پاییزه خزون پارت ۷۵

4.9
(8)

پاییزه خزون 

از امیر علی خداحافظی کردیمو از دره مطب زدیم بیرون ، آرمین دستای گرمشو چفت دستای یخیم کرد ، با هم از دره مطب زدیم بیرون به سمت طبقه پایین رفتیم ، منو نشوند رو صندلیای سبز مطب و خودش رفت پذیرش ،سرم سنگین بود ، زیپ کیفمو باز کردم و توشو گشتم ،میخواستم یه شکلات بخورم ، فک کنم فشارم افتاده بود ولی از شانس گندم هیچی تو این کیف بی صاحاب پیدا نکردم ،پوفی کردم و اومدم زیپشو ببندم که صدای گوشیم بلند شد . سمیرا بود اگه همین سمیراهم نداشتم قطعا میمردم ،سمیرا شاید دوای همه دردام نباشه ولی همدرد خوبیه برا بعضی از دردام ،زیاد معطلش نکردمو گوشیو  جواب دادم

_سلام ابجی خانم  ، احوال شما 

_سلام خوبی چطوری 

_ممنون تو خوبی ؟

_قربونت کجایی ساحل خانمی 

_اومدم بیرون یه سر 

_بیرون؟!

_اره بیرون چطور!؟

_هیچی ما اومدیم پاساژ با بیتا و سمانه گفتیم تو ام بیای ؟!

_نه ممنون کار دارم یه جا ، خوش بگذره بهتون 

نگران با صدای اروم گفت 

_ساحل!؟

_جانم خواهری

_نگرانتم خیلی ، نمیدونم با کی و کجایی ولی ایمان دارم بهت که راه زندگیتو شاید کج ولی اشتباه نمیری ، حواست به قدمات باشه دردت به جونم

لبخندی به نگرانی از ته دلش زدم و با بغض گفتم  

_هست خواهری نگرانم نباش دورت بگردم ، به بچها سلام منو برسون 

_حتما ،شب میای خونه خاله دیگ 

_شاید بیام!!!

_شاید نه باید بیای ،ما با بچها بعد خرید میریم خونه خاله کمکش ، توام بیا بعد کارت 

چقد خواهر داشتن خوب بود ،چقد خوب بود که یکی بدون داد و هوار از دور حواسش بهت بود ،آرمین با برگه که دستش بود اومد و کنار  دستم و نشست و به مکالمم گوش داد 

_باشه عزیزم میام شما برید منم ۸ و ۹ میام ،چیزیم خاله خواست بگو بگیرم 

_باشه عزیزم مراقب خودت باش ،فلا 

_فلا خواهریم

گوشیو قطع کردم که ارمین رو بهم گفت 

_کی بود ؟ شب کجا مگه قراره بری !؟

_خواهرم بود ،شب خونه خالم دعوتیم زنگ زد بگه شب یادت نره 

آهانی گفت ‌و به برگه دستش اشاره زد 

_این نوبتمونه بعد این خانمه نوبته توعه برو تو ،هم نوار قلب میگیره هم اکو 

شرمنده بودم از ارمین و این همه لطفش ،سرافکنده بودم از اینکه یکی که هیچ نسبتی باهام نداره اینقدر به فکر منه  ،بغض عجیبی داشت خفم میکرد ولی فلا خیال بارون تو سرش نیست ،سرمو آوردم بالا و سعی کردم غده سرطانی تازه متولد شدرو قورت بدم و اروم گفتم 

_آرمین من…

سرمو انداختم پایین ، چیدن کلمات تو زمانی که میخوای درست حرف بزنی خیلی سخته میشه مثه چیدن مهره های دو مینو همونقدر حساس همونقدر مهم، نفسی گرفتمو گفتم 

_آرمین ،من واقعا شرمندم امروز خیلی تو زحمت افتادی یه چیزی میگم تورو عزیزت نه نیار ،

کارتمو سمتش گرفتمو گفتم 

_هر چقدر که امروز خرج کردیو از این بکش بریز تو حساب خودت ، تو رو جون عزیزت قسمت دادم 

اخماش دوباره هوای  روبوسی بغل کردن زد به سرشون با صدایی که سعی میکرد کنترلش کنه تا بالاتر نشه گفت 

_به ولای علی قسم ساحل اگه یه بار دیگ از این شرورا تلاوت کنی تو روتم نگاه نمیکنم ،تو قراره بشی زنم خانم خونم ،من هر کاریم که میکنم چیزی جز وظیفه نیست احمق 

با جدیت گفتم 

_حرف تو درست ولی من هنوز زن تو نشدم که خرجم بیوفته گردنت 

شیطنت جاشو به اخم وداد سرشو نزدیک گوشم کرد وگفت 

_اونم به زودی میشی عزیزم ،فرقی نداره که الان یا هر وقت دیگ ،مهم پروسشه که انجام میشه 

پشت بندش چشمک شیطونی زد و بهم خیره شد

لبخندی به شیطنتش زدم و موریانه های ریز دوباره به مغزم هجوم اوردنو آزارم دادن ،به این فکر کردم که میتونم بشم تمام کمال مال یکی دیگه بدون اینکه فکر هرزه ای داشته باشم ،بدون اینکه به اون نامرد فکر کنم ،قطعا نمیتونستم ،خیلی سخت بود که بخوام این وظیفه سنگینو بندازم رو شونه هایی که دیگ تحمل باره سنگینو نداره ،وقتی قبول کردی که اسمت بره تو شناسنامش و تو شناسنامت ،یعنی باید تمام و کمال جسما و روحا در اختیارش باشی ، یعنی یکی تا اخر دنیا بشه مال تو ،تو حق نداری ازش دلزده بشی ،ازش خسته بشی ،باید روزاتو باهاش بسازی باید زندگیتو باهاش بگذرونی ،باید شبا سر رو یه بالشت بزاری باهاش ،باید دل به دلش بدی ، ولی مگه من میتونم اینکارارو کنم ،من هنوز خودم کامل نشدم تا با یکی دیگه خوشحالیامو سهیم بشم ،تو زندگی من هر چقدرم ورق بزنی چیزی جز غم و اندوه و بغض پیدا نمیکنی ، با صدای آرمین به خودم اومدم 

_ساحل حواست به منه؟!

روبهش آروم گفتم 

_جانم 

_کجایی !؟ میدونم که اینجا نیستی ….

_روحم سرکش شده ارمین ، جسمم یه جاس روحم هزار جاست ….

_ذهنتو متمرکز اطرافت کن ، زیاد فکر کردن باعث میشه از هیچی لذت نبری ،حتی از آس ترین کارا ، ساحل ما معلوم نیست تا کی زندگی کنیم پس خاتمه بده به این عزادارای گریبان گیر ،  ذهنتو  خالی کن  ،دقیقا مثه یه دندون که هر چقدر بیشتر بهش اهمیت ندی بیشتر خالی میشه ،تو ام اهمیت نده ،این زندگی ،بی ارزش ترین با ارزش دنیاست ، پس زیاد جدیش نگیر فرفریم 

تا اومدم دهن باز کنمو چیزی بگم منشی شمارمونو خوندو آرمین روبهم گفت 

_برو تو ،کارارو انجام بده من بیرون نشستم اگه چیزی خواستن بگو من برات بگیرم ،بعدا راجبه مشکلاتمون حرف میزنیم دریا بانو ‌‌‌‌….

لبخندی به محبتاش زدم ،مگه میشد یه مرد اونقدر مهربون باشه ، شایدم همش فیلم باشه که بخواد تو دلم جا باز کنه ولی آرمین اینجوری نیست من مطمئنم …. 

به سمته اتاقی که گفتن رفتمو ،کارهام خیلی سریع انجام شد اکو و نوار قلب و گرفتم و اومدم بیرون با آرمین به سمته ماشین رفتیم و سوار ماشین شدیم ،چشمام به رزای آبی رنگ افتاد همونطور که داشت استارت ماشینو میزد ازش پرسیدم 

_ارمین یه سوال ؟

همونطور که داشت استارت میزد گفت 

_جانم ؟

_از کجا میدونستی عاشقه این یاقوتای گل سانم ؟! 

_به نظرت فهمیدن علائقت برای منی که کارم فهمیدن احساس و علایق افراده کاره سختی میتونه باشه !!!

_جدی  از حرفام فهمیدی دوست دارم این رنگ رزو !!!

لبخندی زد و همونطور که پاشو رو پدال گاز فشار میدادگفت 

_دست کم گرفتی منوها!!!!

آرمین دمه یه داروخانه نگه داشت و  رفت که داروهامو بگیره ، منم تو ماشین نشسته بودم سرمو به صندلی ماشین تکیه داده بودمو به ذهنی که خستگیش برابری میکرد با کسی که از دوی ماراتن برگشته استراحت دادم ، نمیدونم کجای زندگیمم ،شدم مثل پری که معلق رو هواعه ،نمیدونم بهترین تصمیم تو زندگیم چیه ،اصن ادامه این رابطه درسته ، اصن آراز موافقت میکنه …. پر از نفهمیدنم ، کاشکی یکی بیادو راهو به من نشون بده ،خداجونم نیاز دارم که بهم راه درست و نشون بدی ، تو که میدونی من خسته تر از این حرفام مگه نمیگن تو حرفایی که آدما بلد نیستن بزننو از بری ،حرفای منم از بر باش و کمکم کن خدای من ..

تو همون حال و هوا بودم که گوشیم زنگ خورد ، مهرشاد بودش گوشیو با تعلل جواب دادم 

_بله ؟

_سلام ساحل جان ،خوبی 

_قربونت مهرشاد تو خوبی

_ممنون عزیزم کجایی تو بابا ،مامانم کشت منو هی ساحل ساحل میکنه ،بچها ودختراهمشون اومدن .. کی میای آبجی؟!

خسته لب زدم 

_تا نیم ساعت دیگ میرسم مهرشاد جان ، به خاله بگو چیزی نمیخوای!؟

_بیام دنبالت؟ !

_نه نیازی نیست …

_میدونی که از تعازف کردن بدم میاد 

_تعارف نکردم ، به خاله بگو نمیخوای چیزی …

_نه عزیزم نمیخواد چیزی ،همه چی هست ….

_باشه پس من تا سی  مین دیگ رسیدم …

_بیا منتظریم 

گوشیو که قطع کردم ،آرمینم از دره داروخانه زد بیرون و اومد سمته ماشین ،در رانندرو باز کرد و سوار شد .

قرصارو گذاشت رو داشبورد. کیف پولشو از جیب کتش درآورد و کارتشو گذاشت داخلش . همه چیزش مرتب بود همیشه

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.9 / 5. شمارش آرا 8

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
2 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
...
...
1 سال قبل

میشه لطفا پارت رو بزارید🙏🙏🙏🥺🥺🥺🥺🥺

...
...
1 سال قبل

چرا پارت نمیزارید؟؟

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x