غزل چند ثانیه فکر کرده و سپس لبش را غنچه کرد. فرهام به سمتش آمده و در همان حال پشت سرهم تکرار میکرد. – نه.. نه… نه ..نه… فرهام را در آغوش گرفته و جواب
یکی از دوستان قدیمی کامران جشن تولد گرفته بود و به همین دلیل اردلان و یگانه را نیز دعوت نموده بود. در این جشن خیلیها حضور داشتند که از آن جمله
برگشتن به اون خونه یعنی زنده شدن خاطراتی که هیچ وقت دلم نمیخواست یادم بیاد. روزای بد و تیره ای که با داریوش گذرونده بودم. متلک ها و زخم زبون های خان جون و خواهر شوهرام
پاشا با صدای تقه ای که به در خورد به سختی چشم باز کرد و خواست بلند شود که سنگینی روی دستش حس کرد. افسون غرق خواب بود و حتی تکان هم نمی خورد. لبخندی روی لبش پهن شد.
پروانه گیج بود … مات بود … بی روح و سرگردان ! ضربه ای که خورده بود … شدیدتر از اون چیزی بود که در لحظه دردش رو حس کنه ! … دور خودش چرخید :
خلاصه : ملیکا دختری که برای فرار از جو خونه با کیان دوست میشه و درست شب بعد از اولین باری که به خاطر عشق و علاقه باهاش رابطه برقرار میکنه، کیان اونو پس میزنه و دیگه نمی خوادش.
شوکه نگاهش میکردم و سعی داشتم کلماتش را هضم کنم اما نمیشد که نمیشد! و رادان سکوتم را جور دیگری برداشت کرد. -درک میکنم حتماً با خودت میگی اگه واقعا قصد داری بهم ثابت کنی چرا خودت این
نور نارنجی رنگ دیوارکوبها، سبب روشنایی اندکِ خانه شدهبود. آرام سمت پلهها گام برمیداشت. صدای تلویزیون و یا حرف زدن زهره و محدثه نمیآمد. به نظرش همه جا امن و امان بود. میخواست فقط کمی راه برود
حالا این اشکام بودن که بند نمیاومدن. پشیمون بودم،خیلی هم پشیمون. با دستای خودم عشقم رو نابود کردم،فقط به خاطر یه زن دیگه. خودم رو پیشش یه هرزه خیانتکار جلوه دادم تا زن دیگه
– آمادهست خانوم آمادهست… گلین با عجله سرش را از آشپزخانه بیرون انداخت. – فقط سینی مونده الآن میارمش… – خوبه! معطلش نکن، عروس-دوماد آتیششون تنده… کدام حجله؟! کدام آتش؟! قرارشان به این چیزها
با حفظ همان لبخند مسخره ام سرم را به نشانه ی مثبت تکان دادم. – دقیقا غیر از اینه! پلیس تموم حرف های ما رو داره می شنوه! تک تکشون رو! حامد تکانی خورد. – برام اهمیتی نداره! ابروهایم
خلاصه : آینه های دق را همان وقتی ساختند که برای نبودن آدمها به جای خدا تقدیر قسمت میکردند…..
خلاصه : ملیکا دختری که برای فرار از جو خونه با کیان دوست میشه و درست شب بعد از اولین باری که به خاطر عشق و علاقه باهاش رابطه برقرار میکنه، کیان اونو پس میزنه و دیگه نمی خوادش. ملیکا افسرده و منزوی میشه و از ترس اینکه خانوادش بفهمن صداش در نمیاد غافل از اینکه برادرش ماهان ماجرارو میفهمه.تا اینکه پسر جذاب و خوش صدایی سر راه ملیکا
خلاصه: قسمتی از متن: _ مهیار…من می…ترسم…بغلم…کن. نفسم بالا نمی آید و نفسم به نفس هایش بند است. کمی به سمت پایین خم می شود و لب هایش تغییر رنگ داده و تیره شده. _ بغ…لم…کن. و کاش من می مردم و صدای ملتمسش را نمی شنیدم و دلم می خواهد بیخیال قوانین سفت و سخت دکتر شوم و این موضوع که ممکن است آلودگی از طریق من به
خلاصه: افرا مودت زنی ک محکوم به قتل عمدی شوهرشه و شب اول بازداشتش توسط سرهنگ زندان مورد سواستفاده قرار میگیره و چون نمیخاد بگه چرا شوهرشو کشته….
خلاصه رمان هیلیر : وسطِ وسطِ جهنمم! خودِ خودِ برزخم! آتیشم! شعله ام! مرگم! کجاست؟ کو ناجی؟ کو حامی؟ کو شفادهنده؟ اینا همش مزخرف خالصه! کسی خودِ مرگو از مرگ نجات نمیده! این قصه ی خاکستری منه
رمان فقط_برای_یک_شب ژانر: عاشقانه_بزرگسال خلاصه: این داستان درباره ی دختری به نام ستایش است که بخاطر هزینه ی عمل قلب پدرش مجبور میشود برای یک شب با پسرعمویش امیر همبستر شود،ولی بعد از آن شب ستایش و امیر برای همیشه با هم غریبه میشوند و بعد از گذشت سه سال به طور اتفاقی مجددا یکدیگر را ملاقات می کنند آیا باید دید اتفاقی که در گذشته رخ داده تاثیری روی
خلاصه: غزل دختر فقیر روستایی است که همیشه سرگرمیم دوشیدن گاوها بوده، یک روز به شهر فرستاده میشود تا پرستار کودکی باشد که مادر ندارد، اما هنگامی که با پدر کودک رو به رو میشود (آقافرید) که همانند بازیگران هندی است، دل غزل را میرباید، درحالیکه فرید او را …