پاییزه خزون پارت 82

4.2
(6)

پاییزه خزون

یاده آخرین باری که اومدم لب دریا افتادم ،

پاهام تو گچ بود ، حال روحیم افتضاح بود ، چقدر خورد شدن غرورم دردناک بود ،حتی دردناک تر از پای دررفته که جاانداختنش …. 

کاشکی یه ذره راحت باشم با این جمع غریبه آشنا…. 

راه رفتن رو ماسه های ساحل نامی ،حس خوبیو بهم القا میکرد احساس میکردم تمام احساسات منفیم داره از کف پاهام خارج میشه ، گوشیم رو ویبره رفتش ، از تو جیبم دراوردم و جواب دادم 

_به به ببین کی زنگ زده …

پر حرص گفت 

_دوباره اون واموندرو جواب ندادی که ،ساحل تو منو پیر میکنی با کارات خیر سرم گفتم اولین نفری باشم که عید و تبریک میگ بهت ….

سرو صدای شلوغی زیاد میومد جوابشو دادم

 

_پیش آراز اینا بودم ،شرایطش نبود باهات تماس بگیرم ارمین ،

دلخور گفتم

_توروخدا یه ذره درک کنه منو ، درسته تنهام ولی نمیتونم دم به دقیقا باهم صحبت کنیم 

جوابمو نداد ولی صدای پوفش نشون از کلافگیش میداد ،خستم کرده بود از این تهدیدای الکیش ، بی توجه به حرفای قبلم سکوت و شکستم 

_کجایی اینقدر شلوغه ؟! مهمونی!!

با مکث جوابمو داد

_نه خونه مادرم ایناعم 

ارومتر گفت 

_د منه لامصب دلم تنگته ،کی میای خیره سره من ،دوست نداشتم سال و تحویل کنم بدون حضور تو ،کنار تو ….

خنده ای کردمو گفتم 

_ارمین جان من هنوز ۲۴ ساعت نشده از تهران زدم بیرون ، تو دلت تنگ شده!؟ 

مکثی کرد و خش دار گفت 

_عاشق نیسی که بفهمی؟؟

_از کجا میدونی نیسم؟! 

_قبلنا دروغگو نبودی 

_نیستم

 

_پس چرا میگی عاشقم شدی ،من چشمای عاشقارو خوب میشناسم چشات به غیر از غم و حسرت چیز دیگ ای نداره.‌‌..‌

لبخند ریزی زدمو گفتم 

_مطمئنی!؟ 

بی توجه به حرفم گفت 

_خوبی ساحل بانوی من؟؟ قلبت نا آرومت آروم شد …

_میدونی با نگرانیاتو دیالوگایی که ردیف میکنی وابستم داری میکنی …داری ضعیفم میکنی ارمین حواست هست؟؟؟

_عاشقی ضعفه مگه؟؟

_ضعفه….

_نیست ….اگه اینجوری باشه پس نصف بیشتر مردم این شهر ضعیفن ‌‌‌‌…عاشقی یعنی من و تو کنار هم خوبیم ،حالمون خوبه ،دو نفرمونو به بودن با بقیه ترجیح میدیم … منو وتو اگه زمانی شدیم ما ،تو ضعیف نمیشی ،بلکه قوی تر میشی ،چون یه حامی داری که به هر چیزی که بخوای با کمک همدیگه میرسونت….

_

چرا همیشه با حرفات ارومم میکنی؟؟؟

_کسی که عاشقه معشوقشه باید بلدش باشه مگه نه؟؟‌

_یعنی همه عاشقا بلده معشوقشونن …

_اگه عشق عشق باشه بلدشن….

مکثی کرد و ادامه داد

_کجایی؟؟

_دمه ساحل دارم قدم میزنم …

_ساحلم مثه تو طوفانیه؟؟

_موجاش زیادی توهمه …

_به دریا بگو صبر کنه بالاخره یه روز هوا آفتابی میشه و آروم میگیره ….

_دریا صبرش لبریز شده ،خودشو به صخره ها میکوبونه ….راهی به غیر از صبر براش نداری ….

_وقتی که بیام تو زندگیش باهم حل میکنیم مشکلات دریارو….

ادامه داد

_تنها رفتی بیرون؟!

_اره اومدم یه ذره هوابخورم ،تو چخبرا مامانت مهمونی داره!؟

_چرا تنها رفتی بیرون دختر ،خطریه یوقت یکی خفتت کرد چی…

با آرامش گفتم 

_چیزی نمیشه نگران نباش ، جواب سوالمو ندادی؟

_اره مامانم مهمونی راه انداخته ،مهسا امیرم هستن؟؟

متعجب کفتم 

_عهه سلام برسون 

باشه کوتاهی گفت و ادامه داد 

_ساحل داری فکر میکنی به ما شدنمون؟؟

جوابی ندادم بهش و مکثمو که دید گفت 

_من امروزم یه چیزاییرو راجبت درباره خانوادم گفتم …

پر استرس گفتم 

_خوووببب چی گفتن؟؟

بی خیال لب زد 

_اومدی تهران ،یه قرار میزارم با بابا ملاقات کنی ، میخواد ببینتت….

نمیدونم چیشد ولی از استرس تک تک سلولای تنم یخ زد ،مزه دهنم تلخ شد ، آب دهنمو به سختی قورت دادمو گفتم

 

_منو؟! 

آرمین سرخوش گفت 

_بله دیگ ،پس دختر همسایرو!؟

بی توجه به لودگیش گفتم 

_آرمین بهتر همینجا تمومش کنیم این

 قضایا و داستانارو ؟! 

ارمین متعجب گفت 

_حالیته چه  چیزایی داری تلاوت میکنی ساحل!؟ این شرو ورا چیه؟!

چشمامو بستم اروم گفتم 

_وحشت دارم 

ارمینم ارومتر از من گفت

_از چی دریای طوفانیه من!؟

_از کم بودنم کنار توی کامل ….آرمین تو خیلی حیفی که بخوای پای من بسوزی…

تصور ابروهای تو هم رفتش از این همه راه دوربرام خیلی سخت نبود

_چرا دوباره رفتی بالامنبر دختر ،من یه کلام گفتم بابام میخواد ببینت ،تو میگی تو کاملی و من ناقص العضو …. بهت قبلا نگفته بودم از دخترایی که اعتماد به نفسشون پایینه و همش خودشونو دسته پایین میگیرن بیزارم؟!!!!

چقدر این لحظات بیشتر مفهوم تنهایی و درک میکنم ،شاید تنهاترین ساحل دنیا باشم ، که قراره براش خاستگار بیاد ولی کسیو نداره که ازشون نظر بپرسه ، چقدر سخته یه دختر تو اینجور شرایط تنها باشه ، 

اینم از اون دردایی که شبیه عادت ماهیانس فقط یه دختر میتونه درک کنه بی پناه بودن تو این شرایط حساس که نیاز به یه حامی داری چقدر میتونه تلخ باشه …

نالیدم 

_آرمین من نمیتونم ،از پسش بر نمیام ،بابات از منی که نه مامان دارم و بابا خوشش نمیاد مطمئن باش ، پدرت قطعا برای تک پسرش یه دختر با خانواده اصیل و وضع خوب میخواد نه منی که خودم از صب تا شب سگ دو میزنم ….

ارمین خونسرد گفت 

_اتفاقا پدرم دنبال دختریه که مستقل شدن بلده ، دستشو گذاشتن رو زانوهاشو بلده ، دنبال دختریه که پسرشو بکشه بالا با تلاشاش نه کسی که بدون پول باباش اه در بساط نداره ،عیار ادما به اون چیزایی که خودشون تلاش کردن تا  بدستش بیارن نع رمز دوم کارت باباشون ….

مکثی کرد و ادامه داد 

_بعدشم من تورو با تمام این شرایط پذیرفتم پس خانوادمم تو رو با همین شرایط میشناسند …چرا اینقدر نگرانی!؟

 مگه قرارع با هیولا یا خدایی نکرده با عزرائیل ملاقات کنی؟؟!

اروم شدم ، جملاتش شده همون اصطلاح اب رو آتیش لب زدم 

_اگه منو تو کنار هم خوشبخت نشدیم چی ارمین؟

آرمین لب زد 

_هیچکس  آیندرو ندیده ولی من تمام تلاشمو میکنم تا بشی ملکه کاخ قلبم ….

ضعف رفتم برای این جملاتی که شاید کارخونه قند راه مینداخت تو دل هر دختر …

آروم لب زدم 

_میشه با همه اینجوری حرف نزنی؟!

شیطون گفت 

_یه شرط داره….

متعجب گفتم 

_چه شرطی 

جدی گفت 

_جواب مثبتو رد کن بیاد دیگ جون به مرگ کردی منو تو دختره خیر سر

با تعلل گفتم 

_آرمین نیاز  دارم ….

_به چی 

_به فکر کردن به آینده ای که نمیدونم قراره چی بشه ، قراره باهم هم روزای تلخو بگذرونیم هم روزای شیرینو ….میترسم از روزی که مثه امروزت نباشی ، از روزی که دعوامون بشه و دل همو بشکنیم اگه مرد روزایی هسی که ارزوشو دارم بیا جلو ،اگه میخوای بدبخت تر از قبلم کنی ،من نیازی ندارم یکی باشه که باهم دوتایی بدبختیامونو تقسیم کنیم ، من یکیو میخوام که فقط خوشبختیو با هم تقسیم کنیم نه چیز بیشتر نه کمتر…

آروم گفت 

_جمله کلیشه ای ولی من تا نفسی دارم سعی میکنم مثه الانم باشم ،مثه همون روزی که دلمو لرزوندی ، مثه الان که با حرفات داری تموم موهای بدنمو سیخ میکنی که اگه یه روزی نشد خوشبختت نکنم چی ،اگه بر وفق مراد نبود خیلی چیزا چی …. ولی  نمیگم با من خوشبختیت صده ولی صفرم نیست یه چیزی بین صفرو صده درست مثل شکلات  که میزان تلخیش درصد دارع یه روزایی صفر درصده یه روزایی نزدیک صده ، میخوام با هم دوتایی بتونیم به دوش بکشیمو بشین  غمارو،بخدا قسم که به دوش کشیدن این همه غم از پس قلب ناآرومت بر نمیاد خوشگل من …

چشمامو بستمو پر بغض گفتم 

_بهت گفته بودم از ترحم بیزارم ‌…نگفته بودم؟!

_چرا گفته بودی ؟ولی کجا دیدی من ترحم کنم ، من عاشق دختر موفرفریم شدم ،جرمه!!

_نمیخوام پس فردا سرکوفت بشنوم….بخدا دیگ ظرفیتم پره….

_منم قرار نیست سرکوفنی بزنم ، چرا داستان درست میکنی اخه ،تو ذهن فندقیت چیزی به غیر از ایناهم میگذره ….

از زمین و زمان نالیدم 

_آرمین وقت میخوام بزار ازسفر کاریم برگشتم باهم حرف بزنیم 

آرمین پوفی کرد و گفت 

_باشه ،ساحل بانو…. من برم دارن صدام میکنن ،کاری باری نداری باهام!؟ 

_نه برو فعلا،مراقب خودت باشه

از پشت تلفنم لبخندشو میشد حس کرد 

_چشم فرفری، تو ام از خودت مراقبت کنیاااا…

_باشه خیالت راحت ‌‌….فلا 

_خداحافظت ،در دسترس باش 

گوشیو قطع کردمو قدم زدنو از سر گرفتم، به آیندم فکر کردم ،به زندگیم کنار ساحل ، به خوشبختی ، به برگه سفید اینده که معلوم نیست با خودکاره سیاه قراره توش نوشته بشه یا خودکار سفید ….

سخته درک کردن کلی موضوع که نسبت به سنت کلی سنگینی داره….  روشنای پر صدف دریا راه رفتم ، دیگه ذهنم رمق نداشت برای فکر کردن احساس میکنم ذهم از این همه فکر و ترس شده شبیه اهن زنگ زده … شایدم بدتر  .. عمق تلخی اونجاست که اگه زندگیم یه آهنگ بود ، تلخیش و سوز و نالش نصف مردم این جهانو غمگین میکرد…. به ویلا که رسیدم ،ماشین شاسی بلند و با ۲۰۷ دیدم دمه در ، یادمه این ماشینا قبل رفتن اینجا نبودن ، پس یعنی مهمون داریم که اصلا حوصله مهمونو ندارم دلم همون خونه آروم و ساکتمو میخواد ….

هر چقدر بیشتر نزدیک در سالن میشدم بیشتر اون چیزی که حدسم بود به یقین تبدیل میشد .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 6

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
3 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
...
...
1 سال قبل

مممنونمممممم عاشق رمانتمممم♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️

نگین
نگین
1 سال قبل

چرا پارت ۸۳ نمیاد

نگین
نگین
1 سال قبل

_:

3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x