پاییزه خزون
فقط سر تکون دادم و هیچی نگفتم ،گلوم خشک بود عمیقا ….بعده این همه درد نیاز به یه لیوان آب خنک داشتم ولی کسی نبود که بهم آب بده پس منصرف شدم به سمت پایین تخت رفتم از ضعف بیزار بودم ….ولی این پای گچ گرفته خودش نهایت ضعف و بیچارگی بود …..ساعت حدودای ۸ صبح بود که با اصرارای من ،دکتر با رضایت خودم مرخصم کرد ،نمیدونستم باید چیکار کنم و کجا برم ،قطعا خونه که برم دوباره سر و کله آدمای نزدیکِ دورِ زندگیم پیدا میشه... و من اینو نمیخوام،یه اسنپ گرفتم با مقصد گیلان رشت ، و راهی شمال شدم ، باید دور میشدم از این آدمای شهر برای چند روز، تاخودمو پیدا کنم ،داشتم به جاده نگاه میکردم که به ذهنم رسید گوشیمو روشن کنم ببینم کیا بهم زنگ زدند ولی بعدش سریع پشیمون شدم که شاید وسوسه بشم و جواباشونو بدم .
دوروزی بود که از آدمای نزدیکه زندگیم دور شده بودم ،همون شبی که رسیدم یه سوییت لب دریا اجاره کردم ،پولم خیلی زیاد نبود پس باید حساب شده خرج میکردم ،تصمیم داشتم فردا برگردم تهران ،همه کارام عقب افتاده مخصوصا کارای دانشگاهم و موسسه .با پای لنگون و ماگ بدست سمته تراس کوچولوی سوییت رفتمو روصندلیش جاگیر شدم صدای موج دریا تمام آرامشای به تاراج بردمو برگردوند ،این دوروز به خیلی چیزا فکر کردم شاید رفتنم به شرکت مهرشاد اینا اشتباه بوده ،تصمیم داشتم وقتی که برگردم استعفا بدم از شرکتشون
….به ساحل نگاه کردم انقدر آروم بود که انگار بی غم تربن موجود دنیا بود ، کاشکی منم مثل اسمم آروم بودم ،کاشکی میتونستم رنگ امنیت و ببینم و بوی آرامشو بچشم ولی حیف .به سمته موبایلم رفتمو روشن کردم ،یا امام حسین چقدر پیامک ،۲۴۰ تاش برای مهرشاد ،۱۰۰ تاش برای آرازه ،۴۵۰ تاشم برای آرمینه مهسا و سمیراهم بهم پیام داده بودند ، کلی تماس از دست رفته داشتم ،ولی براشون لازم بود ،گوشیو دوباره خاموش کردمو به سمت تخت رفتم سرمو رو بالشت گذاشتم و خوابم رفت .
از تاکسی پیاده شدمو لنگون لنگون به سمته ساختمون رفتم و درشو بازکردم ،به سمته آسانسور رفتم و طبقه پنجو زدم ،رنگ صورتم پریده بود ،فک کنم تو این چند وقت یه ۳ کیلویی کم کرده باشم .دره واحدو بازکردمو داخل شدم ،خونه بهم ریخته بود انگار دزد اومده ،فک کنم آراز دیده نیستم خونه همه جارو بهم ریخته ،یه یکساعتی خونرو تمیز کردم خسته رو کاناپه نشستمو چاییمو مزه نزه کرده و به تلوزیون خیره شدم ،که صدا زنگ دره خونه اومد
چه اوضاعیه