سوگند زیر لب تشکری میکند. جهانگیر خودش ادامهی حرفش را میزند: – میخوام تا زمانی که سوگند جان میتونن توی شرکت رفت و آمد داشته باشن، با اصول کار شرکت بیشتر شما رو آشنا کنن جناب کیاراد.
*** رمز در را میزند و از پشتسر خم میشود تا دم گوشم بگوید: – خوش اومدی. نفسش را که توی گوشم فوت میکند، یک حالی میشوم و زیر دلم نبض میزند. کناری
-داریم استارت یه پروژه جدیدو تو دبی میزنیم. تنها نیستم شریک دارم ولی خب قراره شعبه دیگهمون باشه. پلکم شروع به پریدن کرد و چیزی که میشنیدم را باور نمیکردم. -الآن… الآن
صدای عصبانی دانا آمد و پشتبندش خودش داخل اتاق شد، – آها ببین… ببین شوهرتم اومد! انگاری آقای ناظم آمده باشد، پری تند و تند دستش را عقب فرستاد و انگشتان لرزان دختر محکمتر سوزن را
+خب تو بگو باخبر بشم، چرا با ماهان دعوا کردی؟ الا من منی کرد می تونستم دو دلیشو حس کنم پوووفی کلافه ی کشیدم و لب زدم +منتطرم _به خاطر بچه.
– خب خانوم بازاری! از کی تا حالا پرداخت فرشها رو رئیس مجموعه انجام میده که شما کلاس کار ما رو پایین میاری جلوی رقیبمون؟ بدون شک قیافهام بیشباهت به یک شیر زخمی نبود. خیرهخیره نگاهش
چون فایل اصلی و مهمترین مدرکی که ثابت میکنه بیتقصیره و پولا الان توی یه خساب دیگهست دست خود امیرحسینه، خودشم این مدت داشته تلاش میکرده برای اثبات بیگناهیاش، به من پیام داده. رگ گردن امیرحافظ تیر کشید.
گلی خانم اصرار میکند داخل بروم، دوچرخه را به زور از در کوچک تکنفره خانهشان رد میکنم و کنار دیوار میگذارمش. – بیا مادر… بیا سید داشت چایی دم میکرد یه لقمه دور هم بخوریم. سر
ژانر: عاشقانه_استاد دانشجویی_ازدواج اجباری خلاصه: دختر دانشجویی به اسم آسایش که بنا به دلایلی باید با استاد دانشگاهش که از قضا صاحب شرکت هم هست، ازدواج کنه… همه چیز خوب پیش میره تا اینکه یه چیزی مانعشون
دست امید مشت شد. – آهو! به جرات می توانم بگویم اولین بار بود که امید اسمم را با حرص به زبان آورد! – بله؟! – آهو من واقعا نمی فهمم چی تو سرته! آب دهانم را قورت دادم.
در کنارش زن زیبایی که بچه در بغلش بود و حدس میزدم مادر بچه باشد. زن جانشین. روی زمین کنار دو دختر نشستم که ملکه اشارهای به دختر ایستاده کرد و او به هرکداممون یک ظرف داد.
رعنا هنوز میخندید. دیگر حتی به درستی در حال خودش هم نبود و فقط این خندهی مسخره بود که هیچ جوره رهایش نمیکرد. بی جان معین را مخاطب قرار داد: -بذارم….بذارم پایین…چیزیم نیست.
ژانر: عاشقانه_استاد دانشجویی_ازدواج اجباری خلاصه: دختر دانشجویی به اسم آسایش که بنا به دلایلی باید با استاد دانشگاهش که از قضا صاحب شرکت هم هست، ازدواج کنه… همه چیز خوب پیش میره تا اینکه یه چیزی مانعشون میشه و تقدیر اونقدر پیچیده است که…
خلاصه: خودت میگویدی قلم زن، بخت را قلم میزند نصیب آدمها را قسمت رقم میزند خودت میگویدی که عشق را خدا نصیب میکند دلهای بیگانه را با هم قریب میکند. آب و دانه محبت میکمیشود هر سو ما را دست نصیب و قسمت ساخته دل و دنیا را…
خلاصه : تو گذشته اتفاقاتی افتاده و حالا..یه سرگرد زخم خورده دنبال قاتل پدرشه..و یه دختر معصوم که داره قربانی میشه..سرنوشت این دو نفر چی میشه!؟
خلاصه رمان دختر خراب : داستان دختری غمگین وفقیره که دراجتماع گرگ صفت کسی کمکش نمیکنه، مجبور به کارهای ناشایستی میشه که هردختری انجام نمیده. فقط برای زنده موندنش هرکاری میکنه که یه زندگی راحت وبی دغدغه داشته باشه. همچنین دراین بین گرفتاری اون باعشقش کیوان ومسائلی که پیش میاد داستان رو مهیج تروغمناک ترو داغ تر میکنه…..
خلاصه رمان چشم های وحشی روژکا : دختری به نام روژکا و پسری به نام فرهمند پارسا… دخترمون بسکتبالیسته، همزمان کتاب ترجمه میکنه و دانشگاه هم میره پسرمون استاد دانشگاهه، همزمان رئیس شرکت هم هست.
خلاصه رمان سزار : این داستان روایتگر زندگی دختریست به نام سارا که بیشتر عمرش را آمریکا سپری کرده و با شنیدن خبر مرگِ برادرش سروش، به ایران می آید و متوجه میشود سروش به طرز نامعلومی به قتل رسیده است… با توجه به وضعیت خانوادگی شان سروش همیشه بادیگارد داشته است… اما روز قتل بادیگارد همراهِ سروش نبوده و…. حالا سارا با برگشتِ خود جای سروش را پر
آخرین دیدگاهها