رمان خیالت پارت 30

۵ دیدگاه
  انگشتش محکم کوبیده شد وسط سینه‌ و انگشتان لرزان مادر پرفشار کنار تن جمع شدند. – دردِ من!؟ بغض گلویش را به زحمت فرو داد و نگاه پر حرفش…

رمان خیالت پارت 29

۲ دیدگاه
  رسیده بود زیر پای دختر، خودش را بالا کشید و بی‌هوا دست انداخت دو طرف کمر ساچلی. رسیده بود زیر پای دختر، خودش را بالا کشید و بی‌هوا دست…

رمان خیالت پارت 28

۴ دیدگاه
  پیشانی‌ دختر مهرِ در شد و بغض پدر شکست، این طرف در دختر گریه می‌کرد و آن طرف در پدر… – خیال می‌کردم دختر خودمی… گفتنی جان خودش ‌می‌سوخت،…

رمان خیالت پارت 27

بدون دیدگاه
  آیدا غرزنان خم شد پایین صندلی و راننده بی‌صدا پدال گاز را فشرد. – یه ساله جونت و دادی دست این بی‌دست و پاها! یک ‌سال!؟ پس چرا تازه…

رمان خیالت پارت 26

۳ دیدگاه
  دمی گرفت، برای حفظ خونسردی و کوتاه قدم‌ برداشت، دخترک هم همراهش. حال این روزهایش را نمی‌فهمید، خسته بود، خشمگین، بی‌قرار و حتی بلاتکلیف… – وسط اون جهنم که…

رمان خیالت پارت 25

۱۱ دیدگاه
  آب دهانش را بلعید و تکانی به دستش داد. ترسیده بود، از این آدم‌ها، از دل‌های سنگی‌شان، از بازی‌های بی‌رحمانه‌شان…اما کوتاه نیامد. – اگه بلایی سر بابام بیاد…مسئولش فقط…

رمان خیالت پارت 24

۷ دیدگاه
    پیرمرد بی‌خیالِ دانا و غرور پشت نگاهش، دخترک را هدف گرفت. – دختری که روز عقد رفیقش، شوهرش‌و میکشه توو خلوت، اگه بدکاره نباشه یعنی دنبال حقّشه…حقّی که…

رمان خیالت پارت ۲۳

۲ دیدگاه
    -من دیگه برم…   کتانی سیاهش را پا زد و بلند شد.   -شب نزده برگرد.   چرخی زد و مقابل چرخ پدر ایستاد،   -سوره بیاد بهونه‌ت‌و…

رمان خیالت پارت ۲۲

۲ دیدگاه
    در کمد را باز کردنی، از گوشه‌ی چشم اخم پدر را دید.   -بابا اگه ناراحت شدی، می‌مونم خودم می‌زنم برات بعد میرم…   -تو باز پول بی‌زبون‌و…

رمان خیالت پارت ۲۱

بدون دیدگاه
    *** -این مردک یه دردیش هست مطمئنم. تو قبل پنج اونجا باش، منم هر جور شده خودم‌و می‌رسونم.   گوشه‌ی چشمش از صفحه‌ی روشن گوشی تا دخترک سیاه‌پوش…

رمان خیالت پارت ۲۰

۱ دیدگاه
    -به مولا لب تر کنی اون تیربرقِ وسط کوچَه رو می‌کنم می‌کارم توو حیاطتون که دیگه توو تاریکی درس و مشق ننویسی…   تیله‌های جاخورده‌ی دختر که بالا…

رمان خیالت پارت ۱۹

۲ دیدگاه
    تمام عمر دویده بود تا دست گدایی مقابل کسی دراز نکند و حالا…   -پول بابامه، داره، میده، خرج می‌کنم، بابای توام داره بگیر خرج کن دختره‌ی…  …

رمان خیالت پارت ۱۸

بدون دیدگاه
      چشم بینایش تار شد، پلک زد و بیشتر به پهلو چرخید. چشم دوخت به دردانه‌ی درخشانش و چشمش بارانی شد، درست مثل آن شب.   اینبار به…

رمان خیالت پارت ۱۷

بدون دیدگاه
      ساچلی که راه افتاد، پدر آکاردئونش را داد دستش…   -بخون باباجان…عیبه.   پدر لب گزید و دختر بیشتر شرم کرد.   -مارال خانوم به گردنت حق…

رمان خیالت پارت ۱۶

۳ دیدگاه
      مارال خانوم عمه‌ی داماد بود که با عجله خود را تا ایوان قدیمی رساند.   سینی طلایی کوچکی در دستش و مشت بزرگی اسپند…   زمزمه‌کنان پایین…