رمان آواز قو پارت ۴۲

    _تو اگه توانش رو داشته باشی شب و روز زیرخواب منی! زیرخواب تخم و ترکه ی خسروشاهی! تو همین الانم تخم و ترکه ی خسروشاهی تو شکمته !…

رمان آواز قو پارت ۴۱

۳ دیدگاه
      _باشه هر طور راحتی کنارم می نشیند و دستش را به آرامی روی کتفم میکشد _این چند روز حالت هیچ خوب نبود مثل مرغ سر کنده شدی…

رمان آواز قو پارت۴۰

۱ دیدگاه
      وقتی دستش را رها میکند سرم به در باز ماشین کوبیده میشود و بی حال روی زمین می افتم چشم باز میکنم….سنگ…سنگ هنوز آنجاست… باید جانم را…

رمان آواز قو پارت ۳۹

۱ دیدگاه
    و دستم روی لبم می‌نشیند _وای! نکنه…نکنه کار…. مسعود بلافاصله به طرفم می آید و دو طرف شانه ام را میگیرد _تو اینحا چه غلطی میکنی؟ من با…

رمان آواز قو پارت ۳۸

۲ دیدگاه
        به طرف اتاق شاهنشین میروم جایی که محمد جلوی کتابخانه ایستاده و بعضی از کتاب هارا باز و بسته میکند و دوباره سر جای خود میگذارد…

رمان آواز قو پارت 37

۱ دیدگاه
  سر بلند میکند و ترحم آمیز نگاهم میکند _آواز بابا تو که از من دلگیر نیستی ؟ تو میدونی من راهی جز این نداشتم؟ اگه محمد همون لحظه این…

رمان آواز قو پارت 36

۱ دیدگاه
_از راه حنانه وارد شو ! دو سیلی به حنانه بزنی اعتراف میکنه پوزخندی میزنم _حنانه نیست! با مهران و نازدار رفته شهر _یه هفته ی دیگه میاد جلو میروم…

رمان آواز قو پارت 35

۲ دیدگاه
فورا به سمت ستون های ورودی پا تند میکنم و پشت یکی از آنها پناه میگیرم پس درست فهمیدم! اتفاقی افتاده! محمد باید الان عروسی باشد و نیست! پس این…

رمان آواز قو پارت 34

۲ دیدگاه
با اینکه خدارا هزار مرتبه شکر میکنم اما در دل محمد را به رگبار فحش و بد و بیراه میکشم! مریض ِ روانی! به طرفم می آید و درست مقابلم…

رمان آواز قو پارت 33

  چشمانش برق میزند _راست میگی؟ پس چرا اون شب سر لج افتادی؟ _وقتی هی پشت سر هم سوالایی میپرسید که جوابش به تو میرسید شک کردم! گفتم لابد دارن…

رمان آواز قو پارت 32

۲ دیدگاه
  از حرکات دستش می‌فهمم روی برگه ی کتاب نقاشی می کشد از اینکه او را رنجیده خاطر کرده ام ناراحتم دوباره همان گرمای طاقت فرسا به تنم هجوم می…

رمان آواز قو پارت 31

۲ دیدگاه
        ᭄ شرم داشتم روی مادری که دیروز به پام افتاد رو زمین بزنم! شرم داشتم از اینکه تو حتی نتونی بخاطر همسرت گذشت کنی؛ آواز یکی…

رمان آواز قو پارت 30

۵ دیدگاه
  _آواز …آواز…. _اممم _پاشو یه نگاه به بیرون بنداز ببین این سر و صدا برای چیه؟ _ولم کن محمد دیشب تا دیر وقت نخوابیدم _میگم پاشو آواز به ناچار…

رمان آواز قو پارت 29

۱ دیدگاه
    فقط یک دست روی گردنم نشسته آن همه دست پاچگی عجیب نیست؟ دست که سهل ست حتی نگاهش هم دست پاچه ام میکند چه برسد به لمس تنم…

رمان آواز قو پارت28

۳ دیدگاه
  _فردا قراره یه خبر خوب بشنوی! هوف ! چرا آنقدر خوش باور شدم که فکر کردم از این گناه بزرگ چشم پوشی کرده؟ اصلا این کار من قابل بخشش…