مرد که دیگر صبرش تمام شده بود، با عصبانیت در ماشین را باز کرد و بلافاصله فریاد گوشخراشش در گوشم پیچید. – چرا پیاده نمیشی؟ تو گاری بلدی برونی که نشستی پشت ماشین؟ ببین با ماشینم چیکار
لحظه به لحظه چهل و هشت ساعتی که برایمان مانده بود را کنار هم گذراندیم! یک شیرینی پر از تلخی را تجربه کردیم و میشد گفت در این دو روز بیشتر از تمام مدتی
حاج سعید می دانست که همه ی این ها تعارف بیخود است. او هیچ خوبی به این دختر نکرده بود سال ها قبل به خاطر خودخواهی اش مسیر زندگی یگانه را تغییر داده بود.
یک ساعت بعد داخل خونه بودم و داشتم توی تلفن با مریم سروکله میزدم.. از وقتی بهش گفتم میخوام برگردم سرکار مخم و خورده بود که حتما عقلم کم شده دنبال کار میگردم در حالی که مثلا
سروش حرف های قشنگی زد اما به نظر کافی نبود چون تا پاش و از خونه بیرون گذاشت افکار موهوم و مایوس کننده بهم هجوم آوردن و دوباره تو لاک دفاعی خودم فرو رفتم طوریکه اخم
با شنیدن صدای طبیب سر بلند کردم و از میز فاصله گرفتم. دستهایم را با کنار پیراهنم خشک کردم و گفتم: – لباس هاتون رو توی کمد گذاشتم. اتاق رو هم تمیز کردم و برگهارو شست…
حقا که نوهی حاج محمود سروستانیست. بیشرف و آبزیرکاه! هنوز خواب است و تکنسین بار دیگر میپرسد: – آقا با خانوادهاش تماس بگیر زودتر بیان. به دروغ میگویم: – مسافرتن، دریا
ناباور قدمی جلو گذاشت و خواست دست آناشید را بگیرد که او دستش را پس کشید. هق هق کرد و گفت: – تصورت از من چیه؟! هیچ میفهمی چی داری میگی؟ امیرحسین گامی دیگر جلو رفت
امین فیوز چراغهای روی در را قطع کردم، سوسیس آلمانی هایی که فردا باید مایه بندری و سوسیس سیبزمینی را در طبقه پایین یخچال گذاشتم. لیست خرید فردا صبح را برداشتم و در را قفل کردم.
یعنی چی که یه خانم میومد دیدنش؟ یعنی کی بود؟ فرهاد داشت چه کار می کرد؟ داشت با زندگیمون چه کار می کرد؟ تو چه دردسری افتاده بود اینقدر تو فکر بودم
_ متاسفانه از فردا دیگه نمیتونم بیام آبیِ چشم هایش تیره میشوند + پس چرا الان دارین به من میگین ؟ قبول کرده بود رفتم را و دیگر داشت باز جمع میبست
خلاصه نگاه آسمان لبریز از اشک بود سایه ی نگاه غم آلودش تمام شهر را پوشانده بود.. غرق وجودش که میشدم چهره ی بق زده اش دل آزرده ام میکرد اما نمیدانم چرا؟ نمیدانم چرا بغض سنگ شده ی آسمان
خلاصه: دلم برایِ دخترکِ درونم تنگ شده دخترکی که بایک لواشک و عروسک ، ذوق می کرد یا دغدغه ی روزانه اش ، رنگِ لاکِ ناخون هایش بود همان دخترکی که خنده هایش ؛ کودکانه و نگاهش ؛ دلنشین بود دخترکی که معصومیتش را ، از راه رفتنش می شد تماشا کرد گاهی دلم از قوی بودنم می گیرد دلم میخواهد دوباره همان دخترک ظریفی باشم که با یک نگاه
خلاصه: نازگل و مادرش طناز با اختلاف سنی چهارده سال به همراه بی بی زندگی می کنند… طناز برای اینکه سالن آرایشگاهش رو بزرگتر کنه باید نقل مکان کنه که در این جابه جایی با مردی برخورد می کنه که زیادی آشناست…
خلاصه: داستان دو دختر از دو نسل که در میدان عشق بهم بر میخورند؛ نرگس، قربانی بیست سال عشق فرو خورده و متینا، دختری جوان در ابتدای راه با عشقی نوپا و شکننده. در این بین اتابک مردی سرد که نرگس عزم خود را برای زنده کردن عشق در دل او جزم میکند.
خلاصه: رمان طلسم فریحا: با ورود آتاخان(خان روستا )به مجلس عروسی آراز و فریحا دوباره ترس به جان تک تک حاضرین در مهمانی می افتاد و همه بیاد رسم ننگین قبیله می افتند رسمی که تا کنون ادامه داشت و کسی نتوانسته بود جلوی این ظلم و بی عفتی خان ها بایستاد.رسمی که به واسطه ی ان در شب عروسی هر شخصی خان روستا اجازه داشت که به
خلاصه رمان پرواز ققنوس : دو فرد با تفاوتهای بسیار؛ مردی قاتل و بیرحم که برای له کردن دیگران عنان از کف نمیدهد ولی برعکس سیرتش، صورت زیبا و اغواگری دارد و دختری باهوش و نخبه، تک دختر سردار بزرگی که نام و نشانش لرزه بر تیره کمر دشمنان انداخته. این دو درمسیری روبروی هم قرار میگیرند و بجای شلیک تیرهایشان در پیکره یکدیگر، بوسه جاودان عشق را
خلاصه رمان بی بهانه : داستان از زندگی عادی دختر18 ساله ای به نام بِتسابه شروع میشه. بِتسابه پشت کنکوریه و خیلی سخت برای رسیدن به هدف های آینده اش تلاش میکنه. اما سرنوشت این راه بی حاشیه رو برای اون کافی نمیدونه و زندگی بِتسابه رو درگیر احساسات گنگی میکنه. احساساتی که خودِ بِتسا باید درموردش تصمیم بگیره. ورود سعید به فکرش آغازی برای تجربه های جدید
آخرین دیدگاهها