدرش پوست تو یکیم میکنیم ملتفت شدی !!!!

لبخندی زدم و چیزی نگفتم رو بهم گفت 

_حالا بیا بریم تو زشته خیلی بیرون موندیم مهمونا ناراحت میشن، فکر هیچیم نکن ….

سری تکون دادم و سیگارمو انداختم زمین با کف کفشم خاموشش کرد و باهم رفتیم سمت عمارت….نگران ساحل بودم که دوباره این ماسماسکو جواب نمیده ….

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x