پاییزه خزون پارت ۷۶

4.6
(11)

پاییزه خزون 

رو بهم با لبخند گفت 

_خوب خانم خانما کجا برسونمت؟!

_آرمین شرمندتم توروخدا امروز  خیلی اذیت شدی بخاطره من امیدوارم بتونم زحماتتو جبران کنم 

آرمین با این حرفم تک ابرویی انداخت بالا او گفت 

_میخوای جبران کنی پس!؟

متعجب از مرموز بودنش گفتم 

_آره هر کاری از دستم بر بیاد کوتاهی نمیکنم …

 لبخندی زد که اصن ازش حس خوبی نگرفتم

_خوب پس یکی طلب من باشه فرفری …

متعجب داشتم بهش نگاه میکردم که توجهی نکردو به رانندگیش ادامه داد ، چند دقیقه با همون لبخندی که توش شیطنت برق میزد گفت 

_خوب خانم خانما گفتی کجا برسونمت ؟

همونطور که به جلو نگاه میکردم آروم گفتم 

_برو سمته پیروزی 

سری تکون داد و هیچی نگفت منم رزای همیشه بهارمو از پشت برداشتمو بوشون کردم ، ای کاش میشد با خودم ببرمشون ، کلی حسای خوب توش برای منی که تشنه حال خوبم نهفتس ، ولی حیف که حوصله جواب پس دادن ندارم ….رو به آرمین با ناراحتی گفتم 

_آرمین جان ممنونم بابت گلای قشنگت ولی نمیتونم اینارو ببرم خونه خالم ارازو علی اونجان داستان میشه ….

ارمین انگشت اشارشو گذاشت زیر چونشو  اخماشو کرد تو هم گفت 

_اشکالی نداره این گلارو ببر خونه خالت به جای شیرینی که دست خالیم نباشی …

بعدشم منو نگاه کن فرفریم

 سرمو به سمتش بردم که گفت 

_اونجوری لباتو اویزون نکن ، میکنمش میدم سگ بخوره ها…. ، خودم برات یه کامیون رز ابی میخرم  که اینجور لباتو دلبر  نکنی برام 

همه اینارو باهمون اخم پر جذبش گفت ولی دلم بدجور قیلی ویلی رفت از اینکه یکی اینجوری میخوادم ،  براش مهمه چیزایی که برام دوست داشتنیه …

لبخندی زدم نگاهمو دادم به مسیر ، نمیدونم ارمین قراره تا کی اینجوری باشه باهام ولی همین که الان هست برام کافیه ،هست که بهم محبت کنه ،هست که بهم عشق بده ،هست که بهم بگه زندگی بعد عزیزاتم هست ادامه داره

دمه یه شیرینی فروشی نگه داشتش رو بهم  با جدیت گفت 

_بشین تو ماشین تا بیام ، درارم از تو قفل کن ،باشه ساحل جان ؟!

روبهش پر سوال گفتم 

_کجا داری میری!!

_مامانم برا شب یه ذره خرید داره برم خریداشو کنم بیام 

لبخند مهربونی زدم و سر تکون دادم ،کیف پولشو با گوشیشو برداشت رفت بیرون به محض اینکه رفت بیرون بهم اشاره کرد که درارو قفل کنم ، ادم ترسویی نبودم ولی به حرفش گوش دادمو  درارو قفل کردم .

گوشیمو از تو کیفم در آوردم  و نتمو روشن کردم پیامای واتساپمو  باز کردم بچهای دانشگاه بودن همشون داشتن برنامه برای بیرون میچیدن بی توجه به پیاماشو پیامای بعدیمو باز کردم یکیش سمیرا بود که نوشته بود 

_سلام خواهری کی میای عزیزم!؟

براش تایپ کردم 

_تو راهم عزیزم دارم میام ❤️

پیامای گروه شرکتم باز کردم و خوندم ،گویا قرارداد کیش مهم تر از این حرفاست که اینقدر آرمین و مهرشاد دارن ریخت و پاش میکنن ، مهرشاد به همه بچها پیام داده بود 

_سلام دوستان ،ایام به کام شیرینی ، پیشاپیش سال نورو به همتون تبریک میگم ،امیدوارم سال خوبی برای خودتون و خانوادتون باشه ، خدمتتون عرض کنم که ،ما روز ۷ فروردین ساعت ۱۰ شب پرواز داریم یادتون نره که همه برنامه هاتونو هماهنگ کنید ،همونطور که میدونید این قرار داد برای همه ماها میتونه سرنوشت ساز باشه ، منتظره دیدار شما عزیزان هستم 

مهرشاد منفرد

بقیه پیامامم چک کردمو اومدم بیرون از وات ، اینستارو باز کردم و مشغول دیدن استوریا شدم ، استوری  آراز و دیدم ، با مهرشاد و علی و بند و بساط از خونه خاله عکس انداخته بودن و بالای عکس مهرشاد و علی نوشته بود 

Dadasham❤️

عکسو زدم رفتو استوری مهسا اومد با امیر رفته بودم طلا فروشی و حلقه داشتن انتخاب میکردن که بالا عکس زده بود 

در تکاپوی رسیدن به عشق قدیمی 💜

ریپلای کردم کلی برای عشقشون ذوق کردم

اومدم استوریه بعدیو بزنم ببینم که تقه ای به شیشه ماشین زده شد ، سرمو از گوشی فاصله دادمو و دیدم که آرمین، با دو تا جعبه شیرینی و دو تا پلاستیک که معلوم بود توش سبزیجاته ، قفل مرکزیو زدم و در و باز کرد و اومد داخل ، صدای اشکای آسمون رو شیشه ماشین ،هیاهوی مردم ، کوهای تازه سبز شده خیابون ولی عصر و اون آهنگ که خیلی ریز ولی واضح پخش میشد نشون میداد شاید زندگی میتونه قشنگ باشه ، شاید زندگی همین لحظه های کوچیکه ،همین خوشیایه ریزه که روهم روهم جمع میشه و میشه خاطرات خوب ، آرمین یکی از جعبه های شیرینیو با پلاستیکای دستشو گذاشت پشت و دره یکی از جعبه های شیرینی داشت  باز  می کرد و منم داشتم متعجب به کاراش نگاه میکردم .رو بهش گفتم 

_چی کار میکنی دیوونه ،بازشون نکن یه وقت مامانت بدش میاد و ناراحت میشه بزار رفتی اونجا خودش باز کنه 

بدون توجه به حرف من دره جعبرو باز کرد و اون نون خامه هایی که طعمش از گوشت بوقلمون هم لذیذ تر بود وخودنمایی کرد نتونستم خودمو کنترل کنم و تعارف کنه بی حرف جعبرو از زیر دستش کشیدم یه دونه از اون نون خامه هایی که مزه بهشت میداد و گذاشتم تو دهنم ،تو این دنیا هیج لذتی ،تاکید میکنم هیچی برابری با نون خامه ای نداره ،اگه غمگین ترین ادم این شهرم باشم نون خامه ای قضیش فرق داره و نمیشه ازش گذشت …. میشه ؟!

ارمین خنده با مزه ای کرد و متعجب بهم نگاه کرد 

_فک نمیکردم این قدر نون خامه ای دوست داشته باشی فرفریم!!!

همونطور با لب و لوچه خامه ای چشمای بسته دهن پر جواب دادم 

_ببین این قدر میخوامش که تو این دنیا هیچی نمیتونه از نخوردنش منصرفم کنه ….

با لذت یه گاز دیگ زدمو رو بهش گفتم 

_توچی دوس داری!؟

آرمین ابرویی بالاانداخت با همون چروکای پیشونیش که نشون از خندیدنش بود گفت 

_آره دوس دارم ولی نه نون خامه ای رو ! !!

یدونه  دیگ نون خامه ای  برداشتمو رو بهش گفتم 

_چیو دوس داری من زیاد اهل غذا اینا نیستم مگه اینکه پیتزا باشه …

نیشخندی زد گفت 

_کلن چیز مفیدم میخوری در طول روز !!!!

با همون دهن پر گفتم 

_آره بابا چی فک کردی واقعا 

آرمین ابرویی انداخت بالا و گفت 

_آها اون وقت مثلن چی مادمازل!؟

_مثلن کیک 

تا اینو گفتم صدای قهقهه ارمین با فریاد آسمون یکی شد وبارید ، رو بهش متعجب گفتم 

_وا خوب چرا میخندی ،کیک مگه سالم نیست 

آرمین همونطور که داشت اشکای گوشه چشمشو پاک میکرد گفت 

_وای ساحل دوست دارم با این سر و وضع و لبو لوچه و خوشمزگیت بخورمت تورو فرفریم ….

همونطور که داشتم نون خامه ای سوم ورمیداشتم گفتم 

_اوی اوی دیگ داری خط قرمزارو جابه جا میکنی آرمین خان 

آرمین تا حالا همچین رفتارای بچگانه و پرهیجانی از من ندیده

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.6 / 5. شمارش آرا 11

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
5 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
...
...
1 سال قبل

پارت نمیزارید یا برای من نمیاره؟؟

نگین
نگین
1 سال قبل

چرا پارت نمیزاری ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

...
...
1 سال قبل

چرا پارت نمیدیییییی میدونی چند روز قبل پارت گذاشتی؟؟؟؟؟؟؟
پارت جدید رو بزارر

...
...
1 سال قبل

پارت نیست یا برای من نمیاره؟؟

مهسا
مهسا
1 سال قبل

چرا پارت نمیزارییی؟؟؟

5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x